سلام.یادتونه که من عاشق شده بودم.عاشق دختر همسایه
هی روزگار عاشقیم بددردیها.تا به مامان بابا گفتم زود اومدن بوسم کردن گفتن دست برات بالا میزنیم
ابجی سوسن زد زیر گریه تا شنید دوری من براش سخت بود
حسنو ابراهیم هم برای تلافی این کار من رفتن شیشه دختر همسایمونو بیارن پایین..
سهراب هم که فقط نگاه میکرد.......
با ابجی لیلا صحبت کردم بره با دختر صبحت کنه.....

هی روزگار عاشقیم بددردیها.تا به مامان بابا گفتم زود اومدن بوسم کردن گفتن دست برات بالا میزنیم

ابجی سوسن زد زیر گریه تا شنید دوری من براش سخت بود

حسنو ابراهیم هم برای تلافی این کار من رفتن شیشه دختر همسایمونو بیارن پایین..

سهراب هم که فقط نگاه میکرد.......

با ابجی لیلا صحبت کردم بره با دختر صبحت کنه.....
