وا!!! مگه شمانگرفتین؟؟؟خوشابحالتون .. جشن فارغ التحصیلی میگیرین ...
ورودی 86 ایی فائزه ؟؟
کلا هرچی ورودی 86 هه بچه باحالن
وا!!! مگه شمانگرفتین؟؟؟
دست رو دلم نذار که خونه!!!!!
نه بابااااا... اینا اینچیزا واسشون تعریف نشدست )
مدرک و بدن بریم سربازی.. جشن بخوره تو سرشون )
اینا کیان؟؟؟
دانشگاه ماهم نذاشت تو دانشگاه جشن بگیریم.... کلی هزینه ی اضافی برا تالار گذاشت رو دستمون!!!
بی معرفتا لوح یاد بودمون رو هم که نمیدن!!!
باز بی معرفت ترا کمک هزینه ی جشنمون رو هم نمیدن!!!!
شب خوش پویان خان!!!!مسئولین قشنگ دانشگاهی
من باید برم.. فردا امتحان دارم ...
سربازی.. چند ماه دیگه میام به جنگت.(
شب بخیر.. جمعه خوبی داشته باشین
ساعت یک و بیست دیقه بامداده....زهرا داره داستان شب تعریف میکنه واسه محمود (داستان خاندان فرشید)
آی سوژه جمع کردم ازش...سر فرصت میخوام واستون تعریف کنم کلی دور همی بخندیم...(البته تهدید شدید به اخراج کرده ها:دی )
به به سوژه ببین من سرا پا گوشم مشتاق شنیدن
صبحت بخیر خانومیصبح بخیر........................
به به سوژه ببین من سرا پا گوشم مشتاق شنیدن
من چرا اینو ندیده بودم؟ لازم شد برم یه فلاش بک بزنم!
سلام دایی، چطوری؟
سلام رضا فکر کنم اون عینک دماغدارتو نزدیمن چرا اینو ندیده بودم؟ لازم شد برم یه فلاش بک بزنم!
سلام دایی، چطوری؟
ای ول خوب تو هم میرفتی باهاشون نهارم یه چیز میخوردین بیرون من جای تو باشم نمک فلفل زیاد میریزم تو غذا که نتونن بخورن(بدجنسی )زهرا و افسون بدون من رفتن خوش بگذرونن...منو گذاشتن واسشون نهار اماده کنم...ببینید چه مظلومم: (
الان هم رفتن ارامگاه سعدی بازم بدون من بستنی و فالوده میخورن...سر منم بی کلاه... به نظرتون تو غذاشون چی بریزم تلافی کنم؟
اخی چه دوستای خوبی همش بفکرت هستن ولی در مجموع چون رفتن شکار جای شما نبود که بریاین زهرا همیشه تیرکمونش همراشه اما یادش میره تیر ببره با خودش )تازههههه بهشون که زنگ زدم....زهرا میگفت میایم خونه نهار میخوریم استراحت میکنیم بعد از ظهر میریم یه جای دیگه....گفتم پس من چیییی؟ نه یه دفعه احساس کنین منم میخوام همراتون بیام... زهرا گفت نه تو خونت بمون...خسته میشی...نمیخوایم اذیتت کنیم همین که نهار اماده میکنی کافیه....
چقد هورمون مظلومیت ترشح شد اندرون من...اینقد زیاد بود که داره به بیرون هم ساتع میشه....
(زهرا ورمی کمپوست خریده...بریزم تو غذاشون خوشمزه بشه؟؟؟:دی)
الان زنگ زده ما گردشمون طولانیه...فرصت نمیکنیم بیایم خونه نهار....
من چی میتونم بهشون بگم؟؟؟؟
بعد میگن تو نمیتونی بیای؟؟؟؟؟؟؟
سلام رضا فکر کنم اون عینک دماغدارتو نزدی
ای ول خوب تو هم میرفتی باهاشون نهارم یه چیز میخوردین بیرون من جای تو باشم نمک فلفل زیاد میریزم تو غذا که نتونن بخورن(بدجنسی )
اخی چه دوستای خوبی همش بفکرت هستن ولی در مجموع چون رفتن شکار جای شما نبود که بریاین زهرا همیشه تیرکمونش همراشه اما یادش میره تیر ببره با خودش )
فکر کنم شکار مورد نظرو پیدا کردن دارن دنبالش میکنن یجور راضی بشه گفتم که جای تو نبود هیچی نمیخواد بگی دعا کن موفق بشن
والا انقدری که من میدونم از این دوتا بر نمیاد چیزی شیکار کنن
وای محمد رضا... این شکار ه چه شکاری بشه