سوتی های ایرانی

علی اریا

عضو جدید

مامانم میخواست بگه صدای گریه ی بچه ی همسایه مثل شیهه ی اسبه
با اعتماد بنفس کامل گفت: شبیه هیشه ی ابسه
ینعتی دوتا کلمرو اشتباهی گفت
آی خندیدیم
آی خندیدیم
بعدشم میخواست بگه مالزی گفت مالازی
مهدی از کاشان


این سوتی یکی از دوستامه ،سوار تاکسی بودم ، دیدم یه دختر خوشگل و سنگین جلو نشسته پیاده شد ، دست کرد تو کیفش ، گفتم مهمون ما باش خانوم خوشگله دیدم از تو کیفش یه قبض در آورد داد به راننده گفت : †این قبض و بگیر، بابا , وقت برگشتن برو عکسهای منم از آتلیه بگیر †هی سرخ و سفید می شدم ، خواستم جمعش کنم، گفتم : †دخترتون هستن ، ماشالا چقد حالت چشما و فرم صورتشون شبیه شما بود †راننده گفت †بیخود شیرین زبونی نکن ، الان مهمون کردنو بهت نشون میدم…!!!
سمیرا


یه شب همه رفتیم خونه ی دایی بزرگم بعد پسر داییم هی میخواست منو مسخره کنه منم اومدم جواب بدم بهش گفتم از تو بهتره که دماغت تبخال زده همه زدن زیر خنده چون فقط لب هاودور دهان تبخال میزنه
زینب از مشهد

پدر بزرگم تعریف کرد
اون موقع که تازه ماشین اومده بود
سوار تاکسی میشه
موقع پیاده شدن میبینه یکه از مسافر ها داره روی زمین دنبال چیزی می گرده
بهش میگه:چیزی گم کردی؟
اونم جواب می ده:آره، کفشام نیست
می خواستم سواره ماشین بشم درشون آوردم ولی الان هر چی می گردم نمی بینمشون
علی از اهواز

چند سال پیش شوهرعمه م مریض شد بعد همه میرفتن عیادتش. یه روز صبح رفتم خونه شون که با دخترعمه م اتاق باباشو تمیز کنیم. جارودستی های قدیم رو که یادتون هست؟ همونی که پلاستیکی بودا زیرشم دو تا چرخ داشت آشغالا رو میریخت داخل خودش…همونو گرفتم و همه اتاقو جارو کردم.بعد اومدم آشغالا رو بریزم تو سطل زباله دیدم تو اتاق سطل نیس منم حوصله نداشتم برم بیرون گفتم تا مریم(دخترعمه م)نیومده بریزمش پشت پشتی…خلاصه آشغالا رو ریختم پشت پشتی و نشستم. دخترعمه اومد بدون مقدمه گفت آشغالا رو ریختی پشت پشتی فک کردی ندیدمت؟
اصن حال مرگ پیدا کردم.
سارا از کازرون

یه بار رفتم انقلاب کتاب بخرم نمیدونم چی شد جو زده شدم و وارد یه مغازه ی سی دی فروشی شدم و گفتم ببخشید آهنگهای جدید انریکه رو دارید؟؟؟طرف همچین نگام کرد که تعجب کردم تازه برگشتم میگم چرا؟؟؟میگه :واسه اینکه نمیشه …
بعدا فهمیدم چه سوتی دادم
میشا از تهران

معلم حرفه مون بیت السوتی بودبرا خودش.یه بار پبه یکی از بچه ها گفت اگه یه بار دیگه حرف بزنی تا آخر زمین میفرستمت کف ساعت بشینی.منظورش تا آخر ساعت کف زمین بشینی بود.مارو میگی داشتیممیز نیمکتو تجزیه میکردیم
محسن از فریمان

بذر گیاه تاج خروس دستم بود دختر خالم اومده میگه اینا چی ان؟
میگم گل تاج خروس
میگه یعنی چی؟
میگم یعنی اگر بکاریش ازش خروس در میاد
میگه واقعا خروس در میاد!!؟
آسمان از مشهد

یه روز یکی از دوستام اومده بود خونمون داشتیم تو فیس بوک گشت میزدیم. یهو یه عکس اومد رو صفحه مانیتور.
آقا رفیقم نه گذاشت نه برداشت محکم داد کشید: بزن لایتو(منظورش لایک بود). آقا مارو میگی تا ۲ ساعت داشتم میز کامپیوترو گاز میگرفتم.
احمد از گنبد کاووس

بابام با ماشین رفته بود مسجد بعد از نماز که برگشت خونه بمون گفت ماشین کجاست؟نکنه دزدیدنش؟ما هم از همه جا بی خبر خیلی ترسیدیم و ناراحت شدیم.بعد از نیم ساعت یادش اومد پیاده برگشته و ماشینو در مسجد جا گذاشته.
زهرا از اهواز

با خانواده شوهرم رفته بودیم شیراز.میخواستیم بریم نارنجستان(باغی به نام نارنجستان).پدر شوهرم نمی تونست اسم باغ رو تلفظ کنه. ایستاد که آدرس بگیره گفت گرجستان کجاست؟ما مردیم از خنده.چند بار دید که نمیتونه بگه آخر تصمیم گرفت بگه باغ نارنج.
زهرا از اهواز

رفیقم تعریف می‌کرد:
تو مترو بودم هندزفری تو گوشم بود و آهنگ گوش می‌دادم، دلم پیچید گفتم ولش کن دیگه تحملش رو ندارم، باد معده رو ول می‌کنیم، انشالله که بی صداست!
خلاصه زدیم و دیدیم نه صدایی نداشت، ولی احساس کردم مردم دارن نگاهم می‌کنن اونم چپ چپ!!!
تازه یادم هندزفری تو گوشم بوده و بعله!!!
اولین ایستگاه فرار کردم بیرون
محمد از طهران

روز اول تعطیلات عید رفتیم خونه ی عموم. زن عموم تعارف کرد و دستاش رو باز کرد که یعنی بفرمایید تو خونه. منم یادم رفته بودکه با زن عموم نامحرمم؛ فکر کردم دستش رو باز کرده بغلم کنه. خودم رو انداختم بغلش و ماچ ماچ. اومدم این ور دیدم عموم چپ چپ نگاه می کنه بازم نفهمیدم تا چشمم به داداشم افتاد که از خنده دلش رو گرفته بود و تقریبا روی زمین بودآقا از خجالت سریع طبیعیش کردم و رفتم دستشویی… .
میلاد از مشهد

یه بار عمم اومده بود خونمون حرف شد از منو درس و مدرسه و این حرفا یهو مامانم برگشت گفت این دختره که اصلآ درس نمیخونه امسال هر چقد بهش میگم درستو بخون بذار به یه جایی برسی هی هر روز با دوستات نرو بیرون وگرنه اخرش میشی یکی مثل عمه هات گوش نمیکنه عمم هم که همینجوری داشت حرفاشو تایی میکرد به اون قسمتش که رسید یهو همینجوری موند مامانمم فوری تو ادامه ی حرفش گفت که اینقد ساده ان دوستاشون اونارو از درس و مدرسه گرفتن بعد عمم دوباره شروع کرد تایید کردن ولی خدایی خیلی تابلو بود فکر کنم نخواست به روی مامانم بزنه خودشو به اون راه زد
Fateme74

داخل مراسم فاتحه خوانی بودیم ، بعد از مراسم رفتم به صاحب عزا گفتم خداوند رحمتت کنه.گفت من نمردم اون داداشمه که مرده
میلاد از تهران

من یکی از عمه هام سمنان زندگی میکنه پارسال قرار بود بریم خونش اونم به صورت دسته جمعی یعنی عمه های دیگمم بودن بعد چون صبح زود راه افتاده بودیم قرار شد تو راه صبحونه بخوریم . خلاصه بساط صبحونه رو حاظر کردیم و همه نشستیم رو حصیره بعد داشتیم صبحونه میخوردیم یهو دیدم این عمه ی بابام گفت وا این دیگه چیه بعد به کره اشاره کرد بعد پسر عمم گفت وا عمه خب کرست دیگه بعد گفت وا این چه مدلشه چرااین رنگیه من که تاحالا تو عمرم کره ی این رنگی ندیدم،بعد من یهو فهمیدم مشکل از کجاست یهو گفتم وا خب عمه جون شما اول عینک آفتابیتو بردار بعد رنگ کره درست میشه،یعو جمع پوکید ازخنده (اونجا که ما نشسته بودیم آفتاب شدید بود همه عینک زده بودیم بعد این عمه ی بنده خدا رنگ کره رو تشخیص نداد)
اینم خاطره ای بود از عمه ی بابام الان که این سوتیو نوشتم تازه۱۶روز از فوتش گذشته آدم فوق العاده مهربون و دوست داشتنی ای بود یه خانم فوق العاده باکلاس و خوش اخلاق که هیچ فرزندی نداشت ولی از بس مهربون بود هیچ کس تو مراسمش براش کم نذاشت.امید وارم توی اون دنیا همیشه شاد باشه.
فائزه از تهران

مامانم معاون مدرسه اس یه روز تعریف میکرد میگفت یه دانش آموز بود که اصلآ درس نمیخوند کلآ همه ی معلما از دستش شاکی بودن یه روز زنگ زدم به مامانش گفتم بیاد مدرسه وقتی اومد من شروع کردم به زنه گفتم دخترتون اصلآ درس نمیخونه و این حرفا اونم برگشت گفت به خدا منم خیلی نصیحتش میکنم که درس بخون اقلآ یه گوهی یه معلمی چیزی بشو بیچاره مامانم میگفت رنگ هممون تو دفتر پرید
“Fateme74″

تو ایام عید از خانومم:
ماشینه آجیل کشید!
کفشایه بچه رو تنش بده!
محمد از طهران

یکی از دوستانم سال پیش با پدر بزرکش رفته بودن مسافرت توی یک پارک چادور زدن خوابیدن شب پدر بزرگش میره دستشوی برگشتن میره توی چادر یک خانم واقا می خوبه اشتباهی خوابش میبره صبح روز بعد کتک مفصلی می خوره تازه کلانتری ودردسر دیگه برمیگرده پدر بزرگ گفته تا روزی که زندم مسافرت نمیرم
مهری از طهران

یه روز ما از کنار مطب دکتری میگذشتیم ما به شوخی گفتیم این دکتر فوت کرده دوستم سریع گفت این چرا؟ این که خودش دکتر بود!!!
زین العابدین از محمودآباد

چند روز پیشا یه خواستگار واسم اومد جاتون خالی.
مامانه پسره خیلی سوتی میداد.اما من چون زیره ذره بین بودم به سختی خودمو کنترل میکردم که نخندم.
اما یه جا دیگه کار خراب شد.مامانه اومد از یکی یه ماجرایی تعریف کنه گفت فلانی محبت کاره !!!!!!!(منظورش منبت کار بود.اونجا بود که به شدت زدم زیره خنده.چشتون روز بد نبینه رفتن پشت سرشونم دیگه نگا نکردن
رهاجون

یه بار تو درمونگاه یه خانم باردار اومد و گفت فلان دکتر رفتم یه آزمایش خ گرون واسم نوشته به زور پولشو جور کردم رفتم آزمایش. من و دوستامم جواب آزمایششو نگاه کردیم سالم بود. بعد منم با کمال تاثر و تاسف گفتم ببین بنده خدا این همه پول داد آخرشم بچش سالم بود.!!!!
ستاره از سمنان

رفتم تو سوپر میخواستم یه شارژ برای گوشیم بگیرم رفتم گفتم آقا لطفاً یه باطری دوهزاری همراه اول بدید!
وانیا از تبریز

یکی از اقوام فوت کرده بود و ما هم با این سرویس های ایاب و ذهاب که خود صاحب مجلس تهیه کرده بود داشتیم میرفتیم قبرستون.طبق رسوم تو اتوبوس صلوات میفرستادن و فاتحه میخوندن.
مادربزرگ ما هم رفت یه چیزی بگه ، گفت برای سلامتی آقای راننده فاتحه مع الصلوات.
راننده که هیچی نمی تونست بگه گفت خیلی ممنون که ما رو کشتین.
حالا همون که موقع سرویس منفجر شده بود که هیچ، هر وقت یه بنده خدایی فوت میکنه ما کلی میخندیم.
سمیرا از سمنان

یه بار مهمون داشتیم داشتن میرفتن منم گفتم سلام خوبیید بفرمایید تو. منومیگی سریع خدافظی کردم رفتم تو اتاقم.
سایدا

یکی از فامیلا اومدن خونمون.بعد وقتی خواست بره گفت زحمت دادیم منم گفتم بله.داداشم که بدون خداحافظی رفت تو اتاقش
ارش از مشهد
 

Similar threads

بالا