ضامن آهو (تاپیک ویژه امام رضاعلیه السلام )

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


طـلای گـنبد تــو ،


وعـده گـاه کفتر ها ست …


کـبوتر دل مـن


بـی شـکیب مـی آیـد




السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
میشه اگه رفتین حرم برامون عکس بندازین:redface: من دلم خیلی میخواد ببینم :redface:

احوال شما عکس های حرم از نزدیک تقدیم شما

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224082&d=1413618078


http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224086&d=1413618269


http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224075&d=1413616285

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224079&d=1413616988
 

mojdeh-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
یـا ضامـن آهـو!

دلـم بـرای یک لحظـه فقط یک لحظـه

هـیجـانِ رسـیدن نـوک انگشتهـایم

به ضریـح سـردت

که گرمـا بخـش ایـن همـه زائـر اسـت ،

تنـگِ تنـگ اسـت






 

ساناززز

عضو جدید
کاربر ممتاز
احوال شما عکس های حرم از نزدیک تقدیم شما

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224082&d=1413618078


http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224086&d=1413618269


http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224075&d=1413616285

http://www.www.www.iran-eng.ir/attachment.php?attachmentid=224079&d=1413616988

یه دنیااااااااااااااا ممنونمممممممممممممممممممممممممممممممممم:cry: دلم خیلی هوایه حرمو داشت مرسی دوستم
 

hamid.bad

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن , کاربر فعال تالار
کاش باز هم در شلوغی حرم گم می شدم ...

کاش باز هم در شلوغی حرم گم می شدم ...

[h=1]کاش باز هم در شلوغی حرم گم می شدم ...[/h]آن روزها من دخترکی بودم که بخاطر همبازی شدن با کبوتران صحن و سرایت، و آب خوردن از سقاخانه ی ‏حرمت با آن کاسه‏ های طلایی و قشنگ‏، تو را دوست می ‏داشتم.
آنچه از تو در خیال کودکانه ‏ام تصویر بسته بود، نوازش پرهای رنگارنگ گردگیر خادمانت بود بر روی صورتم، و عطر بهشتی گلابی که موقع زیارت، لباس هایم را خوشبو می‏ کرد.
بر روی شانه‏ های پدرم سوار می‏شدم تا از میان سیل جمعیتی که دور ضریح زیبایت می ‏چرخیدند، دست های کوچکم را به شبکه‏ های ضریحت برسانم و آن را ببوسم. بعد که پدرم یک گوشه ‏می‏ نشست و با چشمانی خیس و صدایی بغض کرده، زیارتنامه می‏ خواند، من لی‏ لی‏ کنان روی سنگ‏ های صحن گوهرشاد بازی می ‏کردم.

یادم نمی رود آن موقعی را که هنگام بازگشت از زیارت، وقتی پدرم کفش‏ هایمان را از کفشداری حرم می ‏گرفت، دستم از دست او رها شد و سیل جمعیت، من را با خود برد. هر چقدر چشم به اطرافم چرخاندم، پدرم را ندیدم.
با پای برهنه شروع به دویدن در حیاط حرم کردم، با چنان دلهره و شتابی که کبوترهای صحن که مشغول دانه خوردن بودند، ترسیدند و یک دفعه پریدند به هوا. هر چه پدرم را صدا زدم، جوابی نشنیدم. کم کم فریادم رنگ بغض و گریه به خود گرفت. وقتی فهمیدم گم شده ام، ترس وجودم را گرفت. به خودم گفتم:
"حتما دختر بدی شدی که پدرت تو را فراموش کرده".
از فکر اینکه مرا به حال خود رها کرده و از یاد برده باشند، گریه ‏ام بیشتر و بیشتر شد.
ناگهان یاد حرف های بی‏ بی ام افتادم، همیشه می ‏گفت:
"امام هشتم خیلی مهربونه، خیلی مهموناشو دوست داره، زائراشو تنها نمیذاره...".
این روزها، دیگر آن معصومیت و صفای کودکانه ‏را احساس نمی کنم، و دیگر نمی‏ توانم با آن سادگی و صداقت زیبای بچه گانه با تو حرف بزنم. انگار که مدت هاست زیر قول خود زدم و باز هم دختر بدی شدم. دلم برای آن کودکی که مثل بّره آهو خود را به آغوش امن تو می انداخت، تنگ شده. کاش یک بار دیگر در شلوغی حرمت گم می شدم​

یاد آن قصه قشنگ آهو و صیاد افتادم که بی ‏بی بارها برایم تعریف کرده بود و پدرم عکس آن را روی دیوار خانه زده بود.
از همان جا با دل شکسته به طرف حرمت رو کردم و چشم های پر از اشکم را به گنبد طلایت دوختم و مثل آن وقت هایی که مادرم با دل شکسته تو را صدا می زد، گفتم:
"یا امام رضا! اگه کمکم کنی بابامو پیدا کنم قول میدم که دیگه دختر خوبی بشم".
هنوز آن شیرینی وصف ناپذیر خلوت با تو را در دل کوچکم احساس می کردم که ناگهان جمعیت شکافته شد و دست گرم پدرم را روی گونه های خیسم حسّ کردم...
حالا بعد از سال ها، همه می‏ گویند که برای خودم خانمی شدم و یک سری تو سرها درآورده ام. اما هنوز هم وقتی صدای نقاره‏ خانه به گوشم می ‏رسد و چشمم به گلدسته های بلند حرم می افتد و با کاسه ‏های با صفای سقاخانه‏ ات جرعه ای آب می نوشم، یاد همان قولی که مدت ها پیش به تو داده بودم، می‏ افتم و آهی از دل می کشم و از خجالت سر به زیر می اندازم.
این روزها، دیگر آن معصومیت و صفای کودکانه ‏را احساس نمی کنم، و دیگر نمی‏ توانم با آن سادگی و صداقت زیبای بچه گانه با تو حرف بزنم.
انگار که مدت هاست زیر قول خود زدم و باز هم دختر بدی شدم.
دلم برای آن کودکی که مثل بّره آهو خود را به آغوش امن تو می انداخت، تنگ شده.
کاش یک بار دیگر در شلوغی حرمت گم می شدم.
دلم برای آن گریه های معصومانه تنگ شده.
امروز می خواهم باز با همان صداقت و سادگی کودکانه، عقده دل باز کنم و با تو درد و دل کنم.
یا ضامن آهو! بشنو صدایم را آقاجان! ...
 

mojdeh-eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی دلم هوای حرم آقا رو داره...نمیدونم دوباره کی آقا منو بطلبه حرمش....اما از همه دوستانی که سال تحویل حرم هستن التماس دعا دارم و ازشون می خوام که برای همه دعا کنن....

السّلام علیک یا علی بن موسی الرّضا
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


ای پسر فاطمه، نور هدی
سبزترین باغ بهار خدا
با تو دل از غصه رها می شود
پاکتر از آینه ها می شود
ای گل گلزار خدا، یا رضا
آینه ی قبله نما یا رضا


هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
آقا امام رضا (ع) خیلی زیبا می فرمایند : هفت چیز است که بدون هفت چیز دیگر مسخــــره آمیز است:
√کسى که به زبان خود استغفـــــار کند اما در دلش [از گناه] پشیمــــان نباشد خودش را مسخره کرده است.
√کسى که از خدا بهشــــت بخواهد امّا در برابر سختی‌ها شکیبــــا نباشد خود را به سخره گرفته است.
√کسى که خواهان موفقیــــت باشد امّا نکوشد خودش را به باد تمسخـــــر گرفته است.
√کسى که جویاى دوراندیشیـــ باشد امّا احتیاط نورزد خودش را ریشخنـــد کرده است.
√کسى که از آتش دوزخ به خدا پنــــاه برد امّا خواهشهاى دنیایى را رها نکند خود را به باد تمســـخر گرفته است.
√کسی که به یاد مــــرگ افتد و خود را مهیای آن نسازد خود را مسخـــره کرده است.
√و کسى که خدا را یاد کنــــد ولى براى دیدار او نشتابد خود را ریشخنــــد کرده است.

«بحارالأنوار، جلد 11، صفحه356»

سلام آقای مهربانی ها...

 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام مولا

ا زخودم ...

از این شیطانی که شده ام ...

بد جور دلم گرفته در این هوای کثیف گناه ... به دادم برس ....
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دور سقاخانه می گردد نسیم
دانه می پاشد کنار حوض آب
چادرش بوی زیارت می دهد
بوی اشک و گریه و بوی گلاب

آسمان چشم او پر می شود
باز، از پرواز شاد کفتران
صحن را آهسته جارو می کند
خادمی با دستهای مهربان

می نشیند در نگاه خیس او
مثل یک گل، سایه فواره ها
قلب من پر می کشد مثل نسیم
هردومان هستیم مهمان رضا


 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شرمنده ترین
من کمترین
من رو سیاهمن بی آبرو و نمک نشناس
چه می توانم بگویم در وصف شما ..
منی که در صف عاشقان شما آخرین نفرم
و نه فقط در حرف ...
که در عمل به آنچه شما می خواستید ..
منی که بد کردم ... بد بودم ... بد هستم
اما آقا جانهنوز دوستتان دارم
و شما ...
و هر چقدر من بد ،
مهرتان افزون تر ...
دست نوازشتان بیشتر ...




 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز



داستان کرامتی از حضرت رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته بود و گل قشنگی در دست داشت. امام گل را به دست یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به دستم داد، احساس بهبودی کردم !


آیة اللّه حاج شیخ حبیب اللّه گلپایگانی تحصیلات خود را در اصفهان به پایان رساند. سپس به مشهد هجرت و امام جماعت مسجد گوهرشاد شد و در مدرسه علمیه «خیرات خان» تدریس فقه، حدیث، تفسیر و درس اخلاق داشت و در جمادی الثانی 1384 ق. رحلت نمود و در حرم مطهر امام رضا علیه السلام به خاک سپرده شد.1
حجة الاسلام صالحی خوانساری در شب 21 ماه مبارک رمضان 1381 ش. در مصلای قدس شهر قم درباره شیخ حبیب اللّه گلپایگانی فرمودند:
خودم شاهد بودم که عده ای از بیماران لاعلاج بعد از نماز در مسجد گوهرشاد به دور وی گرد آمده و از او خواستند تا برای آنها از خدا شفا بخواهد. آن عالم وارسته دست مبارک خود را بر سر هر مریضی که می‌کشید، بدنش عرق می‌کرد و شفا می‌یافت.
آقای صالحی خوانساری، به نقل از یکی از مراجع تقلید کنونی، گفت: وقتی که فلسفه آن را از وی پرسیدم، در جواب فرمود:
مدت چهل سال تمام همیشه نماز شب را پشت دربهای بسته حرم مطهر امام رضا علیه السلام می‌خواندم و همه روزه هنگامی که دربهای حرم را باز می‌کردند،2 اوّلین کسی بودم که قبر مطهر آن حضرت را زیارت می‌کردم.
یکبار یک هفته مریض شدم، به طوری که توان رفتن به حرم را نداشتم؛ یک شب از پنجره خانه چشمم به گلدسته های حرم امام رضا علیه السلام افتاد. رو کردم به حرم و عرض کردم: آقا! خودت می‌دانی که مدت چهل سال همه روزه اوّل زائر تو بودم ولی یک هفته است که مریضم؛ معذرت می‌خواهم که نتوانستم به زیارتت بیایم!

شیخ حبیب اللّه می‌گوید:
یکباره خوابم برد؛ در عالم رؤیا دیدم امام رضا علیه السلام بر روی صندلی نشسته و گل قشنگی در دست دارد و دو خادم جلوی امام ایستاده‌اند. امام گل را به دست یکی از خادمین داد و فرمود آن را به من بدهد. همین که گل را به دستم داد، احساس بهبودی کردم. ناگهان از خواب بیدار شدم. اتاق پر از بوی عطر بود و همان دسته گلی که امام در خواب به من داده بود، در دستم بود و کاملاً بهبود یافتم.
بلند شدم طبق معمول همیشه، به جلوی حرم آمده و مشغول عبادت شدم تا اینکه درب حرم باز شد و مثل همیشه، اوّل زائر بودم. بعد از زیارت برای اقامه جماعت به مسجد گوهرشاد رفتم. بعد از نماز دیدم عده ای از بیماران جواب کرده دورم را گرفته و می‌گفتند: «شیخ حبیب اللّه! از آن گل که امام علیه السلام به تو داده، به بدن ما بمال تا خوب شویم!» متوجه شدم که این افراد که در جریان نبودند حتماً امام رضا علیه السلام آنها را پیش من فرستاده است. از برگ گل به سر و صورت آنها مالیدم؛ متوجه شدم که بیماری آنها خوب شده، از آن زمان به بعد فقط همین دستم که با آن گل را گرفته بودم، مریضها را شفا می‌دهد.
آن مرجع تقلید بزرگوار می‌گوید: به شیخ حبیب اللّه گفتم: این گل را امام رضا علیه السلام به یکی از خادمین داد تا آن را به تو بدهد؛ از آن زمان به بعد دستت مریض، شفا می‌دهد. اگر خود امام رضا علیه السلام گل را به دستت می‌داد، چه کار می‌کردی؟
یک وقت شیخ حبیب اللّه چهره اش دگرگون شد و فرمود: واللّه اگر امام رضا علیه السلام خودش گل را به دستم می‌داد و دست مبارکش با بدنم تماس می‌گرفت بعد از آن، مطمئن بودم دستم اگر به مرده می‌خورد، آن را زنده می‌کرد.

 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]قبولم کن من آداب زیارت رانمیدانم

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمیدانم چرااین قدر بامن مهربانی تو

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نگاهم روبه روی توبلاتکایف می ماند

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]که ازلبخند لبریزم ،که ازگریه فراوانم

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]به دریا میزنم ،دریا میزنم دریا ضریح توست غرقم کن

[/FONT]​
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دراین امواج پرشوری که من یک قطره از آنم



[/FONT]​
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حكيم صفاي اصفهاني
من دست زنم دراين فراپستي بردامن شاه عالم بالا
از بحرنخست گوهر هشتم دريدي چهار لؤلؤ لالا
گردون چهار اختر خاتم كاين چارچوگوهرندواودريا
داراي نُه آسمان تودرتو دارندة هفت ارض تابرتا
سلطان سماء روح و ارض تن قيوم چهار ام و هفت آبا
او جان و جميع ماسوي پيكر او كل و جميع كائنات اجزا
بگذشته ازآن كه علم الانسان مالايعلم ستايمش زان سا
سلطان كه ولايت مطلق كاوهست مدير كن فكان تنها
مير ملكوتيان روشن دل پير جبروتيان جان پروا
او شخص وجود و هيكل موجود عرش و فلك و ملك همة اعضا
از نقطة خاك مركز هستي پيدا شد و شد چو نقطة پابرجا
نّه دايرة سپهر از او دائم گردند به گرد مركز غبرا
آن نقطه رضاست كز سركلكش بر لوح قضا قدر كند انشا
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سید احمد میرزاده

می آمد و عطر سلامش
بوی گل گیلاس می داد
دستان او بوی شکوفه
بوی بهار و یاس می داد

مردم هجوم آورده بودند
تا دستهایش را ببوسند
یک لحظه رویش را ببینند
بال عبایش را ببوسند
در بین آن جمعیت اما
او آمد و مهمان من شد
او آمد و این خانه آن روز
لبریز عطر یاسمن شد
چشمان زیبای نجیبش
رنگ زلال دوستی داشت
او یک نهال سبز بادام
در گوشه ای از خانه ام کاشت
او رفته اما خانه من
از عطر و بویش گشته لبریز
این نونهال سبز شاداب
هرگز نگیرد بوی پاییز
 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز





مگو که بی خردم هیچکس نمی خردم
کرامت تو به بالای دست می بردم
اگر جدا کنی از خود مرا، کم از صفرم
و گر کنار تو باشم فزون تر از عددم
گدایی درت از خلق، بی نیازم کرد
که در سؤال کسی جز تو را صدا نزدم

 

غمین

عضو جدید
کاربر ممتاز




دلـم میسـوزد ؛ بـرای خـودم بـرای تـمام لحظــ ه هایی کــ ه بی تـو گـذشت
بی تـو و حـتی بی یـاد تـو
بـرای لحظـاتی کــ ه غـرق بـودم در مهـربـانی تـو ؛ بی هیـچ منـتی
دلـتنـگم حضــــرت مهـربـانی
بـرای تـار دیـدنِ گـنبــــدت
بـرای خجـالـت حیـن خـوانـدن اذن دخـول ات
بـرای دل سپـردن بــ ه نـوای نـقارخـانــ ه ات
بـرای آرامـشِ گـوهـرشـادی ات
و بـرای سبـک شدن بـعد از زیـارتت

 
بالا