شعر نو

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زندگی [/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] لب زخنده بستن است [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] گوشه‌ای درون خود نشستن است [/FONT]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گل به خنده گفت [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]زندگی شکفتن است [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]با زبان سبز راز گفتن است [/FONT]​
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می‌رسد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تو چه فکر می‌کنی؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کدام یک درست گفته‌اند [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من که فکر می‌کنم گل به راز زندگی اشاره کرده‌است [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هرچه باشد او گل است [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده‌است! [/FONT]
شعر از :قیصر امین پور
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای همیشه خوب......

ای همیشه خوب......

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده ها ت
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک
جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من ز جان تو
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که می کنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه می کند شنا
در میان بازوان تو
ماهی همیشه تشنه ام ......
ای زلال تابنک !
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک...


فریدون مشیری:gol:
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خبر مرگ - شعری از حمید مصدق

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چه کسی خواهد دید [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مردنم را بی تو ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بی تو مردم ، مردم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]گاه می اندیشم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آن زمان که خبر مرگ مرا [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از کسی می شنوی ، روی تو را [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کاشکی می دیدم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]شانه بالازدنت را [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بی قید [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و تکان دادن دستت که [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]مهم نیست زیاد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و تکان دادن سر را که [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]عجیب !عاقبت مرد ؟ [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]افسوس [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کاش می دیدم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من به خود می گویم: [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چه کسی باور کرد [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]جنگل جان مرا [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آتش عشق تو خاکستر کرد ؟[/FONT]
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
نهال خردسال من...

نهال خردسال من...

نهال خردسال من
ساقه ی جوان آرزوی تو
از ترنم بهاری اشک های من
پر از جوانه بود!
دست های سرد من
تا می آمدی برای تو
مثل آفتاب گرم
مهربان و عاشقانه بود!
مثل روز
پیش چشم من هنوز روشن است
خاطرات روزهای گمشده
آخر
آشنایی من و تو شاعرانه بود!
خسته بودی و نا امید و وازده
پشت هم
با خودت حرف می زدی:
-[FONT=&quot] [/FONT]من چرا؟
زندگی چرا برای من به این سیاهی است؟
آخر این فریب روزگار عادلانه بود؟
من ولی برای تو
از خودم
تکیه گاه ساختم
عشق تو برای زندگی من
اولین وآخرین بهانه بود!
روزها گذشت و تو
قصر آرزوی خویش را –در کنار من-
چه خوب ساختی!
وای...
کار عشق هم چه ماهرانه بود!
نهال خردسال من
روزگار ظالمانه بود!
هرچه بود چرخ زد; گذشت
در کنار تو ولی
زندگی برای من
ی خوشی نا تمام
یک بهار جاودانه بود....!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هرگز (حمید مصدق)
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]من تمنا کردم [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که تو با من باشی [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تو بمن گفتی: [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هرگز، هرگز! [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]پاسخی سخت و درشت [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و مرا غصه این [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] هرگز![/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] کشت.[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
 

koochooloo_m

عضو جدید
سرزمینی است دلم
وسعت دست تو و بودن تو
جاده ای از رگ آبی من است
خون پر جوشش من می گذرد
و به هر جا که نگاهت افتاد
در و دیوار دلم
نفس گرم تو را می شمرد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را وقتی لز برگی میریزد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه دوست کجاست؟؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغیست که از خواب خدا سبزتر است
ودرآن عشق به اندازه پرهای صداقت آبیست
می روی تا ته آن کوچه که از پست بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی میشنوی
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از آن میپرسی
( خانه دوست کجاست)
 

ویدا

عضو جدید
هرچه هستی باش

هرچه هستی باش

با تو ام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!


با تو ام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفشابی!

با تو ام
ای شور,ای دلشوره ی شیرین!

با تو ام
ای شادی غمگین!

با تو ام
ای غم!
ای غم مبهم!
ای نمی دانم!

هرچه هستی باش!
اما کاش...

نه؛
جز اینم آرزویی نیست:
هرچه هستی باش!
اما....
باش!

"قیصر امین پور"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جامه سرخ

غنچه نو شکفته را ماند
نرگس نیم خفته را ماند
دامن افشان گذشت و باز نگشت
عمر از دست رفته را ماند
قد موزون او به جامه سرخ
سرو آتش گرفته را ماند
نیمه جان شد دل از تغافل یار
صید از یاد رفته را ماند
سوز عشق تو خیزد از نفسم
بوی در گل نهفته را ماند
رفته از ناله رهی تاثیر
حرف بسیار گفته را ماند
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها...

این روزها...

اين روزها
زود سير مي شوم
بيمار نيستم
فقط
رنگ چشم هايم كمي كدر شده
و صدايي
مدام در گوشم تكرار مي شود
از پشت پنجره دست تكان مي دهم
براي هيچ!
بيمار نيستم
ولي
زود سير مي شوم
انگار، دهان كه باز مي كنم
بي اختيار
نام كسي را با بغض مي خورم!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
زبان اشک


چون صبح نودمیده صفا گستر است اشک
روشنتر از ستاره روشنگر است اشک
گوهر اگر ز قطره باران شود پدید
با آفتاب و ماه ز یک گوهر است اشک
با اشک هم اثر نتوان خواند ناله را
غم پرور است ناله و جان پرور است اشک
بارد ازو لطافت و تابد ازو فروغ
چون گوی سینه بت سیمین بر است اشک
خاطر فریب و گرم و دلاویز و تابناک
همرنگ چهره تو پری پیکر است اشک
از داغ آتشین لب ساغر نواز تو
در جان ماست آتش و در ساغر است اشک
با دردمند عشق تو همخانه است آه
با آشنای چشم تو هم بستر است اشک
لب بسته ای ز گفتن راز نهان رهی
غافل که از زبان تو گویاتر است اشک
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
پدرم وقتی مرد آسمان ابی بود مادرم بی خبر از خواب پرید حواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد پاسبانها همه شاعر بودند
 

Mahdi JooN

عضو جدید
وقتي که غنچه هاي شکوفا
با خارهاي سبز طبيعي
در باغ ما عزيز نماندند

گلهاي کاغذي نيز
با سيم خاردار
در چشم ما عزيز نمي مانند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اي عشق
اي عشق، شكسته ايم، مشكن ما را
اينگونه به خاك ره ميفكن ما را
ما در تو به چشم دوستي مي بينيم
اي دوست مبين به چشم دشمن ما را
***
فریدون مشیری
 

ویدا

عضو جدید
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم

عمریست
لبخند های لاغر خودرا
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا !

اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

***
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو
روز مباداست !

"قیصر امین پور"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مناجات

می شناسمت
چشمهای تو
میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست
می شناسمت
واژه های تو
کلید قفل های ماست
می شناسمت
آفریدگار و یار روشنی
دستهای تو
پلی به رویت خداست

" استاد رحيم معيني كرمانشاه"
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
اهل آبادي عشق !

به سراغ چه کس از گوشه تنهائی خود آمده ای؟
پی جا پای تو رديست ز غم
پی فردای تو اما هنوز...
پنجره دست بدستان غزلهای ستاره داده است
ای که از آمدنت در دل من نيست قرار
آرزومند توام با هر بار
که نفس ميکشم و سينه برون ميدهمش
اما...
ای که از فاصله ها آمده ای
تا که غم از دل من دور کنی
آشنا سنگ صبور!
من نه آنم که به انديشه فردای اميد
بار خود بسته ای و همراه شدی
در دلم پنجره در پنجره بی فردائی
وسعت درد مرا نيست بجز تنهائی
اهل آبادي عشق!
ای که با شور ترنم پی من با غزل و ستاره ها آمده ای
در دلت چيست بگو؟
پی جا پای تو رديست ز غم
پی فردای تو اما... که گفت:
آن سفر کرده به آرامی و لبخند:
خمــــــوش
 

hoolooo

عضو جدید
مری
امروز امتحان نقاشی دارد
اما او
اصلا نقاشی کردن بلد نیست!
مری قول داده است
که رد نشود
و در کلاس بالاتر
حتما جای لئوناردو داوینچی را بگیرد
او عکس تورا می کشد
مری رد می شود
نقاشی اش تقلب محسوب می شود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دنگ . . .، دنگ . . .

ساعت گيج زمان در شب عمر

مي زند پي در پي زنگ.

زهر اين فكر كه اين دم گذراست

مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.

لحظه ام پر شده از لذت

يا به زنگار غمي آلوده است.

ليك چون بايد اين دم گذرد،

پس اگر مي گريم

گريه ام بي ثمر است.

و اگر مي خندم

خنده ام بيهوده است.



دنگ . . .، دنگ . . .

لحظه ها مي گذرد.

آنچه بگذشت، نمي آيد باز.

قصه اي هست كه هرگز ديگر

نتواند شد آغاز.

مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ

بر لب سرد زمان ماسيده است.

تند بر مي خيزم

تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز

رنگ لذت دارد، آويزم،

آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:

خندة لحظة پنهان شده از چشمانم.

و آنچه بر پيكر اومي ماند:

نقش انگشتانم.



دنگ . . .

فرصتي از كف رفت.

قصه اي گشت تمام.

لحظه بايد پي لحظه گذرد

تا كه جان گيرد در فكر دوام،

اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،

وا رهانيده از انديشة من رشتة حال

وز رهي دور و دراز

داده پيوندم با فكر زوال.



پرده اي مي گذرد،

پرده اي مي آيد:

مي رود نقش پي نقش دگر،

دنگ مي لغزد بر رنگ.

ساعت گيج زمان در شب عمر

مي زند پي در پي زنگ:

دنگ . . .، دنگ . . .

دنگ . . .

"سهراب سپهری"
 

Mahdi JooN

عضو جدید
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم


راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند


از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟
 

RaminPSLP

عضو جدید
کاربر ممتاز
می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

نيست يکدم شکند خواب به چشم کس وليک

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.


نگران با من استاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر ليکن خاری

از ره اين سفرم می شکند .


نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دريغا به برم می شکند.


دستها می سايم

تا دری بگشايم

بر عبث می پايم

که به در کس آيد

در و ديئار به هم ريخته شان

بر سرم می شکند.


می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای آبله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در ، می گويد با خود :

غم اين خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند.


"نیما - مهتاب"
 

AURA

عضو جدید
می خواهم خواب اقاقیا ها بمیرم خیال گونه در نسیمی کوتاه که به تردید میگذرد خواب اقا قیا ها را بمیرم بامداد شعر ایران
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
ناگهان!

ناگهان!

شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها رابستم
باد با شاخه در آویخته بود
من در این خانه تنها تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا بیرون در باغ
در پس پنجره ام می گرید
صبحگاهان شبنم
می چکید از گل سیب.....


هوشنگ ابتهاج:gol:


 

جابر مهدی نیا

عضو جدید
آیا می خندند می گریند؟

آیا می خندند می گریند؟

گلها را چه شد ابرها را چه شد

نمی خندند نمی گریند
این روزها گهواره سردو تاریک زمستان
دیگر از هیزم وفانوس نمی گیرد سراغ
کس نمی چیند نور از دل باغچه مهتابی ماه
کوه یعنی دلهره پژواک بی پرواه آه
رنگ دوستی های ما نقشه قالی شده
باز هم معرفت سیلی باد
که چه این گونه م از سوزشش نیلی شده
برفها می ترسندکه اگر جاری شوند
اسیر کلبه بی نورتنهایی شوند
اشک ها می لرزند تا که شاید جاری
رفیق مجنون بی لیلی شوند
این همه درد و فرسودگی من تک درخت خشکیده دل است
تو بدان گم شده ای
تا که پیدا و پیدا شدنت
من گم گشته عاشق شده را
در شب پر از ستاره بهار
از سفره بی رحم زمین بر گیری
و ذر آن شعله یکپارچه روشن مهر
برهانی تا که از گرمای بی پایان مهر
شاید من هم به آغوش پر از ستاره آسمانها برسم
وای کاش از رسیدنم
بخندند بگریند شاعر:جابر مهدی نیا 1387
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
لحظه های ناب
عمر ما چون تندبادی رفت و گویی خواب بود
وان بنای آرزوها خانه یی بر آب بود
وه چه شب ها دولت بیدار بر در حلقه زد
لیکن از نا هوشیاری بخت ما در خواب بود
ز دل گوری شنیدم پند قارون را که گفت
در کف دنیا پرستان سیم و زر سیماب بود
روشنی ها در پریشانی بود دل بد مکن
هر کجا ویرانه یی دیدم پر از مهتاب بود
گفت با من مردم چشمم که قحط مردمیست
جست و جو کردم بسی این کیمیا نایاب بود
موج بنیان کن شو و دریای طوفانخیز باش
مرگ بر آن کس که عمری رفت و خود مرداب بود
دولت شب ها و توفیق دعا از دست رفت
لحظه ی معراج ما آن لحظه ی ناب بود
» مهدی سهیلی »

 

Similar threads

بالا