صادق هدایت

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
نگاهي کوتاه به زندگي و مرگ هدايت (4)

نگاهي کوتاه به زندگي و مرگ هدايت (4)

حیات ادبی هدایت را می توان به پنج دوره مجزا تقسیم کرد:

دوره اولیه (1303-1309)، از انتشار نخستین کتابش تا بازگشت از فرانسه؛

دوره آفرینندگی (1309-1315)، سال های بلافاصله پس از بازگشت به ایران تا سفر هندوستان؛

دوره بی حاصل (1315-1320)، پس از بازدید از هند تا کناره گیری رضاشاه؛

دوره امیدواری (1320-1325)، از اشغال ایران توسط متفقین تا بحران آذربایجان؛

فرجام (1325-1330)، پنج سال آخر زندگی هدایت تا خودکشی اش در پاریس.

(پایه‌گذاران نثر جدید فارسی، حسن کامشاد، ص 207)
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
نگاهي کوتاه به زندگي و مرگ هدايت (5)

نگاهي کوتاه به زندگي و مرگ هدايت (5)

در دوره آفرینندگی هدایت (1309-1315) با وجود پرکاری و بارآوری اش، هدایت در این دوره آدم ناامید و سرخورده ای بود، زیرا نمی توانست با محیطش بسازد. بسیاری از روشنفکران دیگر نیز همین مشکل را داشتند، ولی اکثر آن ها تصمیم خود را گرفته بودند:
بعضی تسلیم تهدیدهای بی امان دیکتاتوری شدند، به خیل چاپلوسان پیوستند، به مقام های بالا رسیدند و زندگی نسبتاً مرفهی برای خود دست و پا کردند.
شماری در برابر نظام حاکم به مخالفت برخاستند و با تشکیلات کوچک و امکانات محدودشان کوشیدند دامنه فعالیت های زیرزمینی خود را علیه خودکامگی که به سرعت کشور را در می نوردید بگسترند.
گروه سومی از روشنفکران حساس، که نه می توانستند با نظام همکاری کنند و نه شهامت پیکار و مبارزه داشتند، عقب نشستند، ذوق و استعدادشان را کنار نهادند و به یاری و مشروب و و مواد مخدر اوضاع پیرامون را به دست فراموشی سپردند.
هدایتِ جوان نمی‌توانست به حلقه هیچ یک از این جماعات بپیوندد. برای دسته اول، صداقت و غرور او بیش از آن بود که سرتسلیم در برابر نظام استبدادی و سرسپردگانش فرود آورد. برای دسته دوم، آشکارا واجد شرایط نبود؛ مردی تنها و گوشه گیر که پیوسته از اجتماع دوری جسته بود، جنم درگیری سیاسی نداشت و به درد کشمکش متهورانه انقلابی نمی‌خورد، و سرانجام، با دلبستگی و شور و حرارت او برای آفرینش هنری، پیروی از دسته سوم، دست کم در آن زمان، دشوار بود. از این رو خود را وقف هنرش کرد و کوشید با خواندن و نوشتن خود را تسلی دهد.

(پایه‌گذاران نثر جدید فارسی، حسن کامشاد، ص 212 و 213)
 

A.R-KH-A

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقاشیهای صادق هدایت

نقاشیهای صادق هدایت



.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.

.
.


منبع
اطلاعات بیشتر
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: cute

f.mars

عضو جدید
صادق هدایت


بزرگ ترین داستان نویس معاصر ایران و خالق اثر عظیم بوف کور







من همان قدر از شرح حال خودم رم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه.آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجه خودم باشد گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجمین مشورت کرده‌ام
اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگان استباید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش دستی بکنم مثل این است که برای جزییات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم به علاوه خیلی از جزییات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزییاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند. از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت رو به رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و روسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان آوری پذیرفته شده‌است روی هم رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
صادق هدایت، نویسنده، شاعر، مترجم، و پژوهشگر بزرگ ایرانی، که برخی از آثار او به ده ها زبان زنده دنیا ترجمه شده است، یکی از برجسته ترین چهره های قرن بیستم ایران است. او فضای ادبیات معاصر ایران را متحول کرد و روح تازه ای به رمان نویسی ایران دمید. آثار او هنوز پنجاه سال پس از مرگش، از پر فروش ترین آثار در بازار کتاب ایران است.

زندگی نامه

صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک)‌ فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.
در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.
در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.
در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد و در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. او 48 سال داشت که خود را از رنج زندگی رهانید و مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد.
اهمیت
هدایت در عمر ادبی کوتاهش داستان های کوتاه و بلند متعدد، دو نمایشنامه تاریخی، یک نمایشنامه فکاهی، یک سفرنامه و مجموعه ای از طنز منتشر کرد. همچنین نقدهای ادبی متعدد، مطالعات بسیار بر فولکلور ایرانی و ترجمه های بسیار از متون فارسی میانه و از زبان فرانسه در کارنامه اش دیده می شود. اعتبار او به خاطر آوردن ادبیات و زبان مدرن ایرانی به جهان ادبیات است. اما تجدد و مدرنیته برای هدایت فراتر از مسئله نسبیت علمی و تقلید صرف از ارزش های غربی است. او در سال های پایانی عمرش، با درک دو عامل اصلی عقب ماندگی ایران، حملاتش را به دو موضوع سلطنت و همچنین تعصب های خشک معطوف کرد و در داستان هایش سعی کرد نابینایی و ناشنوایی مردمش را نسبت به این دو عامل اصلی درمان کند. اما تمام اطرافیانش او را رها کردند، و او در آخرین اثری که در زمان حیاتش منتشر شد، پیام کافکا، نومیدی و حسن سرخوردگی اش را به شدت منعکس کرد.

 

afshin_ss

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از ادبیات خوشم نمیاد کتابم دوست ندارم بخونم چون کتاب از نظر من نظر شخصی نویسنده است و وقتی نویسنده نمی فهمه پس نظر شخصیشم چرنده ... ولی عاشق صادق هدایتم به نظرم از همه نویسندگان بیشتر می فهمید پس نظرات شخصیش ارزش بارها خوندن رو داره خصوصیات اخلاقیش و نظرش در مورد اطرافیانش عین خودمه ...

كسانی كه دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند ،تنها آنان می توانند كارهای بزرگ انجام دهند .
____________

خوب بود می توانستم كاسه سر خودم را باز كنم و همه اینتوده نرم و خاكستری پیچ پیچ كله خودم را در آورده بیندازم دور ،بیندازم جلو سگ .
_______________

انسان نه فقط احمق ترین حیوانات است ، بلكهدرنده ترین و شریر ترین آنهاست .
______________
سرنوشت است كه مرا به این سو و آن سو می كشاند .
من گمان می كنم آزادم ولی جلو سرنوشت خودم
نمی توانم كمترین ایستادگی كنم .
________________

آنها به من می خندند ، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم .
_________________

چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند .
_________________

در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید
____________

از روشنایی خوشم نمی یاد، جلو آفتاب همه چیز لوس و معمولی می شه.
______________

تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم، و اگر حالا تصمیم گرفته ام که بنویسم، فقط برای این است که خوم را به سایه ام معرفی کنم.
______________

همین قدر می دانم که از خودم بدم می آید. می خورم ؛ از خودم بدم می آید؛ راه می روم؛ از خودم بدم می آید؛ فکر می کنم؛ از خودم بدم می آید. چه سمج؛ چه ترسناک. نه؛ این قوه مافوق بشر بود. یک کوفت بود... دیگر هیچ چیز به من کارگر نیست. سیانور خوردم؛ در من اثر نکرد؛ تریاک خوردم باز هم زنده ام. اگر اژدها هم مرا بزند اژدها می میرد...
___________

من همیشه زندگانی را به مسخره گرفتم؛ دنیا؛ مردم همه اش به چشم یک بازیچه؛ یک ننگ؛ یک چیز پوچ و بی معنی است. می خواستم بخوابم و دیگر بیدار نشوم و خواب هم نبینم؛ ولی چون در نزد همه مردم؛ خودکشی یک کار عجیب و غریبی است می خواستم خودم را ناخوش سخت بکنم؛ مردنی و ناتوان بشوم و بعد از آنکه چشم و گوش همه پر شد؛ تریاک بخورم تا بگویند ناخوش شد و مرد.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عصای موسی مار می شود

تا هدایتم کند

اما من

با عصا و عینک و "بوف کور" هم

" هدایت" نمی شوم
 

MEHRDAD.RAPID

عضو جدید
تصویر یکی از دست نوشته های صادق هدایت.در مورد منجی بشریت

تصویر یکی از دست نوشته های صادق هدایت.در مورد منجی بشریت

Hedayat10.jpgHedayat113.jpg
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیخواهم کسی این پرسش را از من بکند، ولی اصل کار صورت او-
نه، چشمهایش بود و حالا این چشمها را داشتم ، روح چشمهایش را روی
کاغذ داشتم و دیگر تنش بدرد من نمی خورد، این تنی که محکوم به نیستی
و طعمهء کرم ها و موشهای زیرزمین بود! حالا از این ببعد او در اختیار من
بود، نه من دست نشاندهء او. هر دقیقه که مایل بودم می توانستم چشم هایش
را ببینم -

نقاشی را با احتیاط هر چه تمامتر بردم در قوطی حلبی خودم که
جای دخلم بود گذاشتم و در پستوی اطاقم پنهان کردم.

شب پاورچین پاورچین می رفت. گویا باندازهء کافی خستگی در کرده بود،
صداهای دور دست خفیف بگوش می رسید ، شاید یک مرغ یا پرندهء رهگذری
خواب میدید ، شاید گیاه ها میروییدند- در این وقت ستاره ای رنگ پریده
پشت توده های ابر ناپدید می شدند. روی صورتم نفس ملایم صبح را حس
کردم و در همین وقت بانگ خروس از دور بلند شد.

آیا با مرده چه می توانستم بکنم؟ با مرده ای که تنش شروع به تجزیه شدن
کرده بود! اول بخیالم رسید او را در اطاق خودم چال بکنم، بعد فکر ردم
او را ببرم بیرون و در چاهی بیندازم ،در چاهی که دور آن گل های نیلوفر
کبود روییده باشد-اما همهء این کارها برای این که کسی نبیند چقدر فکر، چقدر زحمت

و تردستی لازم داشت! بعلاوه نمی خواستم که نگاه بیگانه به او بیفتد ، همهء
اینکارها را می بایست به تنهایی و بدست خودم انجام بدهم-من بدرک،
اصلا زندگی من بعد از او چه فایده ای داشت؟ اما او، هرگز، هرگز هیچ کس از
مردمان معمولی ،

هیچکس بغیر از من نمی بایستی که چشمش بمردهء او
بیفتد- او آمده بود در اطاق من ، جسم سرد و سایه اش را تسلیم من کرده
بود برای این که کس دیگری او را نبیند برای این که به نگاه بیگانه آلوده
نشود - بالاخره فکری به ذهنم رسید: اگر تن او را تکه تکه می کردم و در
چمدان کهنهء خودم می گذاشتم و با خود می بردم بیرون- دور ، خیلی دور
از چشم مردم و آن را چال می کردم.


این دفعه دیگر تردید نکردم ، کارد دسته استخوانی که در پستوی اطاقم
داشتم آوردم و خیلی با دقت اول لباس سیاه نازکی که مثل تار عنکبوت
او را در میان خودش محبوس کرده بود - تنها چیزیکه بدنش را پوشانده بود
پاره کردم- مثل این بود که او قد کشیده بود چون بلندتر از معمول بنظرم
جلوه کرد، بعد سرش را جدا کردم - چکه های خون لخته شدهء سرد

از گلویش
بیرون آمد ، بعد دست ها و پاهایش را بریدم و همهء تن او را با اعضایش مرتب
در چمدان جا دادم و لباسش همان لباس سیاه را رویش کشیدم - در چمدان
را قفل کردم و کلیدش را در جیبم گذاشتم - همینکه فارغ شدم نفس راحتی
کشیدم ، چمدان را برداشتم وزن کردم ، سنگین بود، هیچوقت آنقدر احساس
خستگی در من پیدا نشده بود - نه هرگز نمی توانستم چمدان را بتنهایی
با خودم ببرم.............











 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا دوباره ابر و باران خفیفی شروع شده بود. از اطاقم بیرون رفتم
تا شاید کسی را پیدا کنم که چمدان را همراه من بیاورد-در آن حوالی
دیاری دیده نمی شد. کمی دورتر درست دقت کردم از پشت هوای مه آلود
پیرمردی قوزی را دیدم که قوز کرده و زیر یک درخت سرو نشسته بود. صورتش را


که با شال گردن پهنی پیچیده بود دیده نمی شد - آهسته نزدیک او رفتم
هنوز چیزی نگفته بودم، پیرمرد خندهء دورگهء خشک و زننده ای کرد بطوریکه
موهای تنم راست شد و گفت :


«-اگه حمال خواستی من خودم حاضرم هان- یه کالسکهء نعش کش هم
دارم - من هر روز مرده ها رو می برم شاعبدالعظیم خاک میسپرم ها ، من
تابوت هم میسازم ، باندازهء هرکسی تابوت دارم بطوریکه مو نمیزنه، من
خودم حاضرم ، همین الان!...

قهقه خندید بطوریکه شانه هایش میلرزید. من با دست اشاره بسمت خانه ام
کردم ولی او فرصت حرف زدن بمن نداد و گفت :
«- لازم نیس، من خونهء تو رو بلدم، همین الآن ها..


از سر جایش بلند شد من بطرف خانه ام برگشتم ، رفتم در اطاقم و چمدان
مرده را بزحمت تا دم در آوردم. دیدم یک کالسکهء نعش کش کهنه و اسقاط دم
در است که بآن دو اسب سیاه لاغر مثل تشریح بسته شده بود - پیرمرد
قوزکرده آن بالا روی نشیمن نشسته بود و یک شلاق بلند در دست داشت،


ولی اصلا برنگشت بطرف من نگاه بکند - من چمدان را بزحمت در درون
کالسکه گذاشتم که میانش جای مخصوصی برای تابوت بود. خودم هم
رفتم بالا میان جای تابوت دراز کشیدم و سرم را روی لبهء آن گذاشتم تا
بتوانم اطراف را ببینم - بعد چمدان را روی سینه ام لغزانیدم و با دو دستم
محکم نگهداشتم.


شلاق در هوا صدا کرد ، اسبها نفس زنان براه افتادند ، از بینی آنها بخار
نفسشان مثل لولهء دود در هوای بارانی دیده می شد و خیزهای بلند و
ملایم بر می داشتند - دستهای لاغر آنها مثل دزدی که طبق قانون انگشتهایش
را بریده و در روغن داغ فرو کرده باشند آهسته بلند و بی صدا روی
زمین گذاشته می شد - صدای زنگوله های گردن آنها در هوای مرطوب
بآهنگ مخصوصی مترنم بود - یک نوع راحتی بی دلیل و نا گفتنی سرتا پای
مرا گرفته بود، بطوری که از حرکت کالسکهء نعش کش آب تو دلم تکان
نمیخورد - فقط سنگینی چمدان را روی قفسهء سینه ام حس میکردم.-


مردهء او، نعش او ، مثل این بود که همیشه این وزن روی سینهء مرا فشار
می داده. مه غلیظ اطراف جاده را گرفته بود. کالسگه با سرعت و راحتی
مخصوصی از کوه و دشت و رودخانه می گذشت، اطراف من یک چشم انداز
جدید و بیمانندی پیدا بود که نه در خواب و نه در بیداری دیده بودم.


کوههای بریده بریده ، درخت های عجیب و غریب توسری خورده ، نفرین -
زده از دو جانب جاده پیدا که از لابلای آن خانه های خاکستری رنگ
باشکال سه گوشه، مکعب و منشور و با پنجره های کوتاه و تاریک بدون
شییه دیده می شد - این پنجره ها بچشمهای گیج کسی که تب هذیانی داشته


باشد شبیه بود. نمی دانم دیوارها با خودشان چه داشتند که سرما و برودت
را تا قلب انسان انتقال می دادند. مثل این بود که هرگز یک موجود زنده
نمی وانست در این خانه ها مسکن داشته باشد، شاید برای سایهء موجودات
اثیری این خانه ها درست شده بود..........


 

پژگاچ

عضو جدید
درود به همه ی دوستداران صادق هدایت.

من یکی از طرفداراشم که واقعا بهش خیلی احساس نزدیکی میکنم.

دوستایی ک بوف کور رو دو سه بار خوندن و مفهوم کلیشو نفهمیدن پیشنهاد میکنم حتما این کتابو بخونن به من ک خیلی کمک کرد.

http://s2.picofile.com/file/7653547953/In_Ast_Boofe_Koor.pdf.html

این هم یک کتاب ک احتمالا کمتر کسی خونده باشش به اسم کاروان اسلام یا (البعثه الاسلامیه الی البلاد الفرنجیه) که شرح تبلیغ برای اسلام در اروپاست و خیلی هم جالبه.

http://s1.picofile.com/file/7686991933/Karevane_Eslam_house_of_books_blogveb_com_.pdf.html
 

piton

عضو جدید
اندکی با صادق هدایت

اندکی با صادق هدایت



صادق هدایت ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد و ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در پاریس مرگی خودخواسته را برگزید. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران و روشنفکری برجسته بود. بسیاری از محققان، رمانِ «بوف کور» او را، مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. هرچند شهرت عام هدایت نویسندگی است، اما آثاری از نویسندگانی بزرگ را نظیر ژان پل سارتر، فرانتس کافکا و آنتون چخوف نیز ترجمه کرده‌است. حجم آثار و مقالات نوشته شده دربارهٔ نوشته‌ها، نوع زندگی و خودکشی صادق هدایت بیان‌گر تأثیر ژرف او بر جریان روشنفکری ایران است.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد. آرامگاه وی در گورستان پرلاشز، قطعهٔ ۸۵، در پاریس واقع است.




صادق هدایت در پنج سالگی
هدایت با لباس سفید، همراه با خواهران، برادران و عموزاده‌هایش، در باغ پدربزرگ (نیرالملک)




در خانه‌ی پدری
صادق هدایت و پدرش هدایتقلی خان (اعتضاد الملک) در خانه‌ی پدری





نوجوانی
صادق هدایت در شانزده سالگی





در جمع دوستان
از راست: صادق هدایت، مزینی (از دوستان)، عیسی هدایت، دکتر محمد حسین ادیب (پسر عمه) هنگام صرف غذا





صادق هدایت به همراه دوستانش: (ایستاده از راست) مزینی، هدایت، یحیی خلوتی. پاریس، ۱۳۰۷





پاریس ۱۳۰۷




صادق هدایت به همراه دوستانش، پاریس، ۱۳۰۷




اولین خودکشی
پاریس، ۱۳۰۷، این عکس پس از تلاش نخست او به خودکشی، در خانه‌ی عیسی هدایت گرفته شده است.صادق در مورد خودکشی‌اش به برادرش محمود می‌نویسد: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.»




صادق هدایت به همراه ترز، پاریس، ۱۳۰۷




بازگشت به ایران
از چپ: صادق هدایت، حسن رضوی، بزرگ علوی و دو نفر از دوستان، اطراف تهران ۱۳۰۹




یک پیک‌نیک دوستانه
(از راست) ‌آندره سوریوگین، مجتبی مینوی، غلامحسین مین‌باشیان، مسعود فرزاد، صادق هدایت، اطراف تهران




روزبه، پسر صادق چوبک در آغوش صادق هدایت، ۱۳۲۶




هدایت در سال‌های آخر زندگی





تهران، ۱۳۲۸





سال‌های آخر اقامت در تهران





پایان یک هدایت
صادق هدایت، سه‌شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجاره‌ای شماره‌ی ۳۷ مکرر، خیابان شامپیونه، پاریس. پیکر او را پس از خودکشی با گاز، روی تخت خواب قرار داده‌اند.





آخرین عکس
صادق هدایت، ۱۳۲۹. او این عکس را برای تمام خویشاوندان خود فرستاد.




اتاق صادق هدایت
تهران، تابلو نقاشی روی دیوار توسط حسین کاظمی در ۱۲ فروردین ۱۳۲۴ کشیده شده است.




 

delbaar

کاربر فعال
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد
ستاره من باید دور تاریک و بی معنی باشد
شایذ اصلا من ستاره نداشته ام...
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مردم باید گشنه و محتاج و بی سواد و خرافی بمانند،تا مطیع ما باشند...
هیچ می دانید ما بیشتر به گدا احتیاج داریم تا گدا به ما؟!
چون ما باید تصدیق بدهیم،اعانه جمع کنیم،
غصه خوری بکنیم تا نمایش داده باشیم...
و بعلاوه وجدان خودمان را راحت بکنیم...


صادق هدایت/حاجی آقا
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جایی که منجلاب گه است ، دم از اصلاح زدن خیانت است .
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
كندو صادق چوبك از پيشگامان داستان نويسي مدرن ايران مشاهير ايران 4

Similar threads

بالا