یک شب از شبهای محرم جائی توی این شهر بی رحم
توی اون قسمتهای پایینش که هیچکدومتون رنگشو ندیدید
که هیچ کدومتون مطمئنم حسش نکردید
که هیچ کدومتون درد زیر پوستش را ندیده اید خیمه زده بودن و چایی میدادن !
پسرکی که صاحب یک چهار چرخه نون خشکی بود توجهم رو جلب کرد …
پسرک هی میرفت نزدیک خیمه و چند تا قند برمیداشت میریخت توی جیبش و میومد عقب …
باز منتظر میشد که جلوی خیمه شلوغ بشه و توی شلوغی میرفت چند تا قند دیگه بر میداشت میریخت توی جیبش !
سه چهار بار که این کار رو انجام داد اومد نشست بغل دیوار !
پلاستیکی رو از توی جیبش در اورد و از توی اون تکه ای نون رو بیرون کشید !
همونطور که نشسته بود نون رو روی پاهاش باز کرد …
از توی جیبش قند ها رو در اورد و با وسواس لای نون چید و نون رو عین ساندویچ لوله کرد و شروع کرد به خوردن !
لذتی که به پسرک از خوردن ساندویچ قند دست داده بود از برق چشماش و ولعش در گاز زدن معلوم بود ….
ساندویچش که تموم شد نرمه نون های روی زمین رو جمع کرد و گذاشت گوشه دیوار و رفت سمت خیمه !
یه لیوان چای گرفت و دوباره برگشت کنار دیوار نشست و اروم اروم فوت کرد و خورد !
چاییش که تموم شد لیوان یکبار مصرفش رو گذاشت توی جیبش و
رفت سمت چهار چرخه و هلش داد رفت ….
پسرک شامش رو خورده بود ! …..
یک ساندویچ قند !
-------------------------------------------------
شما رو بخدا شب عید فقرا رو فراموش نکنید
توی اون قسمتهای پایینش که هیچکدومتون رنگشو ندیدید
که هیچ کدومتون مطمئنم حسش نکردید
که هیچ کدومتون درد زیر پوستش را ندیده اید خیمه زده بودن و چایی میدادن !
پسرکی که صاحب یک چهار چرخه نون خشکی بود توجهم رو جلب کرد …
پسرک هی میرفت نزدیک خیمه و چند تا قند برمیداشت میریخت توی جیبش و میومد عقب …
باز منتظر میشد که جلوی خیمه شلوغ بشه و توی شلوغی میرفت چند تا قند دیگه بر میداشت میریخت توی جیبش !
سه چهار بار که این کار رو انجام داد اومد نشست بغل دیوار !
پلاستیکی رو از توی جیبش در اورد و از توی اون تکه ای نون رو بیرون کشید !
همونطور که نشسته بود نون رو روی پاهاش باز کرد …
از توی جیبش قند ها رو در اورد و با وسواس لای نون چید و نون رو عین ساندویچ لوله کرد و شروع کرد به خوردن !
لذتی که به پسرک از خوردن ساندویچ قند دست داده بود از برق چشماش و ولعش در گاز زدن معلوم بود ….
ساندویچش که تموم شد نرمه نون های روی زمین رو جمع کرد و گذاشت گوشه دیوار و رفت سمت خیمه !
یه لیوان چای گرفت و دوباره برگشت کنار دیوار نشست و اروم اروم فوت کرد و خورد !
چاییش که تموم شد لیوان یکبار مصرفش رو گذاشت توی جیبش و
رفت سمت چهار چرخه و هلش داد رفت ….
پسرک شامش رو خورده بود ! …..
یک ساندویچ قند !
-------------------------------------------------
شما رو بخدا شب عید فقرا رو فراموش نکنید