صنم كمربند مشكي ( شعر طنز )

mxmxz

عضو جدید
دي با صنمم بر لب يك جوي نشستيم
يك چاي بخورديم و بسي تخمه شكستيم

(البت كمي آن سوتر از اين محفل ساده
بودند دو جين عضو قديم خانواده)

كوتاه سخن آنكه من و شاهد گيتي
بوديم به صحبت ؛ سخناني درپيتي !

گفتم: صنما راز خم اين مژه چون است؟
كز قامت آن ملك جهان كوچك و دون است !

گفتا: صنما! ول بنما! اين چه سوال است؟
كز لطف ريمل اين مژه در حد كمال است !

گفتم: چه كسي زخم بر آن بيني بي نقص نشانده؟
لب تر بنما نفله كنم، صبر نمانده !

گفتا كه : دماغم همه مديون همين است
اين زخمه ي جراح، نه از مايه كين است

گفتم: صنما اين چه عجب ديده سبزي است تو داري؟
خواهم كه زنم جلد بر اين تحفه، بده چسب نواري !

گفتا: صنما خر نشو! ما را نده آزار
گويند به اين ‹ لنز ملون › همه بازار!

گفتم كه: از اين شعشعه طره زلفان تو مستم
اي بار خدايا! فتبارك به تو، از جاي بجستم !

گفتا كه: مد موي من از نوع كلنگي است !
مهواره نشان داد! مدش عند فرنگي است !



( اين نكته تذكر بدهم خدمت خوبان
درباره آن شعشعه طره زلفان؛

آن شعشعه كه صحبت آن رفت به بالا
از پشت حجاب آمد و تابيد!!! ، به مولا ! )

گفتم: صنما اين چه جلوبندي و رينگ است!؟
اين كار خدا نيست، بساط تيونينگ است!


***

خوانندگان محترم! از كساني كه دچار عارضه قلبي هستند خواهش مي كنم از خواندن ادامه داستان صرفنظر كنند! با توجه به حماسی شدن ادامه ماجرا٬ فیتیله وزن شناسی تان را تنظيم كنيد!


***



به محضي كه حرفم به پايان رسيد
عذابي اليم از فلك سر رسيد

شكر خوردم از آن غلط كردنم
چو ديدم يه لنگش پس گردنم !

علم كرد و خم كرد و كوبيد پاي
به آني دگر من نبودم به جاي !

بدين ضربت آن يل بي وفا
به كله برفتم تو جوب از قفا !

ز الطاف آن ضربه همسرم
دو شب چرخ مي زد جهان بر سرم

زمين شش شد و آسمان گشت هشت
يكي بس نَبُد، يارمان گشت هشت!

بگفتم: كدامين يل گرزدار
چنين گرز كوباند بر فرق يار؟

گمان مي كنم كار آرنولد بود
بروس لي ندارد چنين تار و پود!

بگفتا : كه اين ضربه چون دان سوكيست
بروس لي كجا بود؟ آرنولد كيست؟

چو شش بخيه بر فرقمان دوختند
دلم را به پندي چنين سوختند؛


زبان دركش اي عاقل كاردان
نگويد سخن مرد بسيار دان!
 
بالا