زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند
بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب

و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...
بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
انديشيدن
در سکوت.


آن که مي‌انديشد
به‌ناچار دَم فرومي‌بندد

اما آن‌گاه که زمانه
زخم‌خورده و معصوم
به شهادت‌اش طلبد

به هزار زبان سخن خواهد گفت.
 

linux_0011

عضو جدید
آ نقدر دل کوچکم را جدی نگرفتی

تا سنگ شد
صخره شد
کوه شد

دیگر ، تنها پژواک صدایت را خواهی شنید
هرچه می خواهی فریاد کن!!!

می خواهم آب شوم در گستره ی افق

آنجا که دریا به پایان می رسد و

آسمان آغاز میشود
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
حس می کنم و می دانم
دست می سایم و می ترسم
باور می کنم و امیدوارم
که هیچ چیز با خواست من به عناد بر نخیزد
می خواهم آب شوم در گستره ی افق
آنجا که دریا به پایان می رسد و
آسمان آغار میشود
از بخت یاری ماست شاید

که هر آنچه که می خواهیم
یا بدست نمی آید یا
از دست می گریزد!!

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل اسم خودم اینو می دونم
می دونم که یک نفر یه روز میاد
می دونم که وقتی از راه برسه
هر چی که خوبه واسه منم می خواد
درا رو وا می کنم
پنجره ها رو می شکنم
مژده ی دیدنشو
تو کوچه ها جار می زنم
وقتی از راه برسه با بوسه ای
قفل این غمستون رو وا می کنه
منو به یه شهر دیگه می بره
با هوای تازه آشنا می کنه
توی این خونه ی دربسته
توی این صندوق سربسته
همه آرزوام گور می شه
میون دیوارای سنگی
میون این همه دلتنگی
شوق زندگی ازم دور می شه
یک نفر داره میاد
دیوارا رو ورداره
یک نفر داره میاد
زندگی رو میاره
تو اونی ، اون یک نفر
ای هم شب تن خسته
می تونی کلید باشی
واسه درای بسته
یک نفر یه روز میاد

 

linux_0011

عضو جدید
همیشه بین من و آرزوهایم فاصله بوده !

ومن به این فاصله ها عادت کردم ...

همیشه دلتنگت بودم بی آنکه بفهمی !

ومن به این نفهمیدن ها عادت کردم ...

همیشه منتظرت بودم و همیشه نیامدی !

ومن به این نیامدن ها عادت کردم ...!

 

VRWH

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبهای دراز بی عبادت چه کنم؟ طبعم به گناه کرده عادت چه کنم؟ گویند کریم است و گنه می بخشد. گیریم که بخشد, ز خجالت چه کنم؟
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه جاي ماه ،
كه حتي شعاع فانوسي
درين سياهي جاويد كورسو نزند
به جز قدمهاي عابران ملول
صداي پاي كسي
سكوت مرتعش شهر را نمي شكند
***
به هيچ كوي و گذر
صداي خنده مستانه اي نمي پيچد
***
كجا رها كنم اين بار غم كه بر دوش است ؟
چرا ميكده آفتاب خاموش است !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمان می گذرد ...

من دلتنگم ...

دلتنگ آن چه نمیدانم چیست !

نمیدانم اما چشمهایم را خیسِ خیس میکند از اشک ...

من دلتنگم ...

و زمان ...

می گذرد ...

آرام ...

آرام ...

دلتنگی هایمان را شاید یک روز، باد

با خود ببرد؟!

مگر نه که این طور است؟...

بگو ...

بگو ...

من دلم تنگ است ...

چه اعترافِ ساده ی محزونی !

زمان می گذرد ...

مثل باد ...

مثل برق ...

شاید ، یک بار ...

مثل باد، دلتنگی های مرا با خود ببرد !

شاید ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا ببین غرق در اشک و آهم



غریقی نشسته به موج نگاهم



ببین در دل شب نشان از تو جویم



هوای تو دارم سخن از تو گویم



تو این جان عاشق به من داده ای



دلی چون شقایق بمن داده ای



بیادت همه شب دل من خــــــــــــدایا



درین سینه ی خسته چون نی بنالم



نیســـــتان جـانم به بانگ جرس ها



بخون خفته اکنون که تا کی بنالم



خـــــدایا من این بار سنــگین غـــــم را



به عشق تو بر دوش جان می گذارم



من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم



که در باغ هســتی نوای تو دارم



نیســـــتان جانم به بانگ جرس ها



بخون خفته اکنون که تا کی بنالم



سحر خنـده کرد و سپیده دمید



مرا رهنمون شد به نور امید



تو این جان عاشق به من داده ای



دلی چون شقایق بمن داده ای...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها گذشتند با کلمات ...

کلماتی که از پس معنا بر نمی آیند

اما خاطره می آفرینند ...

تلخ و شیرین

خوب و بد ...

و لحظات چون بار گرانی

بر چشم خسته ام فشار می آورند ...

خفیف ترین دلخوشی ها

نرم نرمک روحم را فریب می دهند ...

روحی که دیر زمانی دچار تنهایی بوده

و شادمانی کوچکی قلبم را اشغال می کند !

زمان وارونه می شود ...

گذشته حال را تحمیل میکند

و حال گذشته را...

و آینده ای نیم رنگ روبروی من است ...

آری...ماجرای آینده ...

نفس پیش پا افتاده ...

جریان زمان

لحظه های کامل

تراکم خاطرات

و تجربه احساس درون آینده ...

بازی با کلمات خاطره می آفریند

اما خاطره کشی نکنیم !

باید گذاشت و گذشت ...!
 

linux_0011

عضو جدید
می ترسم از نبودنت ...

و از بودنت بیشتر !

نداشتن تو ویرانم می كند ...

و داشتنت متوقفم !

وقتی نیستی كسی را نمی خواهم

و وقتی هستی" تو را" می خواهم ...

رنگهایم بی تو سیاه است و در كنارت خاكستری ام ...

خداحافظی ات به جنونم می كشاند

و سلامت به پریشانی ام !؟

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار

بی تو خسته ام و با تو در فرار !

در خیال من بمان ...

از كنار من برو !

من خو گرفته ام به نبودنت ...!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما ، ببخشای
ببخشای اگر صبح را ما به مهمانی کوچه دعوت نکردیم
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی فرق صنوبر خبر نیست
نسیمی گیاه سحرگاه را ، در کمندی فکنده ست و تا دشت بیداریش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم ،
در آن سوی دیوار بیمیم ،
ببخشای ای روشن عشق بر ما ، ببخشای !
به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پروا

 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
و خداوند مرا خلق نمود ...

و من تو را در خود !

پس به آئین خداوندگاری

باتو مهربان می مانم ...

اگرچه من .......

و اگر چه تو .......
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفکن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلی ! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست!

نازلی سخن نگفت
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
***
نازلی سخن نگفت
نازلی ستاره بود:
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
نازلی سخن نگفت
نازلی بنفشه بود:
گل داد و
مژده داد: زمستان شکست!
و
رفت...

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من درد ها کشیدم ام از درازنای این شب بلند
با این همه
جهان و هرچه در اوست
به کام کلمه ی باز بی چراغی چون من است
من چکیده ی نور و
عطر عیش و
آواز ملائکم
وطنم همین هوای نوشتن از شرحه ی نی است
همین است که این سکوت بی باده
بر بادم داده است
ورنه علفزار اردی بهشت را
کی بی وزیدن از سرمست بابونه دیده اید​
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گریستن را همچون تمنایی ناممکن و محکوم آموخته ام

و من آن پرنده نازک بالم

تا کی مجال پریدن در آسمان فلزی را دارم؟

گویا تارک دنیا شدم

و بهترین نماد دلتگی ام

باران

و تمام تلاش خود را با سکوتی مات و غمگین گذاشتم

و من همه چیز داشتم و اکنون هیچ ندارم

برگشته ام به زندگی عادی ام

رسیدگی به تنهایی هایم !!!​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی خواهم بميرم!

نمی خواهم بميرم با که بايد گفت؟
کجا بايد صدا سرداد؟
در زير کدامين آسمان
روی کدامين کوه؟
که در ذرات هستی ره برد توفان اين اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک اين فرياد!
کجا بايد صدا سر داد؟؟
*
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين کر آسمان کور است
نمی خواهم بميرم با که بايد گفت؟
*
اگر زشت است و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنيای فانی را
هزاران بار از آن دنيای باقی دوست تر دارم.
*
به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
وجودم گر چه گرد آلود سختی هاست
نمی خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسان های خوب نازنين بسته ست.
دلم با صد هزاران رشته با اين خلق
با اين مهر , با اين ماه
با اين خاک با اين آب..
پيوسته ست.
مراد از زنده ماندن , امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنيای ره گم کرده در رنج و عذابم نيست
هوای همنشينی با گل و ساز و شرابم نيست.

جهان بيمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردی ز جانش بر ندارم ناجوانمرديست.
*
نمی خواهم بميرم تا محبت را به انسان ها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم , بيفروزم
خرد را , مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پای فرداهای بهتر گل برافراشم
چه فردايی , چه دنيايی!
جهان سر شار از عشق و گل و موسقی و نور است..
نمی خواهم بميرم , ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است؟

برگرفته شده از:آه,باران فريدون مشيری.
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز دلتنگم
گره های انتظار در دلم جا خشکانده
یعنی می شود
می شود معنی شود شعر تنهایی ام
باز می گوید دلم
گله هایش را
از دلتنگی
از بی تویی
آری ،این اشکی که روان است
آهه دلتنگیه این دل بی گناه است
گاه می گویم
زیباست دلتنگی
برای تو
اما ...
گاهه دلتنگی تلخ است
حتی برای تو
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمی دانم چه می خواهم خدايا ، به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جويد نگاه خسته من ، چرا افسرده است اين قلب پرسوز

ز جمع آشنايان می گريزم ، به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تيرگيها ، به بيمار دل خود می دهم گوش

گريزانم از اين مردم كه با من، به ظاهر همدم و يكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پيرايه بستند

از اين مردم كه تا شعرم شنيدند ، برويم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند ، مرا ديوانه ای بدنام گفتند

دل من ای دل ديوانه من ، كه می سوزی از اين بيگانگی ها

مكن ديگر ز دست غير فرياد ، خدا را بس كن اين ديوانگی ها
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خوام برم کلاس خط یاد بگیرم با خط خوش
نامه بدم واسه شما ، تو رو خدا بیا بکش

یه کاری کرد با دل من اون چشای پر جذبه
که ساعت خونه م هنوز ، بعد یه عمری عقبه

اون که نباید می شد انگار شده
هر چی بگم نمی خوامش بیخوده

همین که اسمت رو منه ، کلی می بالم به خودم
بذار همه گمان کنن من اول عاشقت شدم
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاه گاهی که دلم می گیرد
به تو می اندیشم

خوب در یادم هست

چه شبی بود آن شب!

تو همان نوگل دیرینه و من

برگ زردی که فتاده است به خاک

و من اندر عجب این دیدار

که تو بعد از سال ها

هم چنان زیبایی!

کاش می دانستی

که چه کردی با من

در همان لحظه که لبریز ز شوقت بودم

چشم بر گرداندی

و مرا سوزاندی

من سراپا همه چشم

تو دریغ از یک نگاه

دل که سرشار ز عشق ،

چشم من غرق حضور،

دست هایم بی تاب،

در خیالم همه تو!
...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
رؤیای خویش است و بوسه بر لب های خویش
سرزمین من که در قوس بامدادان
گل سرخ می نوشد دختر کوچک باران
اقامتگاهم
ترانه ای ست پیشواز مسافر
و جاده هایش از رد گام ها عطرآگین
نشانه ی مقصد یا
ساحره ی گمشدگی
ژالیزیانا!
شبه جزیره ای با چشمه های شور و شیرین
گوش و گوشواره
انگشتری و اشاره
تشنگی و گلوبند
منظره ی خویش است و دسته گل پنجره ی خویش
در این هوای طناز شعری اگر بسازی
یاد آور گفت و گوست هنگام عشق بازی
ای سرزمین سایه و روشن
ظهر معطر من
از تو به تو باز می گردم
در جست و جوی عطشی که هدیه می دهی
عطش پناهندگان

 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
بالای پلکان
تا بوی قهوه ، سرسرای قهوه ای و گام های وسوسه انگیز تو
امید مشترکی که در بلندترین بام ها به حقیقت پیوست
آواز عشق اینده کی یا کجا نوشته شود ؟
بالای ماه ، پاشنه بلند طلا
زیر چراغ های چشمک زن ،پایین پای ما
یا کاغذ سپید که بر زانوی سپید تو می ساید ؟
دستی که دست های تو را جست سرشار بود از فیروزه ی رباعی خیام
انگشتری قواره ی انگشت توست ، البته می پذیری ، بانوی سربلندی ها
آن باغ زیر پوست ، با عطر کال نارنج ، با چشمه ی نمک ، جزیره ی
مثلثی ، روشن از آب دریا ، آن ساقه های نیشکر که واژگان را
در انزوای شان آزاد کرد
و گام های مصمم که به رغم تو پله ها را پیمود
فروزان باد

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
تــک درخـتی تـیـره بــخـتـم

کــه در ســکــوت صـــحــرا

فریاد من شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم

کــه دشــت آرزو هــا

گردید آخر مزار آرزویم


خشک و بی بارم پس سحرم کو

آن شــادابی آن بـرگ و بــرم کو


دور از یاران بـی توشــه و بـرگم

غم خانه محنت همسایه مرگم

بـر رخــســارم غـبــار غـم نشسـته

طوفان از من چه شاخه ها شکسته

چو نـهـال زهـرآلـوده هـمـه کـس از من بگریزد

نه کسی با من بنشیند نه کسی با من آمیـزد

گویم غم خود را با خـار بـیابان

در سینه نهفتم اسرار فراوان

در دل شب سکوت صحرا وبختم افزا آااا

از تو جدا بگویم ای مه حدیث خود با ماه

تــک درخـتی تـیـره بــخـتـم

کــه در ســکــوت صـــحــرا

فریاد من شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم

کــه دشــت آرزو هــا

گردید آخر مزار آرزویم

خشک و بی بارم پس سحرم کو

آن شــادابی آن بـرگ و بــرم کو

دور از یاران بـی توشــه و بـرگم

غم خانه محنت همسایه مرگم

بـر رخــســارم غـبــار غـم نشسـته

طوفان از من چه شاخه ها شکسته


 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي خودم !

براي خودم !

این روزها دیگر همیشه خیلی ساده پیش می آید ...

می آیی

می نشینی و اشاره ي من را دنبال می گیری

می گردی دنبال قصه زندگی ام !

برایت می گویم

ساده و خلاصه ...

در شش خط !

چشم هایت مهربان می شود

سر به زیر می شوی

فکر می کنی

و

فردا

زنگ می زنی

می گویی خوبی ؟!

می فهمم

می گویم

فکرت را مشغول من نکن عزیر دل ...

نگرانی

می دانم

لبخند می زنم

می گویم

درست می شود !

تو می روی

باز

یکی دیگر می آید

شاید عزیز تر

شاید دور تر ...

می نشیند

می گردد دنبال قصه زندگی ام

برایش می گویم

.

.

.
 

نگين...NeGiN سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
و اينست داستان 10 ماه دوست داشتن :crying2::crying2:


ماچشم هايمان را
با هم معامله كرديم
وقلب هايمان را
به يكديگر داديم
ما يك نفر شديم
و
از داستان عشق بزرگمان
تنها من ماندم
من كه
خورشيدم در ظهر زندگي غروب كرد
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي خودم ...

براي خودم ...

می خواهی از یاد بروی ... از یاد ببری ...

می خواهی که نباشی ... که نباشد ... که بروی ... که برود ... که نمانی ... که نماند ...

می خواهی از دست بگذاری و از دست بگذاردت ...!
 
بالا