در جست و جوی لغتی جایگزین برای زندگی بودم.لغتی که در آن زنده وجود نداشته باشد.
ساعت هابه تفکرنشستم.اما هیچ عبارت مناسبی نیافتم.به اطرافم نگریستم.
به هرگوشه ای که نگاه می کردم مرابه تفکر وامیداشت.
پیرمرد قد خمیده ای را دیدم که به کمک عصا به زحمت راه می رفت.
گاه دست می زد و آفرین می گفت.
گاه کودکی را که تحسین می کرد بر روی تاپ هل می داد وگاهی تعادل خودرا از دست می داد.
اما بازهم باکودک که به نوه ی او می مانست بازی می کرد.
درسمتی دیگرمردجوانی را دیدم که مشغول خریدن گل از دکه ی مجاوربه پارک بود.
شوق در چهره اش خودنمایی می کرد .به مرد فروشنده گفت : به نظر شما کدام یک زیبا تر است؟
فروشنده گفت: هر دوزیباست.امابستگی دارد برای که می خواهی؟مرد جوان گفت:همسرم .
و به پیشنهاد فروشنده دسته گل رز قرمز را برداشت.به آن سو نگریستم:
مادری دست در دست کودکش در حال عبورازخیابان بود.
هنگام عبور،جایش را با فرزندعوض کردوخود درسمتی ایستاد که ماشین ها با سرعت به آن سومی
آمدند.
سپس دست کودکش را فشرد وازخیابان عبورکردند.رویم رابرگرداندم.
مرد دست فروشی گوشه ی خیابان بساط پهن کرده بود.
دربساطش چیزمفیدی یافت نمی شد.اما اکثرافرادی که از کناروی عبورمی کردند،
حتی اگر چیزی نمی خریدند ،کمک کوچکی به او می کردند.
فورا نگاهم را از هر سو دزدیدم.
سرم را پایین انداختم و درکاغذ کوچکی که همراهم بود نوشتم:
زندگی : زیباتر از هر آن چه قابل تصور است.
زندگی یعنی عشق پدر بزرگ به نوه،یعنی شوق دیدارهمسر، فداکاری مادر،
کمک به مرد دست فروش...
و...
زندگی یعنی زنده بودن،به سرزندگی تمام گل ها ی دنیا.
و زندگی زنده است تا زمانی که:مهر،عشق،صبر،فداکاری،گذشت و ... زنده اند. 



