شیطان عاشق شد

مهندسی گاز

عضو جدید

من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم

پیدا نمی‌شدی تو شاید که مرده بودم

.



http://www.eliyacurtain.com/
دختری بودکه کسی را دوست نداشت، یعنی می گفت ندارد، اما خیلی ها دوستش داشتند. او هم می دانست ولی قبول نداشت. می خواست کسی دوستش داشته باشد که کسی باشد. شاید خیلی از انها بودند اما برای او نه! شخصی موضوع را فهمیده بود!و وارد زندگیش شد. دختر اسمش را نمی
دانست، اما فکر می کرد اسمش اسم زیبایی باشد. مدت ها گذشت، دختر کم کم به صدای 'آن' عادت کرد، شاید هم دوستش داشت.
'آن' نقاب داشت، اما دختر نمی دانست. اگر هم می دانست 'آن' نقابش را بر نمی داشت. نقابش زیبا بود. نقابی بر همه وجودش.
دختر کم کم به 'آن' نزدیک می شد. و هرچه نزدیکتر می شد بیشتر درون نقاب را می دید! درونش آتش بود.
دختر ترسید، عقب رفت، اما...
آتش، یا هر چیزی که در 'آن' بود - در پشت نقابش - به دختر هم سرایت کرد. 'آن' دستور داشت که دستوری را زیر پا بگذارد! دختر باید با 'آن' یکی می شد...
آتش کم کم تمام وجود دختر را گرفت! اما هر چه می گذشت آتش درون نقاب 'آن' کم سو تر و کم سو ترمی شد.
دختر برگشت. پر از آتش! داغ داغ! می سوزاند. هر چه بود را می سوزاند! 'آن' از دختر ترسید. خواست فرار کند!
اما ماموریتش چه می شود؟! آخرین راه را امتحان کرد، نقابش را کنار زد. می خواست آتش پشت نقابش با تمام قدرت بر داغی دختر غلبه کند! آخر جنس داغی دختر متفاوت بود!
نقابش را که کنار زد، یخ کرد! سردش شد! از تعجب بود یا ترس؟! نمی دانست. دختر نزدیک شده بود، فرق کرده بود!
زمزمه های دختر در گوشش بود. نفس دختر به صورتش می خورد و این داشت آتشش می زد! نمی توانست باور کند که دارد از آتش دختر می سوزد. این شکست بود!
احساس ضعف می کرد، می خواست بماند، اما باید می رفت! برای مجازات خودش!
در ماموریتش شکست خورده بود! آتش دختر خاموش نمی شد! با این حال این آتشی نبود که بایدباشد!
اصلا آتش نبود! نمی دانم! اما داغ بود، خیلی داغ تر از آتش....'آن' باید می رفت. دور می شد، شاید هم فرار!...هم خوشحالی، هم درماندگی! هم ترس، هم شوق! آتشش زده بود!
دختر ، 'شیطان' را عاشق کرده بود
 

179

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس باید از دخترها ترسید
ببین با شیطان چه کار کرد
وای به حال ما , خدا خودش رحم کنه
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوست عزيز منظورتون از اين داستان اينه كه هركس كه خواست به هركس دل نبنده و شخص خاصي براش اهميت پيدا كنه...ميشه دختري از جنس آتش و معشوقه شيطان...چرا؟:surprised:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی قشنگ بود و خیلی هم حقیقی.
منم پسری رو می شناختم که هر روز یکی رو به کلکسیون خودش اضافه می کرد.شبی یکی از اون دخترا زیادی بهش وابسته شد.اون هم می خواست دختره رو از سرش وا کنه.چی کار کرد؟بهش گفت نامزد کرده.خوب به نظرتون به چی نیاز داشت؟به یه دختر که مثلا به قبلیه بگه این نامزدشه.
خلاصه این پسر الکی خوش یه شماره می گیره .دختری جواب میده اما اون نفسش بند میاد و نمی تونه حرف بزنه،قطع می کنه.یه اس ام اس میاد که بچه ها حالم خوش نیست اذیت نکنید.
پسره متوجه می شه صاحب شماره اونو با کسی اشتباه گرفته.اونم اس ام اس که من .....
دختر قصه ما متوجه می شه این طرف که زنگ زده از دخترای کلاسش نیست که سر به سر هم میذارن.فکر می کنه با جواب ندادن همه چیز حل میشه.اما مشکل اینجاست که پسرک عاشق این شماره می شه.6ماه به دخترک از صبح تا شب زنگ میزنه اما انگار دل دختر سنگتر از اینا بود که دلش به رحم بیاد و لااقل یه بار باهاش حرف بزنه.یا تحت تاثیر پیامهای عاشقانه اش قرار بگیره.
از دختره التماس می کنه تا فقط یه بار شده به تلفنش جواب بده.دختر هم پیام میده بنده خدا حرف حسابت چیه؟من دوست ندارم با هر کی از راه میرسه حرف بزنم.حرف داری باید بیای رو در روی من صحبت کنی.
پسره بلند میشه از یه جای دور میاد دانشگاه دختره.فکر کرد حالا که برای اولین بار باهاش صحبت می کنه می تونه مخ طرف رو بزنه و یه دوست پیدا کنه.پسره خیلی دلش می خواست این دختره هم یه مدت باهاش باشه.
میاد تا یکی رو شکار کنه،اسیر چشمای دخترک می شه.یه دختر ساده محجبه که فقط حرفش اینه که خواهش می کنم مزاحم نشید.دخترک بهش می گه اگه تا حالا شکایت نکرده عزادار بوده.اما حالا اگه همینطور پیش بره مجبوره بره شکایت.
شکار اسیر صیدش می شه.دختره میره تمام روزای دیگه اش رو به روشنی سپری کنه.اما پسر می مونه والتماسهای بی فایده اش!و دل شکسته!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
عزيزجان اگه دقت كنيد..اين دوست عزيزمون توي داستانشون گفته بودند كه اون دخترخانم به هيچ كس علاقه ايي نشون نميدادن با اينكه ميدونستند كه كساني خواهانشون هستند علي رغم همه اميال شخصيشون به كسي محبت نشون نميدادن .
اما داستان شما متفاوت ازاين موضوع هست و اين آقاپسر به قول شما كلكسيوني از اشخاص مختلف داشتن .
 
  • Like
واکنش ها: FZ.H

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیزم.داستان من ربطی به ماجرای اون دوست نداشت و یه داستان واقعی بود مرتبط با موضوع تاپیک!یک شیطان عاشق شد.شیطان می تونه هر کسی باشه.:gol:
 

Similar threads

بالا