زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز

بارون فقط در یه صورت خوبه اونم اینکه با یه نفر زیر بارون به دور از دغدغه و نگرانی قدم بزنی و برگها زیر پاتون صدا کنن:redface:
هی روزگاررررررررررررررررررررررررررررررر:cry:

منم خوبم
:w16:

گل گفتی افسون
یه نفری که خیلییییی دوسش داشته باشی
از با هم بودنتون دلت شاد بشه

:redface:

:w21::w21::w21:
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w40:ای جانمممممممممممممممممممممممممممم:w40:
عزیز خودمی:w40: اونارو ولشون کن:D
راست میگی
افسونمو عشقه

:w40:
یو ها ها ها ... هر کی چادر سرشه ، در بیاره ما اومدیم :biggrin::biggrin::D
بترکی .........
:w15:
والا ما تو خونه مون چادر نمپوشیم ....

:w01:
سلااااااااااااام
عید همگی مبارک

ببخشید تک تک نمیتونم بیام تو پروفایلاتون تبریک بگم.... به بزرگواری خودتون همین جا ازم قبول کنید


چه خبرا؟ خوبید همگی؟
چه روزای خوبیه...
من بارون اینجا رو دوست ندارم بارونش خیلی ریزه و اصلا صدا نداره....
بارون جنوب خوبه که دونه هاش درشته وقتی یه قطرش بریزه رو زمین ادم روحش شاد میشه...
خیس شدن زیر بارون جنوب هم یه معنی دیگه ای داره ....
عید تو هم مبارک عزیزدلم
آره بخدا بوشهر اصلا تو کل دنیا تکه
همه دنیا یه طرف ..... بوشهر هم یه طرف
نه
اصلا
همه دنیا هیچ .... بوشهر همه دنیا

:w40:
 

maral22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام مارال جان شما خوبي عيدتون هم پيشاپيش تبريك ميگم اميدوارم اوقات خوشي داشته باشي :gol:
[/quote]
سلام محمد رضا جان:gol::gol:عید شما هم مبارک:w17::w36::w42:





این مارال و سارا و محمدرضا و .......





اصلا به من توجهی ندارن
:cry:
:cry:
:cry:

افسونم ایشالله تو هم همیشه شاد باشی
:gol:
عزیییییییییزم:gol::w24:ببخشید من عجله داشتم زود رفتم:redface:وگرنه که شما عزیزین:love::w16::w36:





 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry::cry:

من هنوز رو حرفم هستما یه یار بلند بالا میخوام
فقط برای زیر بارون راه رفتن و برگ های خشک درختا رو خورد کردن
:redface:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حتما نباید که دو نفری رفت...
من دیروز تنهایی رفتم و خیلی هم خوش گذشت....
اما بارون اینجا خوب نیست...
بارون جنوب خیلی بهتره دونهاش درشته حسش میکنی وقتی میاد رو سرت میخوره.... اما اینجا فقط میبینی خیس شدی....گاهی اوقات هم باید به چاله ها نگاه کنی تا متوجه شی بارون میاد...اما کلا بارون خیلیییییییییییییی خوبه...
کلی عکس گرفتم دیروز.... خیلی خوشگل بود همه جا...خیلی دیروز رو دوست داشتم خیلی حس خوبی داشتم
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر همه نعمتای زیبایی که بهمون دادی اما ما قدرشو نمیدونیم...
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر همه مشکلاتی که بهمون دادی تا ما خودمونو باهاشون سیقل بدیم
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر اینکه دیرزو سرشار شدم....
خیلی ممنونم
 

زهرا فرشید

عضو جدید
کاربر ممتاز
حتما نباید که دو نفری رفت...
من دیروز تنهایی رفتم و خیلی هم خوش گذشت....
اما بارون اینجا خوب نیست...
بارون جنوب خیلی بهتره دونهاش درشته حسش میکنی وقتی میاد رو سرت میخوره.... اما اینجا فقط میبینی خیس شدی....گاهی اوقات هم باید به چاله ها نگاه کنی تا متوجه شی بارون میاد...اما کلا بارون خیلیییییییییییییی خوبه...
کلی عکس گرفتم دیروز.... خیلی خوشگل بود همه جا...خیلی دیروز رو دوست داشتم خیلی حس خوبی داشتم
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر همه نعمتای زیبایی که بهمون دادی اما ما قدرشو نمیدونیم...
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر همه مشکلاتی که بهمون دادی تا ما خودمونو باهاشون سیقل بدیم
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
به خاطر اینکه دیرزو سرشار شدم....
خیلی ممنونم
:surprised:
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
این مارال و سارا و محمدرضا و .......


اصلا به من توجهی ندارن
:cry:
:cry:
:cry:

افسونم ایشالله تو هم همیشه شاد باشی
:gol:

سلام عمه جات كجايي تو .....ما كه هر وقت اومديم اول خدمت شما سلام عرض كرديم اما باشه حالا بيا تحويلت كه ميگيريم هيچ رسيدشم بهت ميديم .....


:w40:ای جانمممممممممممممممممممممممممممم:w40:


عزیز خودمی:w40: اونارو ولشون کن:D

افسون جان دست گلت درد نكنه حالا زيراب مارو ميزني...:cry::cry:
یو ها ها ها ... هر کی چادر سرشه ، در بیاره ما اومدیم :biggrin::biggrin::D
بچه جان اول در بزن بعد سلام كن بعد يه ياالله بگو....
حالا بعدش فرتي بپر تو ...:gol::redface:
 

kaghaz rangi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه خبرا؟
یکی بیاد یه خبر خوب بده....
امروز چه کارا کردید؟....
از صبح شروع کنید به تعریف.....

یکی جک بگه....
یکی شعر بخونه.....
یکی قصه بگه.......
حوصلمون سر رفت.......

یکی یه چیزی بگه.......
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
یادم باشد
حرفی نزنم كه دلی بلرزد
خطی ننویسم كه آزار دهد كسی را
یادم باشد كه روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب كینه را با كمتر از مهر و جواب
دو رنگی را با كمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سكوت كنم
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاك زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست... یادم باشد
باید با سنگ هم لطیف رفتار كنم مبادا دل تنگش بشكند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن
به دنیا آمده ام ... نه برای تكرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان
بی زبانی كه به سوی قربانگاه می رود
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی
كه از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدكها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر كس
فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نكنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد زنده ام
یادم باشد خواهم مرد روزی

***
امیدوارم هممون یادمون باشه كه دلی رو نشكنیم
یادمون باشه كه هر اومدنی رفتنی داره
یادمون باشه كه توی این دنیای بی وفا هممون مسافریم .


 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
حکمت خدا

حکمت خدا

بماند که من چه بچه بدقلقی بودم و با چه بدبختی بزرگ شدم. بچه آخر بودم و حسابی نازم خریدار داشت. اون موقع ها که هیچکس نمی دونست اتاق شخصی چیه، من یک اتاق بزرگ با وسایل رفاهی داشتم. البته وضع مالی خانواده ام متوسط بود اما برای من همه چیز محیا بود.
خداییش من هم بچه خوبی بودم. درسخون و باعرضه. اهل دوست پسر بازی و این مسائل دست و پا گیر هم نبودم. البته به اقتضای سن هم دوست داشتم که برای جنس مخالف جذاب باشم. تا اینکه خدا خواست وارد دانشگاه شدم. اونجا هم سرم به کار خودم گرم بود و وقت های آزادم رو به مطالعه بیشتر اختصاص می دادم. اگه بگم که یکی از پسرهای همکلاسیم یکسال بعد از فارغ التحصیلی پیغام داده بود که ای کاش نازنین توی اون چهار سال یک کم بیشتر به من توجه نشون می داد تا من می رفتم خواستگاریش، شاید باورتون نشه.
تا اینکه سال دوم دانشگاه که بودم ناخودآگاه توجهم به یکی از پسرهای دانشگاه جلب شد. اما خب برای من کسر شان و گناه کبیره بود که بخوام پا پیش بذارم. این ماجرا و دوستی قلبی اون پسر تا سال سوم ادامه داشت. تا اینکه من به یک کتاب احتیاج موقت پیدا کردم و همین بهانه ای شد تا من روم بشه با او صحبت کنم. قرار شد که روز بعد کتاب رو برام بیاره. اما بشنوید از حال من بیچاره که اون شب رو تا صبح با کابوس سپری کردم و از شدت ترس و دلهره و اینکه کار اشتباهی کرده باشم به غلط کردن افتاده بودم.
روز بعد کتاب رو برام اورد و البته نامردی نکرده بود و قبض موبایلش رو هم لای کتاب گذاشته بود. از شدت ترس و دلهره و هیجان داشتم غش می کردم. ماجرا رو به خواهرم گفتم. اون هم گفت خب تو که به اونچیزی که میخواستی رسیدی. اما از من میشنوی طرفش نرو. بذار اون بیاد طرف تو. اصلا هم به روی خودت نیار. کارت که با کتاب تموم شد، خیلی عادی کتاب رو برگردون و تشکر کن. اما کو گوش شنوا!!! روز بعد رفتم دانشگاه و توی راهرو تا چشمم بهش خورد انگار که یکنفر دیگه توی جلدم رفته باشه، جلو رفتم و کتاب رو پرت کردم طرفش!! اما اون آقا!! با زبون چرب و نرمشون بنده رو متقاعد کردن که اشتباه شده و کتاب رو برگردوندن. کار من با کتاب تموم شد اما تازه تلفن زدنهای من به اون شروع شده بود. طوری بهش وابسته شده بودم که به خاطر اون ترم تابستونی برداشتم. ما زیاد می رفتیم سفر. هربار که برمی گشتم درحد تواناییم و جوری که دیگران متوجه نشن، حتما براش یک هدیه کوچیک میگرفتم. کار ما به جایی رسیده بود گه حتی قرار ازدواجمون رو هم گذاشته بودیم.
تا اینکه یکدفعه ورق برگشت و یک شبه ایشون تصمیمشون عوض شد! و تازه یادشون افتاد که سالهاست با یکی از دخترای فامیلوشن ناف بر!! شدن و تازه اسم بچشون رو هم انتخاب کردن!!! اون روزهای تلخ که در بحبوحه امتحانات پایان ترم تابستونی هم بود با چه سختی گذشت، خیلی سخت، خیلی! نه تمرکز حواس داشتم درس بخونم. نه میتونستم غذا بخورم. حتی خواب هم به چشمام نمیومد. طفلکی مادرم خیلی غصه میخورد که چرا بچه عزیز دردونه اش یکدفعه و بی هیچ دلیلی مریض احوال شده. البته خواهرم تا میتونست اوضاع موجود رو به گرفتن ترم تابستونی و خستگی زیاد ناشی از درس خوندن ربط می داد. پس از امتحانات یکهفته فرصت داشتیم تا زمان ثبت نام ترم بعد. رفتم سفر. اما نتونستم فراموشش کنم. برای یک دختر ساده دل که همه امیدش رو به یکنفر بسته باشه، فراموش کردن خیلی سخته.
ترم بعد هم شروع شد و کار من این شده بود تا از طریق جاسوس هایی که دست و پا کرده بودم بفهمم که همه حرفاش دروغ بوده اما خیلی دلم میخواست علت این کارش رو بفهمم. سعی می کردم کلاسامو با کلاساش جور کنم تا بیشتر ببینمش. البته هنوز تلفنی باهاش در تماس بودم. تماسهایی که همیشه یکطرفه بود. یک روز دیدم داره خیلی نگاه نگاه میکنه. بعید دونستم که دلش باهام نرم شده باشه. صبر کردم تا اومد طرفم و تازه فهمیدم که چون برای یکی از همکلاسیهاش که از دوستان برادرم می شد جزوه ای آماده کرده بودم که حداقل 10 نمره پایان ترم رو نصیبش می کرد، ایشون هم عین همون جزوه رو میخواستن! با کمال حماقت قبول کردم! البته الآن میگم حماقت اما اون موقع عشق و علاقه بود!! بعد از اون هم باز هیچ تغییری در روابط یکطرفه ما به وجود نیومد. همیشه این نازنین بود که تلفن میزد و با گریه از اون آدم عشق رو گدایی میکرد. این نازنین بود که یک دیوان حافظ رو ورق ورق کرده بود تا بالاخره یک جواب مثبت از حافظ بگیره. این نازنین بود که به هر امامزاده ای دست توسل زده بود. اما نازنین ساده قصه ما نمیدونست کاری که خدا نمیخواد بشه، نمیشه.
ما فارغ التحصیل شدیم. ما از شهرستان به تهران اومدیم. من یکی دوماه بعد رفتم سرکار و همچنان با او در تماس بودم. او توی شهرستان رفته بود سر یک کار موقت و از من میخواست که بگردم براش یک کار خوب پیدا کنم. تا اینکه او هم اومد تهران و تماس تلفنی یکطرفه من به کلی قطع شد. من به شدت احساس خلا میکردم. واقعا داشتم دیونه میشدم.
در شرکتی که مشغول به کار بودم به اینترنت دسترسی داشتم. بعد از حدود سه چهار ماه یاد گرفتم که چت کنم. توی چت هم که میدونین، همه میخوان بلافاصله قرار بذارن و دوست بشن. اما من باوجود اینکه به شدت نیاز به یک همدم داشتم اما جرات ریسک نداشتم. یکی دوبار قرار گذاشتم اما خودم رو آفتابی نکردم. تا اینکه حاضر شدم و رفتم سر یکی از قرار و خودم رو آفتابی کردم. وقتی اومدم خونه دخترخاله ها و خواهرم منتظرم بودن. درجوابشون که پرسیدن: خب؟! گفتم: خوش به حال کسی که زنش بشه!! خیلی خوشگله!! پس از مدتی در عرض یکهفته که ما سه بار همدیگر رو دیدیم، در سومین جلسه ملاقات که در پارک ملت هم بود اون آقا از من خواستگاری کردن. االبته اون موقع بنده نمی دونستم که ایشون با دنبال کردن بنده و یاد گرفتن آدرس منزل ما، کلیه اطلاعات مربوط به خانواده من رو از همسایه های مهربونمون گرفته بودن. من اول گفتم نکنه باز رفتم سرکار!! اما ایشون با اصرار تمام میخواستن همون لحظه جواب بگیرن. من هم جواب مثبت دادم! باورتون میشه؟!
الآن چهار ساله که دارم با همون آقای خوشگل و خوش تیپ زندگی می کنم و مثل روز برام روشنه که این آقا و این زندگی که همه حسرتشو می خورن، پاداش لطفهای یکطرفه من به اون آقاست. دقیقا همه اون عشق و علاقه ای رو که من به پای اون شخص ریختم و جواب نگرفتم، همسرم روزی هزاران بار به پای من میریزه. البته من هم متقابلا پاسخ میدم. چون خوب میدونم که بی پاسخ گذاشتن عشق و محبت قلبی، چقدر دردناکه.
پس دوستان خوبم، بیایید هیچ چیز رو زورکی از خدا نخواهیم . در هر کار خدا حکمتی هست.
برگرفته از داستان زندگی یک دوست

 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
اشك یخی یعنی ...؟

اشك یخی یعنی ...؟

هر كسی میتونه یه شكل و با یه قلم اشكای یخی خودش و یا آدمای دنیاشو نقاشی كنه اشك یخی دو تا كلمه است ولی میتونه صدها معنی داشه باشه .
ولی كسی كه اشكاش یخ ببنده دلیل بر بی احساسی و یخی بودن خودش نیست میتونه دلیلش كسی باشه كه سردی وجود اون باعث سردی احساسات و در نهایت یخ بستن اشكا و وجودش شده باشه .
اشك یخی سمبل احساس بشر .
احساسی ، عشقی و امیدی كه نا باورانه نابود میشه و جز سردی چیزی ازش باقی نمیمونه بعظیا با اشك ریختن آروم میشن ولی اشكی كه یخ زد حتی اگه رو گونه های عزیزیم جاری بشه قندیل میبنده و هیچوقت نمیتونه راهشو تا انتها ادامه بده ...
اشك یخی امیدها و آرزوهای بر باد رفته ماست كه میدونیم دیگه بهش نمیرسیو و اینو فهمیدیم كه اشكم نمیتونه جاشو برامون پر كنه هیچی نمیتونه جز اشكای یخی
اشك یخی میتونه از یه آدم بی احساس به وجود بیاد ...؟!
كسی كه احساسی در وجودش نباشه چیزی دیگه نداره كه براش اشك بریزه
پس شاید بشه گفت اشك یخی نشانه كمال احساس كسی كه روزی
گرم ترید وجود دنیا رو داشت و در انتظار تلعلو گرمای وجودی كه شاید بتونه اشكهای یخ زدشو با گرمای وجودش آب كنه و گرم نگهش داره .

از همتون ممنونم كه دور هم جمع شدیم و دنیایی رو ساختیم برای پاك كردن اشكامون اشكای دلمون اشكای دیده هامون و اشكای یخیمون .
دنیایی شاید مجازی ولی زیبا دنیایی كه میتونی توش فریاد بزنی دنیایی كه هممون توش یه اسمیم نه بیشتر نه كمتر یه خاطره ایم یه احساسیم و شاید دیگر هیچ .
دنیایی كه میتونی خودت با فكرت با قلبت بوجودش بیاری و با امیدو احساس زنده و پا بر جا نگهش داری دنیایی كه هیچی توش نیست جز كلمات كلماتی كه میتونن یه آدمو برات ترسیم كنن جملاتی كه زندگیت توشون خلاصه میشه و با تموم خوبیشون میتونن همیچیو هم ازت بگیرن .

***
من آن اشک زلال آه بودم
من آن نور سپید ماه بودم
من آن شهری که از غم دور مانده
من آن آرامش یک راه بودم
منی اکنون از آن منها نمانده
به لبهایم سرود مرگ مانده
سراسر زندگی افسوس و ماتم
در اخر دل ، که شعر زیر خوانده
من آن برگم که از شاخه جدا گشتم
من آن موجم که در طوفان رها گشتم
من آن صبحم که خورشیدی ندیدم
من آن بغضم که در سینه صدا گشتم
من آن شامم که مهتابی ندیدم
من آن گنجم که در آخر فنا گشتم
من آن اشكم كه چشمم تر ندیدم
من آن دردم كه آهی سرد گشتم

***

عشق یعنی كوچك شدن دنیا به اندازه یك نفر و بزرگ شدن یك نفر به اندازه یك دنیا
امیدوارم بتونید دنیاتونو تو وجود عشقتون و عشقتونو همه دنیاتون بدونید اونموقع میتونید به خودتون بگید عاشقید .

 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
عشق را میشود از دور شنید ؟

عشق را میشود از دور شنید ؟

عشق را میشود از دور شنید ؟
یا كه فریاد بر آورد از دل ؟
میشود آیا بر این باور بود كه در این پهنه سرسبز كبود در پی عشق سوألی ز كلامی بكنیم ؟
میشود عشق درو كرد ز گندم زاری ؟
یا كه در پهنه نیلی وكبود آسمان دیدو شنید ؟
عشق زیباست ؟ ! و یا تلخ تر از شیرین ترین شیرینی ؟
عشق را باید جست ، در فراسوی نگاه منو تو در بلندای سكوت ، عشق را در دل عاشق خود باید جست .

***
عشق نه دیدنی نه شنیدنی نه خوندنی نه گفتنی عشق فقط عشق البته برای كسی كه عاشق باشه و الا به جز یه كلمه بی روح هیچی نمی تونه باشه .
بعضیا عشقو تو فاصله ها و دوریا شون دنبالش می گردن ....!
و عشقو فریاد فاصله ها میدونن ...!
عشقی كه دوری از هم متولدش كنه و نزدیكی زیاد نابود و كم رنگش كنه مطمعن باش از اولشم فریبی بیش نبوده .
عشق یه چیزی شبیه به هیچ چیز و همه چیز همه دلیلای دنیا رو میتونی توش ببینی و هیچ دلیلیم براش نمی تونی بییاری جز اینكه بگی عاشقم
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
خدایا . . .

خدایا . . .

نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین

می دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن

و تو حرف همه رو میشنوی چه احساس خنده داری بهم دست میده .

خدایا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ...

خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...

چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ... فرانسه هم همینطور ...

خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟

آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی ..

خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟

خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...

چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی ..

خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟

می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟

اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ...

خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟

خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کاره بیدیم ؟

اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.

خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟

نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم توی دستات ...

خب تو حق داری .. تو خدایی ...

خدایا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟

سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ...

خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...

سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟

دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... اونو تو کشتی خدایا ؟

چرا تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟

خوابم میاد ... نمی دونم ... شاید امشبم حرفای منو با حرفای بقیه قاطی کردی ...

راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟

خدایا من می ترسم ...

خسته ام ...

خدایا شب به خیر
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
می توانی تو به من زندگانی بخشی ؟

می توانی تو به من زندگانی بخشی ؟

چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاش می دیدم
شانه بالا زدنت را ( بی قید ) و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی .
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
صدایم در برابر صدایت بی صداست , چشمانم در برابر چشمانت نابیناست , خنده هایم خالیست , پس بدان بی تو هیچم , تنهایم نگذار تا با تو هم آواز شوم
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا