زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

زیبای خفته.

عضو جدید
کاربر ممتاز


نوای بارانوای باران باران... شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما... چه کسی نقش تورا خواهد شست؟


بسوزان
بسوزان…همه ی برگ های ریخته ام را…برگ برگ خاطراتم را بسوزان…قلب های کنده شده بر تنه ام…نام های حک شده را…یادگاری ها را بسوزان…د
این فکر روسپی را…این اندیشه ی هر جایی را به سنگسار شراره های آتش نشان…د

بسوزان مرا که در سوز تازیان بادم…جانانه جانم را بگیر.کفن پوشان بر این درخت عریان. میدانم این شاخه های خشکیده آشیان چلچله های امیدت را درخور نیست…بی گمان عشق تو کبریت بی خطر است شک نکن من خوب خواهم سوخت…گرم خواهی شد…گرم گرم…من نگاهم را به چشمان تو خواهم دوخت.هدیه کن هرم نگاهت را…چوب خشکم خوب خواهم سوخت.روشن کن این شب رو سیاه را…بی صدا خواهم سوخت…د
سوز آذر آزارت می دهد آتش نشان بر پیکر بی بارم.من جز این چیزی ندارم بر تو تقدیم کنم جز اینکه بسوزم تا نیابی رد پای سوز سرما را…بگذار بر خاطرت یادواره ای گرم باشم…بسوزانم ور نه خواهم مرد…چون درختی گمنام…جون گیاهی بی بر…مریم اما پر پر…من خشکیده را هم داستان مرد هیزم شکن مکن…د
بسوزان…شعله وارم کن…آتشم زن…خاکسترم کن…د
ور تو خواهی تکیه زن بر تنم…شک نکن تکیه گاهت خواهم ماند اما وگر آتشم زنی تا ابد برایت خواهم سوخت…تا همیشه…تا انتهای مرز بودن…د
در کوچه سار پاییزی که شادمانه بر اندام ترد طرد شده برگها گام مینهی
یاد آور مرا که ریختم…همه ی برگ ها را…د
بسوزان مرا…د
تو پر از بارانی
من پر از بی برگی
تو پر از ابر بهار
من پر از دلتنگی
من بری از بر و بارم
تو پر از حسرت چیدن
من پر از نفرت رفتن
تو پر از شوق رسیدن
من پر از هوای مهرم
تو پر از آتش مرداد
من غروب زرد پاییز
تو طلوع سرخ خرداد
گرچه دورم از تو
تو به من نزدیکی
آتشت خواهم بود
من در این تاریکی
چشم امیدم را
بر تو من خواهم دوخت
هرم چشمانت را
هدیه کن خواهم سوخت
سیذارتا-آذر87



نوشته شده در پنجشنبه ٢٥ شهریور ۱۳۸٩ساعت ٤:٢۱ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (10)


گریه کنم یا نکنم آخر ماجرا رسید...گریه کنم یا نکنم قصه به انتها رسید...
آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد بلکه رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه میرفت و صدای خش خش برگهای خشک پاییزی همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید دوستت دارم.
پ ن:
دوست داشتن به گفتار نیست به رفتار و عمله به وفاداریه .کسی که حاضره به خاطر هرچیزی پا روی دوست داشتنش بگذاره عاشق نیست
دلگیرم


نوشته شده در سه‌شنبه ٢٩ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱٢:٥۳ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (4)


روزگار بهتری از راه می رسد

روزگار بهتری از راه می رسد
کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.
به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم


نوشته شده در سه‌شنبه ٢٢ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱:۳٠ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (11)


دلگیرم...
امشب دلگیرم
حزن تمام وجودم را فرا گرفته
احساس ناکامی میکنم
خدایا... کمک...!




نوشته شده در پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۸٩ساعت ۱:٤٦ ‎ق.ظ توسط persian boy نظرات (3)


دنیا را بد ساخته اند ...
دنیا را بد ساخته اند ...
کسی را که دوست داری ، تورادوست نمی دارد .
کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسید
و این رنج است .
زندگی یعنی این...
دکتر شریعتی

نوشته شده در یکشنبه ۳٠ آبان ۱۳۸٩ساعت ٥:۳٦ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (11)



آری معصومیت کودکیهایم
گم شده است،
اما من هنوز هم همان کودک
عاشقم و ساده دل!
و همچنان در انتظار....
در انتظار ظهور آن لحظه رویایی ...
من اینجا تنها ماندم!
خدایا مرا به بغضی که از تو
میشکند بسپار...

نوشته شده در جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸٩ساعت ۳:۳٥ ‎ق.ظ توسط persian boy نظرات (9)


زندگانی شدن است
هم صدای شب من زندگی بودن نیست.
در رگ سبز حیات جای پوسیدن نیست.
زندگی چون نهری است که تمامش شکن است.
زندگی بودن نیست ! زندگانی شدن است .

نوشته شده در سه‌شنبه ٢۸ اردیبهشت ۱۳۸٩ساعت ٤:٢٦ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (3)



آه...
لذت آزادی....

پ ن :لذت آزادی را کسی درک میکند که طعم اسیری را چشیده باشد

نوشته شده در سه‌شنبه ۱٤ اردیبهشت ۱۳۸٩ساعت ۸:٠۳ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (2)


تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم ...

تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم
چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم
که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی بی رنگی روزهایم را با مداد رنگی های یادت رنگ می زنم




نوشته شده در شنبه ٢٥ اردیبهشت ۱۳۸٩ساعت ۱٠:٢٠ ‎ب.ظ توسط persian boy نظرات (6)


چون می گذرد غمی نیست !!
چون می گذرد غمی نیست !!
قصه ی آن دختر نابینا را می دانی ؟
که از خودش تنفر داشت
از تمام دنیا تنفر داشت ؛

و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر بتوانم دنیا را برای یک لحظه ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »
***
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر ، آسمان را دید و زمین را
رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به دیدنش آمد
و یاد آورد وعده دیرینش را :
« بیا و با من عروسی کن
ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزید
و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نا بینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسری با او نیست
***
دلداده رو به دیگر سو کرد
که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که ا





 

joghd123

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایول به مرامت داداش :D
آقا سینا دارین از راه بدر میکنینا..من شمارو داشتم امتحان میکردماا:razz:
اقا سینا شما چرا
محسن خجالت بکش باید جلو مردم ابرو منو ببری
خاموش کن اونو
وگرنه از پول تو جیبی خبری نیست
مامان میبینی بزرو از ادم چه چیزا میخواد:razz:
 

n.d222

عضو جدید
سلام من تازه عضو سايت شدم؛وروديم تو سايت؛بدجور استرسه جواباي ارشدو دارم؛ميشه دعام كنين‏?‏
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز باباها و آقایون پیشاپیش مبــــــــارک

اینم کادوی من





در طرح ها و رنگهای مختلف












:w12:

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا