زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

وضعیت
موضوع بسته شده است.

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراغ از من نمیگیری گل نازم!
نمی شناسی صدای کهنه سازم!
نمی دانی مگر اینجا دلم تنگه!
نمی بینی مگر با غصه دم سازم!
سراغ از من نی گیری،
نگیر، اما
فراموشم نکن هرگز گل زیبا!
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
بی روی دوست دوش شب ما سحر نداشت
سوز گداز شمع و من و دل اثر نداشت
مهر بلند چهره ز خاور نمی نمود
ماه از حصار چرخ سر باختر نداشت
آمد طبیب بر سر بیمار خویش لیک
فرصت گذشت بود و مداوا اثر نداشت
دانی که نوش داروی سهراب کی رسید
آنگه که ازو کالبدی بیشتر نداشت..
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظ کنار عکس تو، من باز نیت می کنم
انگار حافظ با منو، من با تو صحبت می کنم
وقت قرار ما گذشتو، تو نمی دانم چرا
دارم به این بدقولی ات دیریست عادت میکنم
چه ارتباط ساده ای بین منو تقدیر هست
تقدیر ویران می کند من هم مرمت میکنم
در اشتباهی نازنین، تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمانت زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم.
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید منطقی باشیم!
زمین هم حق دارد خونش به جوش بیاید و گاهی هم تکانی بخورد!!!​
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
طلوع کن فردای روشن من/ می دانم که می آیی/ طلوع کن تا زیبا ستاره آرزوهایم بدرخشد/ که با او آسمان شب زیباتر خواهد بود/ طلوع کن تا غنچه شکفته عشق من باز شود/ می بینی که عطرش دنیا را خواهد گرفت/ طلوع کن فردای روشن من/ آن قدر ها فرصت نیست/ فرداها محدودند/ نگذارآمدنت در ته مانده بودن باشد/ می خواهم همه فرداهایم را با توروشن کنم...
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
وااااااای چقد خدا منو دوس داره..امروز برای هزارمین بار بهم ثابت شد که چقدر توکل شیرینه.. داشتم تو یه راهی قدم بر میداشتم به راست بودنش اطمینان نداشتم.. به خدا گفتم بهت اعتماد دارم و قدم اولو بر میدارم. توکل بر تو .. اگه دیدی راه مقصد نداری نکنه تنهام بزاریو بهم نگیا... که امروز بهم گفت که عزیزکم. بنده من این راه بن بسته.. من خیلی خوشحالم چون دقیقا یک هفته و یک روز بود و میتونست بدترین اتفاق ممکن واسم بیفته اما شاید ... آره اثر توکله که تنهات نمیزاره.. مگه میشه خالق مخلوقشو که جز اون کسیو نداره تنها بزاره...من امروز فهمیدم صبور بودن بهتری چیز دنیاست... امروز فهمیدم خیلی بزرگ شدم... شاید هر کسی جا من بود می شکست.. اما من قدم بلندتر شد...من به خودم قول دادم که در حال زندگی کنم ا زگذشته درس بگیرم.. از حال لذت ببرم و اونو واسه آینده ای شیرین استفاده کنم.. حالا هم این قضیه تموم شده من اصن ناراحت نیستم... خیلی هم خوشحالم که خدا این جوری بهم حال میده. دوست دارم خدایی من.. مرسی که همیشه با بنده هاتی ...شکر که فراموش نمی کنی ماهارو.. دوستان بدون توکل قدم در هیج راهی نذارید.. به صدای درونتون گوش بدید.. به حرف خدا گوش بدید.. من بچه تر از اینم که نصیحت کنم اما من آثار اعتماد به خدارو دارم دائم میبینم..
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
واااااای بزن دستو ... شله شله.. معصومه به من گفت دوست؟؟؟؟؟؟؟
وای من دارم خواب میبینم.. یکی منو بیدار کنه....دوست دارم معصومه...
معلومه خیلی تعجب کردیا! شاخ در آوردی رو سرت!!
 

f_azar1365

عضو جدید
سراغ از من نمیگیری گل نازم!
نمی شناسی صدای کهنه سازم!
نمی دانی مگر اینجا دلم تنگه!
نمی بینی مگر با غصه دم سازم!
سراغ از من نی گیری،
نگیر، اما
فراموشم نکن هرگز گل زیبا!

گل همه رو...حتی خارو هم گل میبینه...
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز


مردم چه می گویند ؟!


می خواستم به دنیا بیایم، در یک زایشگاه عمومی؛ پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! مادرم گفت: چرا؟... پدر بزرگم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه ی سر کوچه ی مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟... خواهرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟... آنها گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟... مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!... گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... همسرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در یک زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی! گفتم: چرا؟... پدرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟... زنم گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه دارم و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نبود: مردم چه می گویند؟!...مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، حالا حتی لحظه ای هم نگران من نیستند !!!



 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به من از فردا 8 صبح میرم کتابخونه...که چیکا کنم؟:w10:

شما هم چیکا میکنید؟:w33:

آره ذوق واسه نبودن دردونه.............هورااااااااااا شرش کم...:w31:
 

shalizeh-0123

عضو جدید
هر کس بد ما به خلق گويد
ما چهره به دل نمي خراشيم
ما خوبي او به خلق گوييـم
تا هر دو دروغ گفته باشيـم !
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
سلام... عصر شما هم بخیر :gol:
همگی خوبیم، خوش میگذره :D
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ممنونم داداش رضا...
خب خداروشكر ايشالا هميشه شاد و سلامت و تندرست و خندون باشيد.
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز
سلام عصر شماها هم بخير خوبيم و خوش ميگذره شما چطور ؟ :biggrin:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
سلام عصر شماها هم بخير خوبيم و خوش ميگذره شما چطور ؟ :biggrin:

سلام پسرم...ممنونم....خدارو صدهزارمرتبه شكر...ايشالا هميشه لبتون به لبخند باز بشه.
ممنونم...ما هم به شادي شما شاد ميشيم...و ميگذرانيم.
 

fgni

متخصص باغبانی
کاربر ممتاز

سلام پسرم...ممنونم....خدارو صدهزارمرتبه شكر...ايشالا هميشه لبتون به لبخند باز بشه.
ممنونم...ما هم به شادي شما شاد ميشيم...و ميگذرانيم.

مرسي خيلي خيلي ممنونم از لطفت واي كه چقده خوشحال شدم منم ارزوي لحظات خوشي برات دارم خوش بگذره
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
هو المحبوب

مردم در خوابند. وقتي مي‌ميرند بيدار مي‌شوند
حضرت علي علیه السلام


حکایت


جهودی وترسایی ومسلمانی رفیق بودند
در راه زر یافتند ، حلوا ساختند
گفتند: بیگاه است. فردا بخوریم
واین اندک است
آن کس خورد که خواب نیکو نیکو دیده باشد
غرض تا مسلمان را ندهند
مسلمان نیمه شب برخاست
خواب کجا؟
عاشق محروم وخواب؟
برخاست، جمله ی حلوا را بخورد
عیسوی گفت:عیسی فرود آمد، مرا برکشید
جهود گفت:موسی در تماشای بهشت برد مرا
عیسای تو درآسمان چهارم بود، عجایبِ آن چه باشد در مقابل عجایب بهشت؟
مسلمان گفت:محمد آمد، گفت ای بیچاره
یکی را عیسی برد به آسمان چهارم وآن دگر راموسی به بهشت برد
تو محروم بیچاره باری برخیز واین حلوارابخور
آن گه، برخاستم وحلوارابخوردم
گفتند:والله خواب آن بود که تو دیدی
آنِ ما همه خیال بودوباطل
وای از این حکایت! تا چه خیال ها برده باشی
مقالات شمس
 

Phyto

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
ستاد مبازه با فتنه پـَ نه پـَ






به بابام گفتم سوئیچ ماشینو بده ...... گفت : می خوای بری جایی؟ ... گفتم : بله پدر عزیزم
(ستاد مبارزه با فتنه پَ نَ پَ - واحد فرزند صالح)

به دوستم گفتم برو بالا نردبون چراغ و ببند گفت بچرخونمش؟میگم اگه سختت میشه تو بگیرش من نردبون و میچرخونم

رفتم خونه سالمندان عیادت پدربزرگم,مسئول اونجا میپرسه:شمام اومدین عیادت؟میگم نه خونه سالمندان طلبیده اومدیم زیارت
رفتـــم بــه کنـــار دلــبرم با شــادی
گفتـا کـه چـه خوب یاد من افتــادی
گفتـم صـنما تــو عشق را استـادی
گفتا پـَـَـ نــه پـَـَــــ تو یاد من میدادی
گفتم پـَـَـ نــه پـَـَــــ و درد زهـــر مــاری
رفتم ساندویچی، میگم آقا یه هات داگ با سس مخصوص بدین. میگه میل می کنید؟ میگم: بله، دستتون درد نکنه
(گشت مبارزه با فتنه پـَ نه پـَ ، واحد سیار غذاخوری ها و رستوران ها)
ميخوام مسواك بزنم
مامانم مي پرسه ميخواي مسواك بزني؟؟
ميگم بله مامان جون..
ميگه خمير دندونم روش ميزني؟؟
ميگم بله مامان جان..
ميگه خاك تو سرت اين همه موقعيت پ ن پ درست كردم واست استفاده نكردی
منم گفتم پ ن پ خز شده مامان جون
بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟میگم...اگه شما صلاح بدونین
(ستاد مبارزه با فتنه ی پَ نَ پَ – واحد احترام به بزرگتر)
رفتيم پايگاه انتقال خون ميگه شمام اومدين خون بدين؟ گفتم بله اومديم خون بديم. شما هم بفرماييد بساط لودگي تون رو جاي ديگه پهن کنيد. يارو همون جا به گريه افتاد و ابراز پشیمونی کرد.
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد نهي از منکر)
تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟میگم نون باشه بقیش مهم نیس
از اتاقم اومدم بیرون ،در دستشویی رو باز کردم .مامانم میگه داری میری دستشویی؟میگم نرم؟؟؟
به مامانم میگم پول بده!!!میگه اونایی که دو روز پیش گرفتی چی شد؟؟نکنه همشو خرج کردی؟؟؟ تا اومدم بگم پـَـ ....زد تو دهنم,نذاشت حرف بزن
من فقط میخواستم بگمپـَـَـس اندازشون کردم
ماه رمضونی 6 صبح رفتم تهران، 9 شب برگشتم خونه خسته و کوفته میپرسم مامان شام چی داریم؟
میگه گشنته ؟چند ثانیه سکوت میکنم، چشامو میبندم و یه نفس عمیق میکشم . آروم و با طمانینه میگم : بله گشنمه
(ستاد مبارزه با فتنه پــَ نــَ پــَ - واحد کظم غیظ)
نوزاده تو بغل مامانش گریه میکرده مامانه میگه قربونت برم گرسنته؟ بچه هه به اذن خداوند میگه پَ نَ پَ دارم برای گرسنگان و زلزله زدگان سومالی گریه میکنم
(واحد نفوذی پ نه پ)
رفتم سوپری گفتم یک نوشابه زرد بدید
فروشنده گفت: منظورتون نوشابه پرتقالی که نارنجی رنگه؟
گفتم: بله، منظورم همون بود. ببخشید
(ستاد مبارزه با فتنه پـ نـ پـ واحد فرهنگ‌سازی به جای حاضر جوابی)
رفتم دستتشویی هی دارم در میزنم! میگه هاااان، دستشویی داری؟ پـَـــ نــه پـَـــ خواستم بگم آخریم مهلت ثبت نام جشنواره حساب های قرض الحسنه بانک صادراته، جا نمونی! طرف اومد بیرون گفت خاک بر سرتون کنن که فقط بلدین از این چرت و پرتا بگین
(کمیته مبارزه با فتنه پـَـــ نــه پـَـــ , ستاد سیار مستقر در توالت عمومی)

تو اتوبان داشتم لایی میکشیدم،یه زانتیا اومد گفت داری لایی بازی میکنی؟؟؟ گفتم: پــ نــ پـــ دارم واست عربی میرقصم!!! گفت: دِ نـَــ دِ کنترل نا محسوس بزن بغل
(ستاد مبارزه با پ نه پ واحد اتوبان)





























































 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا