زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
برچید مهر دامن زربفت و خون گریست
چشم افق به ماتم روز سیاه بخت
وز هول خون چو کودک ترسیده مرغ شب
نالید بر درخت
شب سایه برفشاند و کلاغان خسته بال
از راههای دور رسیدند تشنه کام
رنگ شفق پرید و سیاهی فرو خزید
از گوشه های بام
من در شکنجه تب و جانم به پیچ و تاب
در دیده پر آبم عکس جمال اوست
بر می جهد ز چشمه جوشان مغز من
هر دم خیال دوست
چون ماهتاب بر سر ویران های دل
مستانه پای کوبد در جامه سپید
پیچد صدای خنده او در دل خراب
لرزد تنم چو بید
این مطرب از کجاست ؟ که از نغمه های او
بر خانه خراب دلم سیل درد ریخت
این زخمه دست کیست که بر تار می زند ؟
تار دلم گسیخت
چون وای مرگ جگر سوز و دل خراش
چون ناله وداع غم انگیز
و جانگزاست
اندوهناک و شوم چو فریاد مرغ حق
این نغمه عزاست
این نغمه عزاست که من عشق مرده را
امشب به گور می برم و خاک می کنم
وز اشک غم که می چکد از چشم آرزو
رخ پاک می کنم
ابتهاج
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه
فغانی گرم وخون آلود و پردرد
فرو می پیچیدم در سینه تنگ
چو فریاد یکی دیوانه گنگ
که می کوبد سر شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی ‌آِفته دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم
ابتهاج
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
گاهم از نای دل خویش نوایی برسان
که جز این ناله ی جانسوز تو دمسازم نیست
در گلو می شکند ناله ام از رقت دل
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست
ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت
بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست
آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل
که درین پرده جیزن همدم و همرازم نیست
دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی
چه کنم شیوه ی ایینه ی غمازم نیست
به گره بندی آن ابروی باریک اندیش
که به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
سایه چون باد صبا خسته ی سرگردانم
تا به سر سایه ی آن سرو سرافرازم نیست
ابتهاج
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها

من مانده ام تنها میان سیل غمها


گل پونه ها نا مهربانی آتشم زد آتشم زد
گل پونه ها بی همزبانی آتشم زد
می خواهم اکنون تا سحر گاهان بنالم
افسرده ام دیوانه ام آزرده جانم

گل پونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
من مانده ام تنها میان سیل غمها

گوش دهيد

 

گلابتون

مدیر بازنشسته
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بامن بگو ز گریه ی عاشق برای یار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم بخوان ترانه ی ای داد روزگار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امشب که من به خلوت یادت پناه برم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حتی به خواب اگرشده کوته کن انتظار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ازخاطرات کهنه ی دوران بی کسی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زخمی ز تیر چشم تو مانده است یادگار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کابوس فرقتت به شبم نقش ناله زد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شد روی بام خانه ام جغد غم سوار[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در اوج آسمان خودت پرواز میکنی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باپر شکستگان زمینی تو را چه کار...[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من {خاکسار} درگه عشقم همین بس است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]درمان کنم به دست غزل اندوه بی شمار[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سیداشکان خطیبی (خاکسار)[/FONT]
 

shabe sarab

عضو جدید
ميروم خسته وافسرده وزار
سوي منزلگه ويرانه ي خويش
به خدا ميبرم از شهر شما
دل شوريده وديوانه ي خويش

ميبرم تاكه در ان نقطه ي دور
شستشويش دهم از رنگ گناه
شستشويش دهم از لكه ي عشق
زين همه خواهش بيجا وتباه

ميبرم تا زتو دوزش سازم
زتو اي جلوه ي اميد محال
ميبرم زنده به گورش ساز م
تا ازين پس نكند ياد وصال

ناله مي لرزد مي رقصد اشك
اه بگذار كه بگريزم من
زتو اي چشمه ي جوشان گناه
شايد ان به كه بپرهيزم من

به خدا غنچه ي شادي بودم
دست عشق امد واز شاخم چيد
غنچه ي اه شدم صد افسوس
كه لبم باز بران لب نرسيد

عاقبت بند سفر پايم بست
ميروم خنده به لب خونين دل
ميروم از دل من دست بدار
اي اميد عبث بي حاصل

:gol:پوران كاوه:gol:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو !
بی من
همسایه لبخند شدی ...

و من !
بی تو
همجوار اشک ...

چه تفاوت متفاوتی ؟!!...
 

HESSAM58

کاربر فعال
:gol:تو از ورای آسمان به پیش من رسیده ای

:gol:تو این زمان به من بگو زحال من چه دیده ای
:gol:تو آن ترانه ای که من به هر زمان سروده ام
:gol:تو بهترین بهانه ای به سوی من دویده ای
:gol:به هر کجا که گشته ام به غیر تو ندیده ام
:gol:تو هم بگو که نازنین به غیر من ندیده ای
:gol:به هر جهت که رو کنم تو قبله گاه این تنی
:gol:تو هم به هر جهت مشو چو پیش من رسیده ای
:gol:سحرگهان دعای خود به درگهش روان کنم
:gol:که تا تو همرهم شوی چرا که تو سپیده ای
:gol:به راه تو دهم دلم نگو که گمره است و من
:gol:زدیده ام که خون چکد بگو که این شنیده ای
 

HESSAM58

کاربر فعال
:gol:من عاشق و دیوانه و مهجور ز یارم

:gol:من مست و غزلخوان شده در کوی نگارم
:gol:باید به هوای سر خود دل تو مبندی
:gol:بین من هوسی کردم و این گونه که خارم
:gol:راه غم و عشق از دل عاشق که جدا نیست
:gol:من غم طلبم چون که فقط عشق تو دارم
:gol:سیلی خور دیوان و بدان گشته ام امروز
:gol:چون غیر تو در من نشود آینه دارم
:gol:جرمم چه بود تا که جمال تو نبینم
:gol:آخر چه گناهی که من از عشق تو زارم.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیره می شوم برای هزارمین بار

به جای خالی تو

رو به روی خودم ...

به یاد وقتهایی که ثانیه ها

هزار بار ترکم می کردند و

تنها می شدم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در قطاری نشسته ام که مرا

با خود به سرزمینی خواهد برد

که در هیچ جای دنیا نیست

مقابل صندلی من

تو نشسته ای

با انگشت روی بخارهای شیشه می نویسی

و من مثلا روزنامه می خوانم

چهره ات را که بر می گردانی

به بهانه ی نگاه کردن از شیشه

نوشته ات را می خوانم :

"دیگر غریبه نیستم اما تو همیشه دیوانه خواهی ماند "

بر می گردم

تو در سکوت و تاریکی ایستگاه

گم شده ای ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من

جا مانده از اين همه هياهو

دوان دوان به صفر مي رسم

به نقطه اي سرخط

براي ثبت شدن

براي بودن

همين ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هم فراموشت نکرده ام بااین که فراموش شده ام ...

هنوز هم صدایت را می شنوم با این که صدایم نکرده ای ...

هنوز هم همه جا می بینمت با این که به دیدنم نیامده ای ...
 

elo0ne_lady

عضو جدید
چقدر بی احساس
روی خاکسترهای آرزوهایم راه می روم
و چه پر ابهت است نگاه لاشخورها
به بقایای من و تو!
نقاب سیاهم را برنمیدارم
می خواهم در تاریکی باشم
آهای شماهایی که برای دیدن
اشک های من آمده اید
دیگر چیزی برای تماشا نیست.
نمی خواهم حتی پشت سرم را نگاه کنم
نمی خواهم ببینم که
کرکس ها چه با بی رحمی
من و تو را به منقار می کشند
فقط می خواهم در تاریکی حرکت کنم
فقط می خواهم در تاریکی حرکت کنم
فقط می خواهم در تاریکی حرکت کنم
فقط می خواهم در تاریکی حرکت کنم
فقط می خواهم در تاریکی حرکت کنم......
تاریک می شوم!
تو در تمام وجودم بودی وقتی تاریک شدم
شاید برای همین بود که چند ستاره
در تاریکی چشمانم درخشیدند
کاش پایین نمی لغزیدند.....!
 

elo0ne_lady

عضو جدید
وقتی سكوت تنها صدای آشنا شد
و شب
تنها دريچه ی روشنی ،
نگاهم به غروب غمگيني می مانست
كه در آرزوی شبی روشن مرده بود:cry:....
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از اعماق عمیق ترین عمق جهان ...

تو از بلندای بلند ترین بلندی جهان ...

نه !

رهایم نکن ...

اینبار سقوط را سرانجامی نیست ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهایم میرود...
به پشت پنجره های خاک گرفته و متروک حیاط دلم میروم....
راهی میبینم... در این راه خانه ای...ودر خانه حیاطی...

کسی می بینم...در راه خانه ای...ودر جستجوی حیاطی...
آهی میکشم...نگاهم را میدزدم... کسی به حیاط دل غمگین من نمی آید...

غصه نمیخورم... به این تنهایی و سکوت و بی کسی خو گرفته ام...

میدانم این جا،جای کسی نیست...جای خودم هم نیست...
پس درهارا می بندم... پنجره را هم...نباید کسی بیاید...

به این غم...
به این سکوت...

این جا متروک است...!
 

elo0ne_lady

عضو جدید
حرف نگفته اکنون اینه ،از دل مینویسم ،از سرگردونی میان تودرتوی این دنیای مادی،از دل مینویسم ،از ...از درد،دردی که همه ما احساسش میکنیم حتی با وجود با هم بودن،اسمشو میگذاریم تنهایی ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز

من اینک اینجایم

و باید

باور کنم

که اینجا

حجم صدا

می شکند

دل

یخ میزند

و زندگی

محو می شود ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود !
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ...
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم ...
ای کاش کودک بودم و تو هم کودک بودی !!!

 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي چشمات ديگه اشكي براي ريختن نداشته با شه

وقتي ديگه قدرت فرياد زدنم نداشته باشي ......

وقتي ديگه هر چي دل تنگت خواسته باشه گفته باشي

وقتي ديگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته با شن..

وقتي از درون تمام وجودت يخ بزنه ....

وقتي چشم از دنيا ببندي وآرزوي مرگ كني...

وقتي احساس مي كني ديگه هيچ كس تو رو درك نمي كنه

وقتي احساس كني تنها ترين تنهاي دنيا هستي

ووقتي باد شمع نيمه سوخته اتاقتو خاموش كرد

چشمهايت را ببند و با تمام وجود از خدا بخواه كه صدات كنه

خدايا به دادم برس

البته خوبه سعی کنیم قبل از اینکه به تنگا برسیم خدا رو صدا بزنیم
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا تجسم نکن ...

تارهای سرد موهایم را

در ذهنت مرور نکن ...

کتابم را ورق بزن ...

مکث نکن ...

می بینی؟!

تا آخرین شعر عاشقم !!!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از اين همه اغراق

سرم گيج مي رود ...

از اين سرعت عقربه هاي خيالي !

بيهوده نفس مي كشم ...

و بيهوده تر مي روم ...

تا پشت هيچستان

گم مي شوم ...

با كفش هايي نامرئي

تا اثري از من نماند !

آن گاه

خواهي گريست ...

تلخ و گس

براي گمشده اي كه نمي دانست كيست ...

و چرا ؟!.......
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
به سراغ تو شبی می آيم می آيم
با دو صد بوسه نو با دو صد راز و نياز
به سراغ تو شبی می آيم می آيم
با دلی خسته ز درد با غم و غصه زياد
مثل شبنم که نشيند بر گل
چو حبابی که نشيند بر آب
مثل بارون روی گلبرگ درخت
همچو ديدار تو با من در خواب
به سراغ تو شبی می آيم
به سراغ تو شبی می آيم

من به ديدار تو باز مي آيم مي آيم
با نسيمی آروم پر از عطر بهار
من به ديدار تو باز می آيم می آيم
با دلی خسته ز درد
دور از اين رنگ و ريا
ميدهم دل به دل قصه تو
قصه غصه تنهايي تو
ميکشم بار غمای تو به دوش
خسته از دوری و تنهايي تو
به سراغ تو شبی می آيم

به سراغ تو شبی می آيم می آيم
با دو صد بوسه نو با دو صد راز و نياز
به سراغ تو شبی می آيم می آيم
با دلی خسته ز درد با غم و غصه زياد
مثل شبنم که نشيند بر گل
چو حبابی که نشيند بر آب
مثل بارون روی گلبرگ درخت
همچو ديدار تو با من در خواب
به سراغ تو شبی می آيم
به سراغ تو شبی می آيم...
 
بالا