گلابتون
مدیر بازنشسته
يقه اش رو گرفت و گفت:
مگه تو خودت خواهرو مادر نداري ..يا زيادي خوردي حاليت نيست داري چي بلغور ميكني...
اگه حال دلقك بازي داري و ميخواي واسه دوستان جاي دوست و دشمن رو نشون بدي اينجا جاش نيست كوچولو ...برو سيرك حتما قبولت ميكنن...دلقك...
محسن هيكل درشت و چهارشونه ايي داشت..قدبلند و ورزشكاري بود...اما خب نادر يه سر و گردن از محسن درشت تر بود...داشتم از ترس قالب تهي ميكردم..ترسو نبودم اما از اينجور برخوردها دلهره ميگرفتم...اصلا دلم نميخواست كار به مشاجره و برخورد فيزيكي برسه...
نادر هم يقه محسن رو چسبيدو گفت :
...برو بينيم بابااااا...حال داري...برو بشين به به تو بخور...كوچولو..
بدو بدو رفتم جلو :
دست محسن رو گرفتم گفتم محسن ولش كن توروخدا...اينا از ظاهرشون معلومه مشكل دارن..توروخدا بيا بريم..
- نه ..بزار ببينم...چه مرگشه..اين عوضي چي از جون ما ميخواد..
همين موقع بود كه نادر دست محسن رو از يقه اش جدا كرد و با نامردي تموم مشت محكمي حواله صورت و دهان محسن كرد...خون مثل جوي باريكي از لب و بيني محسن روانه شد
محسن دستش رو به بيني اش كشيد و نگاهي كرد و با خشممممم به نادر حمله كرد..جيغ كشيدم :
محسسسسن ولش كن...محسسسسسن..توروخدا....
.درگيري شديد شد...هياهويي شده بود..چندتا از ميز و صندلي ها وارونه شد و چندتايي فنجون و نعلبكي و گلدون خرد شد.. بي اختيار توي موج جمعيت به عقب رانده شدم...و با چنگ و دندون خودم رو نزديك معركه رسوندمو خلاصه بعد از چندتا مشت و لگد جانانه كه محسن به نادر زد و نادر به محسن......با پادرميوني جمعي از اسكي بازها و متصدي كافي شاپ اونا رو از هم جدا كردن...و
مگه تو خودت خواهرو مادر نداري ..يا زيادي خوردي حاليت نيست داري چي بلغور ميكني...
اگه حال دلقك بازي داري و ميخواي واسه دوستان جاي دوست و دشمن رو نشون بدي اينجا جاش نيست كوچولو ...برو سيرك حتما قبولت ميكنن...دلقك...
محسن هيكل درشت و چهارشونه ايي داشت..قدبلند و ورزشكاري بود...اما خب نادر يه سر و گردن از محسن درشت تر بود...داشتم از ترس قالب تهي ميكردم..ترسو نبودم اما از اينجور برخوردها دلهره ميگرفتم...اصلا دلم نميخواست كار به مشاجره و برخورد فيزيكي برسه...
نادر هم يقه محسن رو چسبيدو گفت :
...برو بينيم بابااااا...حال داري...برو بشين به به تو بخور...كوچولو..
بدو بدو رفتم جلو :
دست محسن رو گرفتم گفتم محسن ولش كن توروخدا...اينا از ظاهرشون معلومه مشكل دارن..توروخدا بيا بريم..
- نه ..بزار ببينم...چه مرگشه..اين عوضي چي از جون ما ميخواد..
همين موقع بود كه نادر دست محسن رو از يقه اش جدا كرد و با نامردي تموم مشت محكمي حواله صورت و دهان محسن كرد...خون مثل جوي باريكي از لب و بيني محسن روانه شد
محسن دستش رو به بيني اش كشيد و نگاهي كرد و با خشممممم به نادر حمله كرد..جيغ كشيدم :
محسسسسن ولش كن...محسسسسسن..توروخدا....
.درگيري شديد شد...هياهويي شده بود..چندتا از ميز و صندلي ها وارونه شد و چندتايي فنجون و نعلبكي و گلدون خرد شد.. بي اختيار توي موج جمعيت به عقب رانده شدم...و با چنگ و دندون خودم رو نزديك معركه رسوندمو خلاصه بعد از چندتا مشت و لگد جانانه كه محسن به نادر زد و نادر به محسن......با پادرميوني جمعي از اسكي بازها و متصدي كافي شاپ اونا رو از هم جدا كردن...و