یه بار داشتیم از یکی از پسرای کلاسمون صحبت میکردیم که یهو دیدیم جلومون ظاهر شد و ازم جزوه روز قبل رو خواست . منم خیلی جدی گفتم میارم واستون.
یکم رفتیم جلو تر منم به هوای این که اون رفته زدم زیر خنده هی دوستم صدا زدم دیدم داره جدیانه راهشو ادامه میده. تو تعجب بودم که یهو محکم خوردم زمین آخه یه قسمت دانشگاهمون در حال ساخت بود و پر از سیمان و گچ و خاک……..
چشمتون روز بد نبینه پخش زمین شدم سرم رو برگردوندم یهو دیدم تمام مسیر پسره پشت سرم بوده و الآنم مرده بود از خنده!تا من بش نگاه کردم روش رو برگردوند و ……خیلی خجالت کشیدم
البته برای من نیست برای دوس دختر رفیق مرحوممه که تعریف میکرد برام