اگر ما بخواهیم انواعى از رویدادهاى بزرگى را که بوسیله افراد بشر در تاریخ بروز میکنند و در سطرهاى درخشان آن ثبت میشوند ، مشخص نموده آنها را ارزیابى نمائیم ، هیچیک از آنها نمیتواند با اهمیت و عظمت شهادت برابرى کند . ما هریک از تعریفهاى زیر را براى شهادت انتخاب کنیم ، تفاوتى در اهمیت و ارزش پدیده شهادت نمیکند :
1 شهادت عبارتست از پایاندادن به فروغ درخشان حیات در کمال هشیارى و آزادى و آشنائى با ماهیت حیات که از دیدگاه معمولى عقل و خرد در متن طبیعت ، مطلوب مطلق میباشد ، در راه وصول به هدفى که والاتر از حیات طبیعى است .
2 شهادت عبارتست از پایان دادن بحیات طبیعى براى دفاع از ارزشها و حیات انسانى افراد جامعه .
3 شهادت عبارتست از شکافتن قفس کالبد مادى و حرکت به مقام شهود الهى در راه وصول به مشیت ربانى در بزرگداشت حیات انسانها .
4 شهادت عبارتست از تعیین ملاک و میزان و الگو براى زندگى در این دنیا . و بیان اینکه زندگان بدون آن ملاک و میزان و الگو ، نمیتوانند خود را داراى حیات واقعى تلقى کنند .
هریک از این تعریفها بعدى از شهادت را توضیح میدهد . اگر از یک شهید آگاه راه حق و حقیقت بپرسید که شما چه میکنید؟ او به شما پاسخ میدهد که من از حیات خود با آنهمه ابعاد و استعدادها که دارا بوده و میتواند به مرتفعترین قلههاى تسلط برجهان صعود کند ، چشم میپوشم و با تمامى هشیارى و آزادى بجریان آن ، خاتمه میدهم . شما فورا سؤال دیگرى را مطرح میکنید که : براى چه؟ و چه هدفى از پایاندادن بحیات خود دارید؟ با اینکه در دوران زندگى وقتى که از شما مىپرسیدیم این خوردنى را براى چه میخورید و آن لباس را براى چه میپوشید؟ و این مسکن را براى چه مىسازید؟ چرا در در راه تحصیل علم و آزادى و دستیافتن به زیبائىها اینهمه تلاش میکنید؟
پاسخ شما هرچه بوده باشد ، بالاخره به این اصل استوار بود که من زندهام ، و حیات است که این امور را براى من مطلوب نموده است؟ بدین ترتیب حیات را منشأ اساسى همه خواستهها و جویندگىها و تلاشها معرفى میکردید؟ اکنون چه انگیزهاى شما را وادار کرده است که دست از این حیات که مطلوب مطلق است ، میشوئید و بآن پایان میدهید؟ بطور قطع شخصى که در مجراى شهادت قرار گرفته است ، پاسخى که میدهد بهر شکل و هر لغتى که باشد و با هر جملهبندى که آنرا ابراز بدارد ، این محتوا را در بر خواهدداشت که من هدفى والاتر از این حیات طبیعى دارم که بمن این قدرت را داده است که این حیات طبیعى را زیر پا گذاشته و به آن هدف برسم . آرى ، شهید آگاه راه حق و حقیقت پاسخى جز این نخواهد داد . پس از آنکه معناى شهادت را بطور اجمال شناختیم ، دو مسئله با اهمیت براى ما مطرح میگردد :
مسئله یکم جامع مشترک همه انواع شهادت عبارتست از دست شستن از زندگى در حال هشیارى و آزادى در راه وصول به هدفى عالىتر از زندگى طبیعى . این جامع مشترک حداقل پدیدهایست که همه شهداء داراى آن میباشند .
البته جاى تردید نیست که شهادت بحسب هشیارىهاى گونهگون و امکانات و آزادىها و عظمتها و نوع هدفى که شخصیت شهید ممکن است داراى آنها باشد ، بسیار متفاوت خواهد بود . شهادت حسین بن على علیه السلام با نظر به ابعاد فوقالعاده عالى شخصیتى ، دودمان ، و انعکاس بسیار ممتاز شخصیت وى در اجتماع و عبور از صدها صحنه پرفراز و نشیب دگرگون کننده آدمیان ، که نتوانست حسین بن على ( ع ) را از راهى که پیش گرفته بود ، منحرف بسازد و همچنین با نظر بهمه اجزاء و روابط حادثه خونین دشت نینوا ، با وجود هشیارى و آزادى حسین شهید در همه آن رویدادها و مراعات اصول و قوانین انسانى در چنان حادثه خونبار که از حسین و یارانش ثبت شده است عالىترین جلوه شهادت یک انسان کامل است که عظمت فوق طبیعى شخصیت و هدف او را اثبات میکند . در مقابل این مرتبه والاى شهادت ، میتوان حداقل آنرا نیز در نظر گرفت که عبارتست از انقلاب درونى ناگهانى همراه با هشیارى و آزادى در پایاندادن بزندگى که در کمترین زمانى از پایان زندگى صورت میگیرد.
بنابر این باید گفت شهادت از نظر ارزش یک پدیده کاملا نسبى بوده و با نظر به عناصر و فعالیتهاى شخصیتى شهید و اهدافى که منظور نموده و طول مدتى که شهید در مرز زندگى و مرگ گام برمیدارد، متفاوتست .
مسئله دوم برخلاف آنچه که در نظر ابتدائى جلوه میکند ، شهادت نوعى از مرگ نیست ، بلکه شهادت صفتى از « حیات معقول » است ، زیرا بدیهى است ، حیات معمولى که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره میکند ، همواره خود و ادامه بىپایان خود را میخواهد ، مگر اینکه از احساس شکست و پوچى ، چنان ضربهاى برحیات وارد شود که تحمل و ادامه آن ، مانند مرگهاى متوالى بوده باشد ، پایاندادن به حیات در اینصورت خودکشى نامیده میشود ، نه شهادت . پس کسى که آرزوى شهادت مینماید ، در حقیقت قدرت بدست آوردن « حیات معقول » را داراگشته است . یعنى تنها « حیات معقول » است که میتواند حیات طبیعى و معمولى را وسیلهاى براى وصول به هدفى عالىتر تلقى نموده و به جریان آن پایان بدهد . « حیات معقول » عبارت است از آن زندگى پاک از آلودگىها که خود را در یک مجموعه بزرگى بنام جهان هستى در مسیر تکاملى مىبیند که پایانش منطقه جاذبه الهى است . آدمى با داشتن این « حیات معقول » خود را موجى از مشیت خداوندى میداند که اگر سربکشد و در اقیانوس هستى نمودار گردد ، روبه هدف اعلا میرود و اگر فرود بیاید و کالبد بشکافد ، صداى این شکاف عامل تحرک امواج دیگرى خواهد بود که آنها نیز جلوههایى از مشیت آلهى میباشند . پس پایاندادن به زندگى براى کسانى که موفق به « حیات معقول » گشتهاند ، بدانجهت که علت اصلى آن از متن « حیات معقول » برخاسته است ، صفتى است براى خود حیات ، نه اینکه این گونه پایاندادن به زندگى نوعى از مرگ است . براى توضیح بیشتر میگوئیم : « حیات معقول » داراى مختصات زیر است :
1 شناخت حیات بعنوان یک جلوه بسیار عالى از حقیقتى روبه کمال .
2 هشیارى همه جانبه درباره ارزشها و امتیازات عالى که حیات در تحرک به سوى کمال بدست میآورد .
3 دریافت وحدتى معقول در اصول بنیادین حیات همه انسانها . این وحدت با پیشرفت تکاملى آدمیان در راه هدف اعلاى زندگى ، شدیدتر و غیر قابل تجزیهتر میگردد . تا آنجا که همگى اعضاى یک پیکرى میشوند که یک روح آنانرا به شعاع جاذبه آلهى متصل مینماید .
4 انسانها با به دست آوردن « حیات معقول » گام به مافوق زمان و قطعات آن گذاشته و وارد آستانه ابدیت میگردند . مرگ براى آنان بمعناى فنا نیست ، بلکه انتقال از نوعى حیات به نوعى دیگر ، یا انتقال از حیات جارى در سطح طبیعت ، به حیات پشت پرده آن میباشد . اینست معناى آن آیه شریفه که میگوید :
وَ لا تََحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَو گمان مبر که آنانکه در راه خدا کشته شدهاند ، مردگانى هستند ،
بلکه آنان زنده و دربارگاه پروردگارشان بهرهمندند ) این جریان در ابیات مولوى چنین آمده است :
از جمادى مردم و نامى شدم
و ز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم
جمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
از ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیئى هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه آن در وهم ناید آن شوم
پس عدمگردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
ملاحظه میشود که میگوید : « کى ز مردن کم شدم » یعنى از هنگام ورود به آستانه « حیات معقول » فنا و زوالى در کار نیست، و میگوید:
« از ملک هم بایدم جستن ز جو »یعنى سپرىکردن مرحله فرشتگى نیز بمعناى مردن نیست،بکله « جستن از جو »است که با نیروى« حیات معقول » صورت میگیرد . و میگوید : « باردیگر از ملک پران شوم » پریدن عبارتست از پرواز و اوج گرفتن نه فنا و مردن.میگوید:« پس عدم گردم عدم چون ارغنون » یعنى نیستى
نهائى من نیستى آهنگى است که از نواختن ارغنون بوجود میآید ، و داراى هستى نیست نما است . با توجه به مختص چهارم ثابت میشود که شهادت یکى از اطوار و احوال و یا اوصاف « حیات معقول » است ، نه نوعى از مرگ .
شخصیت شهید بدانجهت که یک موجود جاندار است ، داراى حیاتى است که بقول بعضى از زیستشناسان ( اوپارین ) هفت میلیون چرا ؟ در آن وجود دارد ، یعنى حیات پدیدهایست که براى شناخت حقیقى آن هفت میلیون مسئله باید مطرح و پاسخ داده شود . از طرف دیگر شخصیت شهید مانند سایر انسانها تبلورگاه مسائل بیشمارى است که ناشى از ابعاد حقوقى و اقتصادى و مذهبى و اخلاقى و سیاسى و تاریخى و علمى و جهانبینى او میباشد . مغز یک شهید مانند مغزهاى مردم دیگر از 12 تا 15 میلیارد رابطه الکتریکى دارد که با میلیونها شبکه ارتباطى مشغول فعالیت میباشند . از طرف دیگر مختصات روانى هر فردى از انسان ، بالغ بر هزار مختص است که با ترکیبات تفاعلى آنها ممکن است صدها هزار مسئله جدى براى روانهاى آدمیان مطرح نمایند .
هیچیک از این مسائل و ابعاد و ترکیبات و مختصات به اهمیت پدیده « شهادت » که یک شخصیت آنرا مىپذیرد نمیرسد . زیرا چنانکه در بحث پیشین گفتیم :
« شهادت عبارتست از پایاندادن به فروغ درخشان حیات در کمال هشیارى و آزادى و آشنائى با ماهیت حیات که از دیدگاه معمولى عقل و خرد در متن طبیعت ، مطلوب مطلق میباشد ، در راه وصول به هدفى که والاتر از حیات طبیعى است .
بدیهى است که شخصیت شهید با اقدام به شهادت ، نابود کردن حیات طبیعى را با آنهمه مسائل و ابعاد و مختصات و امتیازات و ترکیبها ، مورد تصمیم قطعى قرار داده ، از جویبار حیات باتمام آزادى و هشیارى مىجهد . بنابراین ، اهمیت شهادت به اندازه اهمیت هستى آزادانه در برابر نیستى محض است .
وقتى که میگوئیم : « حسین بن على علیه السلام شهید شد » یا « سقراط پیاله سم شوکران را از دست زندانبان با آزادى کامل در ادامه حیات گرفت و سرکشید » چه میگوئیم ؟ و موقعى که میگوئیم : « حر بن یزید ریاحى با غوطهور بودن در میان حیات طبیعى و لذایذ و امتیازات آن، اقدام به خاموش ساختن شعله حیات خود نمود و شهید گشت » چه میگوئیم؟ و همچنین وقتى که میگوئیم : « دیروز یک فرد عادى هنگامیکه در میان جمعى از خودگذشتگان در راه تحقق بخشیدن به آرمانهاى عالى انسانیت قرار گرفت ، ناگهان سطوح روانى او به هیجان درآمد و با اینکه میتوانست از کارزار برکنار شود ، مقاومت ورزید و شهید گشت » همه این شخصیتها به شهادت نائل گشتهاند . اگر چه همه آنان در دست شستن از جان خود که مطلوب مطلق است ، مشترکند و از اینجهت همه آنان با اهمیتترین پدیده « حیات معقول » را دریافتهاند ، با اینحال مراتب شخصیت اختیارى که براى خودساخته و هدفى که از شهادت منظور نمودهاند و طول زمانى که در حرکت در مرز زندگى و شهادت سپرى کردهاند و با نظر به کمیت و کیفیت فراز و نشیبهائى که در مسیر خود به سوى شهادت ، پشتسر گذاشتهاند ، ارزش شهادت آنانرا بسیار متفاوت میسازد . این نکته مهم را هم در نظر بگیریم که اگر پدیده شهادت چیزى بود که در همه تاریخ بشرى یکبار اتفاق میافتاد ، یعنى تاریخ بشر تنها یک فرد شهید داشت ، باز اهمیت شهادت فوق همه پدیدههاى حیات بشرى بود . چه رسد به اینکه در گذرگاه قرون و اعصار ، کاروانیان منزلگه شهادت متجاوز از میلیونها پاکان اولاد آدم بوده ، پیشتاز برجستهاى چون حسین بن على ( ع ) و اعضائى با شخصیتهاى عظیم در این کاروان کوى الهى شرکت داشتهاند . براى توضیح بیشتر درباره شخصیتهاى شهداى راه حق مراحل سه گانه شهادت را مطرح میکنیم :
مرحله یکم دوران زندگى معمولى.
در این مرحله شخصیت شهید مانند هر انسانى دیگر ، هدفهایى را براى خود انتخاب و در راه وصول به آنها تلاش مینماید . لذایذى دارد و آلامى ، پیروزیهائى دارد و شکستهائى ، و بطور خلاصه انسانى است زنده و در راه ادامه زندگى هرگونه شرایط مناسب را میجوید و با هرگونه عامل مزاحم ادامه زندگى مبارزه مینماید . البته نمیگوئیم هر فردى که پایان زندگیش به شهادت میانجامد ، راه شهادت را از همین مرحله انتخاب میکند . ولى میتوان با تحلیل صحیح در شخصیتهایى بزرگ که زندگى خود را با شهادت به پایان میرسانند ، تا حدودى مسیر آنان را در ارزیابى زندگى و مرگ تشخیص داد . سرتاسر زندگى على بن ابیطالب علیه السلام ، چنان با ارزیابى همه جانبه درباره زندگى و مرگ و هدف اعلاى حیات گذشته است که میتوان گفت : هر لحظهاى از زندگى او مرکب از دو عنصر حضور در طبیعت و حضور دربارگاه الهى بوده است . بهمین جهت است که باید گفت : انسانهایى بنام على بن ابیطالب و حسن بن على و حسین بن على علیهم السلام و آنانکه حقیقتا پیروان آنان میباشند ، حتى در حال شدیدترین ارتباط باطبیعت ، در حال شهادت بسر میبرند .
امیر المؤمنین ( ع ) میگوید : « مرگ براى من چیز تازهاى را که ناگوار باشد نشان نداده است.» « سوگند به یزدان پاک هیچگونه پروائى ندارم که من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بر من وارد شود » ، « قسم به خداوند بزرگ ، فرزند ابیطالب به مرگ مأنوستر است از کودک شیرخوار به پستان مادر » لذا درست است که امیر المؤمنین و امام حسن ( ع ) در میدان کارزار رسمى در میان صفآرائىهاى طرفین شهید نشدند ، ولى با نظر به شدت ناملائمات و گرفتارى آن دو بزرگوار در میان خود کامکان خودخواه و فریبخوردگان پیشتازان تنازع در بقا ، و عشاق شهوت حیوانى و مال و مقام ، هر لحظه از زندگى آن دو بزرگوار طعم کشته شدن در راه خدا که شهادت نامیده میشود ، سپرى گشته است .
مرحله دوم ورود به کارزار ،
در حالیکه تن به شهادت داده ، باکى از پایانیافتن زندگى در راه هدف اعلائى که انتخاب کرده است ، ندارد . در این مرحله انسانى که رو به شهادت میرود ، ممکن است طوفانى در وضع روانى او به وجود بیاید ، سپاهى از مفاهیم گوناگون از زندگى و مرگ و مختصات زندگى در مغز او رژه بروند ، لحظهاى فرسودگى ، لحظه بعد نشاط و برافروختگى ، تداعى معانى در اندک زمان جاى خود را به اندیشه منطقى میدهد و بالعکس ، رشته اندیشه منطقى را شروع و تداعى معانى آنرا از هم میگسلد . دنیا و زر و زیورش در نوسانى از ارزیابىها از جلو چشمان شهید عبور مىکند . با اینحال میتوان ملاک وضع روانى شهید را در مرحله دوم شدت و ضعف تمرکز قواى دماغى درباره آن هدف قرار داد که براى وصول به آن ، گام به مرز زندگى و مرگ نهاده است . هر اندازه که قواى مغزى شهید درباره هدف انتخاب شدهاش متمرکزتر باشد ، از طوفان و نوسانات روانى او کاسته میشود. در این مرحله ، با نظر به گفتار و رفتار شهداى بزرگ تاریخ ، این ملاک بخوبى ثابت میشود که عظمت هدف که آنان میخواهند آنرا به بهاى جان به دست بیاورند ، آنانرا چنان جذب میکند که از نظر وضع روانى گوئى در معتدلترین حال به سر میبرند .
اکنون بعضى از جملات امام حسین علیه السلام را در روز خونین دشت نینوا از نظر میگذرانیم :
1 امام حسین علیه از فرزدق شاعر میپرسد : مردم را در پشت سرت چگونه گذاشتى؟ ( وضع مردم در کوفه چگونه بود؟ ) فرزدق پاسخ داد:
دلهاى مردم با تو و شمشیرهایشان به ضرر تو کشیده شده است و قضاى الهى از آسمان فرود میآید و خداوند با مشیت خود عمل میکند.
امام حسین فرمود :
« راست گفتى همه امور بسته به مشیت خداوندیست و فعالیت پروردگار مادائمى است ، اگر قضاى الهى آنچنانکه ما میخواهیم ، فرود بیاید ، سپاسگذار نعمتهایش خواهیم بود و اوست که به سپاسگذارى ما کمک خواهد کرد و اگر قضاى الهى میان ما و خواسته ما فاصله بیندازد و مانع گردد ، کسى که حق و حقیقت را نیت کرده است و تقوى را در درون خود مستحکم ساخته است ، تجاوز و تعدى نکرده است » . ملاحظه میشود که هدف حسین بن على ( ع ) دو بعد دارد ، بعد زندگى طبیعى و بعد زندگى ماوراى طبیعى . او با اولین لحظات حرکت به میدان جهاد ، در هدف خود غوطهور شده است : یا زندگى در زمینه « حیات معقول » این دنیا و یا رو به نتایج « حیات معقول » که پس از عبور از دهلیز شهادت خواهد دید . این روحیه هیچ طوفانى جز هیجان و تحرک مثبت ندارد .
1 شهادت عبارتست از پایاندادن به فروغ درخشان حیات در کمال هشیارى و آزادى و آشنائى با ماهیت حیات که از دیدگاه معمولى عقل و خرد در متن طبیعت ، مطلوب مطلق میباشد ، در راه وصول به هدفى که والاتر از حیات طبیعى است .
2 شهادت عبارتست از پایان دادن بحیات طبیعى براى دفاع از ارزشها و حیات انسانى افراد جامعه .
3 شهادت عبارتست از شکافتن قفس کالبد مادى و حرکت به مقام شهود الهى در راه وصول به مشیت ربانى در بزرگداشت حیات انسانها .
4 شهادت عبارتست از تعیین ملاک و میزان و الگو براى زندگى در این دنیا . و بیان اینکه زندگان بدون آن ملاک و میزان و الگو ، نمیتوانند خود را داراى حیات واقعى تلقى کنند .
هریک از این تعریفها بعدى از شهادت را توضیح میدهد . اگر از یک شهید آگاه راه حق و حقیقت بپرسید که شما چه میکنید؟ او به شما پاسخ میدهد که من از حیات خود با آنهمه ابعاد و استعدادها که دارا بوده و میتواند به مرتفعترین قلههاى تسلط برجهان صعود کند ، چشم میپوشم و با تمامى هشیارى و آزادى بجریان آن ، خاتمه میدهم . شما فورا سؤال دیگرى را مطرح میکنید که : براى چه؟ و چه هدفى از پایاندادن بحیات خود دارید؟ با اینکه در دوران زندگى وقتى که از شما مىپرسیدیم این خوردنى را براى چه میخورید و آن لباس را براى چه میپوشید؟ و این مسکن را براى چه مىسازید؟ چرا در در راه تحصیل علم و آزادى و دستیافتن به زیبائىها اینهمه تلاش میکنید؟
پاسخ شما هرچه بوده باشد ، بالاخره به این اصل استوار بود که من زندهام ، و حیات است که این امور را براى من مطلوب نموده است؟ بدین ترتیب حیات را منشأ اساسى همه خواستهها و جویندگىها و تلاشها معرفى میکردید؟ اکنون چه انگیزهاى شما را وادار کرده است که دست از این حیات که مطلوب مطلق است ، میشوئید و بآن پایان میدهید؟ بطور قطع شخصى که در مجراى شهادت قرار گرفته است ، پاسخى که میدهد بهر شکل و هر لغتى که باشد و با هر جملهبندى که آنرا ابراز بدارد ، این محتوا را در بر خواهدداشت که من هدفى والاتر از این حیات طبیعى دارم که بمن این قدرت را داده است که این حیات طبیعى را زیر پا گذاشته و به آن هدف برسم . آرى ، شهید آگاه راه حق و حقیقت پاسخى جز این نخواهد داد . پس از آنکه معناى شهادت را بطور اجمال شناختیم ، دو مسئله با اهمیت براى ما مطرح میگردد :
مسئله یکم جامع مشترک همه انواع شهادت عبارتست از دست شستن از زندگى در حال هشیارى و آزادى در راه وصول به هدفى عالىتر از زندگى طبیعى . این جامع مشترک حداقل پدیدهایست که همه شهداء داراى آن میباشند .
البته جاى تردید نیست که شهادت بحسب هشیارىهاى گونهگون و امکانات و آزادىها و عظمتها و نوع هدفى که شخصیت شهید ممکن است داراى آنها باشد ، بسیار متفاوت خواهد بود . شهادت حسین بن على علیه السلام با نظر به ابعاد فوقالعاده عالى شخصیتى ، دودمان ، و انعکاس بسیار ممتاز شخصیت وى در اجتماع و عبور از صدها صحنه پرفراز و نشیب دگرگون کننده آدمیان ، که نتوانست حسین بن على ( ع ) را از راهى که پیش گرفته بود ، منحرف بسازد و همچنین با نظر بهمه اجزاء و روابط حادثه خونین دشت نینوا ، با وجود هشیارى و آزادى حسین شهید در همه آن رویدادها و مراعات اصول و قوانین انسانى در چنان حادثه خونبار که از حسین و یارانش ثبت شده است عالىترین جلوه شهادت یک انسان کامل است که عظمت فوق طبیعى شخصیت و هدف او را اثبات میکند . در مقابل این مرتبه والاى شهادت ، میتوان حداقل آنرا نیز در نظر گرفت که عبارتست از انقلاب درونى ناگهانى همراه با هشیارى و آزادى در پایاندادن بزندگى که در کمترین زمانى از پایان زندگى صورت میگیرد.
بنابر این باید گفت شهادت از نظر ارزش یک پدیده کاملا نسبى بوده و با نظر به عناصر و فعالیتهاى شخصیتى شهید و اهدافى که منظور نموده و طول مدتى که شهید در مرز زندگى و مرگ گام برمیدارد، متفاوتست .
مسئله دوم برخلاف آنچه که در نظر ابتدائى جلوه میکند ، شهادت نوعى از مرگ نیست ، بلکه شهادت صفتى از « حیات معقول » است ، زیرا بدیهى است ، حیات معمولى که متاسفانه اکثریت انسانها را اداره میکند ، همواره خود و ادامه بىپایان خود را میخواهد ، مگر اینکه از احساس شکست و پوچى ، چنان ضربهاى برحیات وارد شود که تحمل و ادامه آن ، مانند مرگهاى متوالى بوده باشد ، پایاندادن به حیات در اینصورت خودکشى نامیده میشود ، نه شهادت . پس کسى که آرزوى شهادت مینماید ، در حقیقت قدرت بدست آوردن « حیات معقول » را داراگشته است . یعنى تنها « حیات معقول » است که میتواند حیات طبیعى و معمولى را وسیلهاى براى وصول به هدفى عالىتر تلقى نموده و به جریان آن پایان بدهد . « حیات معقول » عبارت است از آن زندگى پاک از آلودگىها که خود را در یک مجموعه بزرگى بنام جهان هستى در مسیر تکاملى مىبیند که پایانش منطقه جاذبه الهى است . آدمى با داشتن این « حیات معقول » خود را موجى از مشیت خداوندى میداند که اگر سربکشد و در اقیانوس هستى نمودار گردد ، روبه هدف اعلا میرود و اگر فرود بیاید و کالبد بشکافد ، صداى این شکاف عامل تحرک امواج دیگرى خواهد بود که آنها نیز جلوههایى از مشیت آلهى میباشند . پس پایاندادن به زندگى براى کسانى که موفق به « حیات معقول » گشتهاند ، بدانجهت که علت اصلى آن از متن « حیات معقول » برخاسته است ، صفتى است براى خود حیات ، نه اینکه این گونه پایاندادن به زندگى نوعى از مرگ است . براى توضیح بیشتر میگوئیم : « حیات معقول » داراى مختصات زیر است :
1 شناخت حیات بعنوان یک جلوه بسیار عالى از حقیقتى روبه کمال .
2 هشیارى همه جانبه درباره ارزشها و امتیازات عالى که حیات در تحرک به سوى کمال بدست میآورد .
3 دریافت وحدتى معقول در اصول بنیادین حیات همه انسانها . این وحدت با پیشرفت تکاملى آدمیان در راه هدف اعلاى زندگى ، شدیدتر و غیر قابل تجزیهتر میگردد . تا آنجا که همگى اعضاى یک پیکرى میشوند که یک روح آنانرا به شعاع جاذبه آلهى متصل مینماید .
4 انسانها با به دست آوردن « حیات معقول » گام به مافوق زمان و قطعات آن گذاشته و وارد آستانه ابدیت میگردند . مرگ براى آنان بمعناى فنا نیست ، بلکه انتقال از نوعى حیات به نوعى دیگر ، یا انتقال از حیات جارى در سطح طبیعت ، به حیات پشت پرده آن میباشد . اینست معناى آن آیه شریفه که میگوید :
وَ لا تََحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللَّهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقُونَو گمان مبر که آنانکه در راه خدا کشته شدهاند ، مردگانى هستند ،
بلکه آنان زنده و دربارگاه پروردگارشان بهرهمندند ) این جریان در ابیات مولوى چنین آمده است :
از جمادى مردم و نامى شدم
و ز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم
جمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
از ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیئى هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه آن در وهم ناید آن شوم
پس عدمگردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
ملاحظه میشود که میگوید : « کى ز مردن کم شدم » یعنى از هنگام ورود به آستانه « حیات معقول » فنا و زوالى در کار نیست، و میگوید:
« از ملک هم بایدم جستن ز جو »یعنى سپرىکردن مرحله فرشتگى نیز بمعناى مردن نیست،بکله « جستن از جو »است که با نیروى« حیات معقول » صورت میگیرد . و میگوید : « باردیگر از ملک پران شوم » پریدن عبارتست از پرواز و اوج گرفتن نه فنا و مردن.میگوید:« پس عدم گردم عدم چون ارغنون » یعنى نیستى
نهائى من نیستى آهنگى است که از نواختن ارغنون بوجود میآید ، و داراى هستى نیست نما است . با توجه به مختص چهارم ثابت میشود که شهادت یکى از اطوار و احوال و یا اوصاف « حیات معقول » است ، نه نوعى از مرگ .
شخصیت شهید بدانجهت که یک موجود جاندار است ، داراى حیاتى است که بقول بعضى از زیستشناسان ( اوپارین ) هفت میلیون چرا ؟ در آن وجود دارد ، یعنى حیات پدیدهایست که براى شناخت حقیقى آن هفت میلیون مسئله باید مطرح و پاسخ داده شود . از طرف دیگر شخصیت شهید مانند سایر انسانها تبلورگاه مسائل بیشمارى است که ناشى از ابعاد حقوقى و اقتصادى و مذهبى و اخلاقى و سیاسى و تاریخى و علمى و جهانبینى او میباشد . مغز یک شهید مانند مغزهاى مردم دیگر از 12 تا 15 میلیارد رابطه الکتریکى دارد که با میلیونها شبکه ارتباطى مشغول فعالیت میباشند . از طرف دیگر مختصات روانى هر فردى از انسان ، بالغ بر هزار مختص است که با ترکیبات تفاعلى آنها ممکن است صدها هزار مسئله جدى براى روانهاى آدمیان مطرح نمایند .
هیچیک از این مسائل و ابعاد و ترکیبات و مختصات به اهمیت پدیده « شهادت » که یک شخصیت آنرا مىپذیرد نمیرسد . زیرا چنانکه در بحث پیشین گفتیم :
« شهادت عبارتست از پایاندادن به فروغ درخشان حیات در کمال هشیارى و آزادى و آشنائى با ماهیت حیات که از دیدگاه معمولى عقل و خرد در متن طبیعت ، مطلوب مطلق میباشد ، در راه وصول به هدفى که والاتر از حیات طبیعى است .
بدیهى است که شخصیت شهید با اقدام به شهادت ، نابود کردن حیات طبیعى را با آنهمه مسائل و ابعاد و مختصات و امتیازات و ترکیبها ، مورد تصمیم قطعى قرار داده ، از جویبار حیات باتمام آزادى و هشیارى مىجهد . بنابراین ، اهمیت شهادت به اندازه اهمیت هستى آزادانه در برابر نیستى محض است .
وقتى که میگوئیم : « حسین بن على علیه السلام شهید شد » یا « سقراط پیاله سم شوکران را از دست زندانبان با آزادى کامل در ادامه حیات گرفت و سرکشید » چه میگوئیم ؟ و موقعى که میگوئیم : « حر بن یزید ریاحى با غوطهور بودن در میان حیات طبیعى و لذایذ و امتیازات آن، اقدام به خاموش ساختن شعله حیات خود نمود و شهید گشت » چه میگوئیم؟ و همچنین وقتى که میگوئیم : « دیروز یک فرد عادى هنگامیکه در میان جمعى از خودگذشتگان در راه تحقق بخشیدن به آرمانهاى عالى انسانیت قرار گرفت ، ناگهان سطوح روانى او به هیجان درآمد و با اینکه میتوانست از کارزار برکنار شود ، مقاومت ورزید و شهید گشت » همه این شخصیتها به شهادت نائل گشتهاند . اگر چه همه آنان در دست شستن از جان خود که مطلوب مطلق است ، مشترکند و از اینجهت همه آنان با اهمیتترین پدیده « حیات معقول » را دریافتهاند ، با اینحال مراتب شخصیت اختیارى که براى خودساخته و هدفى که از شهادت منظور نمودهاند و طول زمانى که در حرکت در مرز زندگى و شهادت سپرى کردهاند و با نظر به کمیت و کیفیت فراز و نشیبهائى که در مسیر خود به سوى شهادت ، پشتسر گذاشتهاند ، ارزش شهادت آنانرا بسیار متفاوت میسازد . این نکته مهم را هم در نظر بگیریم که اگر پدیده شهادت چیزى بود که در همه تاریخ بشرى یکبار اتفاق میافتاد ، یعنى تاریخ بشر تنها یک فرد شهید داشت ، باز اهمیت شهادت فوق همه پدیدههاى حیات بشرى بود . چه رسد به اینکه در گذرگاه قرون و اعصار ، کاروانیان منزلگه شهادت متجاوز از میلیونها پاکان اولاد آدم بوده ، پیشتاز برجستهاى چون حسین بن على ( ع ) و اعضائى با شخصیتهاى عظیم در این کاروان کوى الهى شرکت داشتهاند . براى توضیح بیشتر درباره شخصیتهاى شهداى راه حق مراحل سه گانه شهادت را مطرح میکنیم :
مرحله یکم دوران زندگى معمولى.
در این مرحله شخصیت شهید مانند هر انسانى دیگر ، هدفهایى را براى خود انتخاب و در راه وصول به آنها تلاش مینماید . لذایذى دارد و آلامى ، پیروزیهائى دارد و شکستهائى ، و بطور خلاصه انسانى است زنده و در راه ادامه زندگى هرگونه شرایط مناسب را میجوید و با هرگونه عامل مزاحم ادامه زندگى مبارزه مینماید . البته نمیگوئیم هر فردى که پایان زندگیش به شهادت میانجامد ، راه شهادت را از همین مرحله انتخاب میکند . ولى میتوان با تحلیل صحیح در شخصیتهایى بزرگ که زندگى خود را با شهادت به پایان میرسانند ، تا حدودى مسیر آنان را در ارزیابى زندگى و مرگ تشخیص داد . سرتاسر زندگى على بن ابیطالب علیه السلام ، چنان با ارزیابى همه جانبه درباره زندگى و مرگ و هدف اعلاى حیات گذشته است که میتوان گفت : هر لحظهاى از زندگى او مرکب از دو عنصر حضور در طبیعت و حضور دربارگاه الهى بوده است . بهمین جهت است که باید گفت : انسانهایى بنام على بن ابیطالب و حسن بن على و حسین بن على علیهم السلام و آنانکه حقیقتا پیروان آنان میباشند ، حتى در حال شدیدترین ارتباط باطبیعت ، در حال شهادت بسر میبرند .
امیر المؤمنین ( ع ) میگوید : « مرگ براى من چیز تازهاى را که ناگوار باشد نشان نداده است.» « سوگند به یزدان پاک هیچگونه پروائى ندارم که من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بر من وارد شود » ، « قسم به خداوند بزرگ ، فرزند ابیطالب به مرگ مأنوستر است از کودک شیرخوار به پستان مادر » لذا درست است که امیر المؤمنین و امام حسن ( ع ) در میدان کارزار رسمى در میان صفآرائىهاى طرفین شهید نشدند ، ولى با نظر به شدت ناملائمات و گرفتارى آن دو بزرگوار در میان خود کامکان خودخواه و فریبخوردگان پیشتازان تنازع در بقا ، و عشاق شهوت حیوانى و مال و مقام ، هر لحظه از زندگى آن دو بزرگوار طعم کشته شدن در راه خدا که شهادت نامیده میشود ، سپرى گشته است .
مرحله دوم ورود به کارزار ،
در حالیکه تن به شهادت داده ، باکى از پایانیافتن زندگى در راه هدف اعلائى که انتخاب کرده است ، ندارد . در این مرحله انسانى که رو به شهادت میرود ، ممکن است طوفانى در وضع روانى او به وجود بیاید ، سپاهى از مفاهیم گوناگون از زندگى و مرگ و مختصات زندگى در مغز او رژه بروند ، لحظهاى فرسودگى ، لحظه بعد نشاط و برافروختگى ، تداعى معانى در اندک زمان جاى خود را به اندیشه منطقى میدهد و بالعکس ، رشته اندیشه منطقى را شروع و تداعى معانى آنرا از هم میگسلد . دنیا و زر و زیورش در نوسانى از ارزیابىها از جلو چشمان شهید عبور مىکند . با اینحال میتوان ملاک وضع روانى شهید را در مرحله دوم شدت و ضعف تمرکز قواى دماغى درباره آن هدف قرار داد که براى وصول به آن ، گام به مرز زندگى و مرگ نهاده است . هر اندازه که قواى مغزى شهید درباره هدف انتخاب شدهاش متمرکزتر باشد ، از طوفان و نوسانات روانى او کاسته میشود. در این مرحله ، با نظر به گفتار و رفتار شهداى بزرگ تاریخ ، این ملاک بخوبى ثابت میشود که عظمت هدف که آنان میخواهند آنرا به بهاى جان به دست بیاورند ، آنانرا چنان جذب میکند که از نظر وضع روانى گوئى در معتدلترین حال به سر میبرند .
اکنون بعضى از جملات امام حسین علیه السلام را در روز خونین دشت نینوا از نظر میگذرانیم :
1 امام حسین علیه از فرزدق شاعر میپرسد : مردم را در پشت سرت چگونه گذاشتى؟ ( وضع مردم در کوفه چگونه بود؟ ) فرزدق پاسخ داد:
دلهاى مردم با تو و شمشیرهایشان به ضرر تو کشیده شده است و قضاى الهى از آسمان فرود میآید و خداوند با مشیت خود عمل میکند.
امام حسین فرمود :
« راست گفتى همه امور بسته به مشیت خداوندیست و فعالیت پروردگار مادائمى است ، اگر قضاى الهى آنچنانکه ما میخواهیم ، فرود بیاید ، سپاسگذار نعمتهایش خواهیم بود و اوست که به سپاسگذارى ما کمک خواهد کرد و اگر قضاى الهى میان ما و خواسته ما فاصله بیندازد و مانع گردد ، کسى که حق و حقیقت را نیت کرده است و تقوى را در درون خود مستحکم ساخته است ، تجاوز و تعدى نکرده است » . ملاحظه میشود که هدف حسین بن على ( ع ) دو بعد دارد ، بعد زندگى طبیعى و بعد زندگى ماوراى طبیعى . او با اولین لحظات حرکت به میدان جهاد ، در هدف خود غوطهور شده است : یا زندگى در زمینه « حیات معقول » این دنیا و یا رو به نتایج « حیات معقول » که پس از عبور از دهلیز شهادت خواهد دید . این روحیه هیچ طوفانى جز هیجان و تحرک مثبت ندارد .