رمان الهه ناز - جلد اول

وضعیت
موضوع بسته شده است.

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی ام

قسمت سی ام

قسمت سی ام : : : : : : :gol:


منصور بلند شد ضبط را روشن کرد .موسیقی آرامی در فضا پخش شد .بعد کنار من نشست و گفت: ببینم تبت پایین اومده یا نه. و دست به پیشانیم گذاشت . یه کم پایین اومده، ولی نه زیاد .میخوای بلند شو برو استراحت کن تا ساعت شش که می ریم درمونگاه
ثریا برای گیتی جان شام مناسبی تهیه کن، باید پرهیز کنه
بله آقا، براشون ماهیچه درست میکنم
لازم نیس ثریا خانم، کمی سوپ میخورم
سوپ چیه ، تو باید خودت رو بسپاری دست من . یعنی چه هیچی نمیخوری؟
میخواین بدهیکل بشم و یه سوژه دیگه هم دست خاطرخواهاتون بدم
جا داری ، نگران نباش
ثریا نگاه معنی داری به من کرد و لبخند زد و رفت .مدتی بعد منصور نگاهی به ساعتش کرد و گفت: خب ساعت نزدیک ششه گیتی جان، وقت تزریقته .بلند شو بریم
مادر گفت : اتفاقا قراره دکتر سپهر نیا برای دیدنم بیاد .شش ونیم _ هفت میاد میشه اون آمپولت رو بزنه عزیزم
نه مامان، می ریم درمونگاه
دکتر میاد تو خونه، تو میخوای ببریش درمونگاه پسرم ؟
اگه دکتر سپهرنیا زن بود هیچ مانعی نداشت
به گیسو نگاه کردم . به هم لبخند زدیم .گیسو ابرویی بالا انداخت .
غیرتی شدی منصور جان، چی شده؟
وقتی زن هست، چرا مرد
ببینم ، اونوقت دکتر سپهر نیا برای من آمپول بزنه مشکلی نیست؟
نه، مسئله ای نیست مامان
همه خندیدند
چه بی غیرت! به بابات بگم کلاهش رو بالاتر بذاره!
زدیم زیر خنده
این اداها چیه در میاری مامان جان؟ دکتر به آدم محرمه!
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مامان جان گفتم می برمش درمونگاه یعنی میبرم ، چه اصراری یه دکتر سپهرنیا برای گیتی آمپول بزنه ؟ مطمئنم تا آمپول رو بزنه من پاکت سیگار رو تموم کردم .اونوقت نمیتونم جواب گیتی رو بدم
آنقدر خندیدیم که به سرفه افتادم .منصور لیوان آبمیوه را دستم داد و گفت: بخور گیتی جان، تا سپهرنیا نیامده بریم
مادر نگاهی عاشقانه و معنا دار به من و منصور کرد، بعد به گیسو نگاه کرد و سر تکان داد .برای اولین بار بود که احساسی به آن قشنگی داشتم .منصور نسبت به من تعصب داشت و این نشانه توجه و علاقه بیش از حد بود، حالا به چه منظور ، خدا عالم بود. خلاصه با منصور به درمانگاه رفتیم و برگشتیم. بعد با گیسو برای استراحت به اتاقم رفتیم .گیسو چرخی در اتاق زد و کنار پنجره رفت و گفت: من فکر میکردم تو دیوونه منصوری . اونکه دیوونه تره گیتی.
خدا از دهنت بشنوه گیسو، ولی اینها همه قدردانی یه. او منو خواهر خودش می دونه .امروز می دونی چی می گفت؟ می گفت من الناز رو میخوام بگیرم که برام وارث بیاره ، ولی تو رو دوست دارم تا کنارم باشی و باهات حرف بزنم
زده به سرش؟
نمی دونم
تو باید کلک بزنی و دست پیش بگیری
چیکار کنم؟
یه روز خیلی جدی بساطت رو جمع کن. بگو میخوام برم. بگو قصد ازدواج دارم .ببین چیکار میکنه .آخه اینکه نمیشه مدام با اعصاب تو بازی کنه.
خب معلومه ، التماس میکنه که نرو ، بهت وابسته م ، ترکم نکن ، زانوهام سست میشه ، ولی بازم خواستگاری نمیکنه .اون النازو برای ازدواج میخواد، منو برای هم صحبتی .هفته پیش وقتی مادر صحبت فرهان رو وسط کشید گفت خواهرم رو شوهر نمی دم
تو بگو من میخوامش .باید در مقابل عمل انجام شده قرارش بدی تا ازش اقرار بگیری وگرنه کلاهت پس معرکه س. اون داره تو رو بازی می ده. اون عشق رو محدود به همین روابط می دونه . فکر میکنه اگر تو رو بگیره علاقه تون به هم کم میشه .از طرفی نوازشت میکنه ، از طرفی میگه خواهرمی. یعنی ؟ می دونی گیتی، منصور آرزوی هر دختریه، بجنب ، حیفه!
اینطوری نمیخوام .دوست دارم خودش ازم بخواد
نمی دونم چرا حس بدی دارم گیتی .نگرانم .اگه دیوونه باشه ، اگه بازیت بده، اگه ازدواج کنه ، اگه مسخره ت کرده باشه، اگه قصد سوء استفاده داشته باشه ، من می دونم چه حالی میشی. گیتی من فقط تو این دنیا تو رو دارم. پدر آدم سالمی نیست که روش حساب کنم .
میترسی من هم مثل علی خودکشی کنم؟
گیسو سکوت کرد و لبه تخت نشست
حق داری نگران باشی .آخه عشق و عاشقی های خونواده ما از شور به دره
گیتی به فرهان جواب مثبت بده .بخدا برات مناسبتره. من که ندیدمش ولی می دونم سلیقه ت خوبه
اگه منصور نبود شاید ، ولی حالا نه . تو باشی منصور رو رها میکنی؟
اگه دوستم نداشته باشه، آره
خودت می بینی که چقدر دوستم داره. ولی باید بفمم چه جوری
پس زودتر ، زودتر. مرگ یه بار، شیونم یه بار. کارو یکسره کن
خیلی خب ، تو غصه نخور. من یه کاری میکنم .چقدر بد شد روبالش و عکسش رو دید گیسو
من که مردم از خجالت .اینم از حماقتهای تو!
ولی باور کرد مثل برادر دوستش دارم
پس باید خیلی خنگ و احمق تشریف داشته باشند .چطور عکس خانم متین رو زیر بالش نذاشتی . مگه اونو جای مادر نمی دونی؟
نمی دونم والـله ، شاید داره فیلم بازی میکنه
اگه منصور ازدواج کنه چیکار میکنی؟
هیچی دراز به دراز می افتم ، تو کپه کپه خاک بریز رو سرم
گیسو با نگرانی نگاهم کرد
نه بابا شوخی کردم. مطمئن باش تا منصور زنده س خودکشی نمیکنم خیالت راحت
یعنی اگه دور از جون منصور بمیره .مارو عزادار میکنی ؟آره؟
آره ، منصور عشق منه
اعتماد به نفس داشته باش دیوونه .آدم باید بیشتر از هرکس، خودش رو دوست داشته باشه نه اینکه خودش رو مریض و دیوونه مردم کنه. خدا بخیر بگذرونه .خدایا اگه عاشقی اینه نخواستیم
لبخند زدم و گفتم : تو هم که خاطرخواه نداری وروجک، حالا هم میشی منشی مخصوص جناب رئیس و مترجم و تایپیست.
روی تخت دراز کشیدم و پتو را رویم کشیدم و گفتم: من یه چرت میخوابم . تو هم هرکاری دوست داری بکن .خواستی با منصور هم میتونی صفا کنی
خاک بر سرت کنن ! من مثل تو بی عقل نیستم .مطمئنم هیچوقت عاشق کسی نمی شم
حالا خواهیم دید خانم عاقل با اعتماد به نفس
مجله نداری گیتی؟
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مجله زندگیم تو کیفمه.بردار بخون
جدی؟ پس خوندنیه !وصیتم کردی ؟ بعد کیفم را برداشت تا دفتر خاطرات را در بیاورد و بخواند
**************************
چقدر قشنگ میزنه گیتی! آدم روحش تازه میشه .بیخود نیست شبها نمیای خونه وروجک
چه کنیم دیگه، عاشقیم آبجی
حالا چرا نیمه شب می زنه ، ساعت یک ونیمه
خب آدم نیمه شبا عاشقتره، یعنی آدم تو سکوت شب بیشتر و عمیقتر میتونه به معشوقش فکر کنه
چه جالب و رویایی . ولی خودمونیم ، خیلی هم عاشقه .آدم جالبیه .ازش خوشم میاد
حالا کم کم به حرف و احساس من می رسی گیسو خانم. اگه عاشق شدی بدون رودربایستی اعلام کن عزیزم، من بخاطر تو خودم رو کنار می کشم
مثل اینکه باز تب کردی!
پس بیا بریم پاشویه م کن
حالا لگن از کجا بیارم
لگن نمیخوام .بیا بریم پایین پیشش ، تبم پایین میاد
گیسو زد زیر خنده و گفت: پس پاشویه منصوره
اون همه چیز منه!
دستت درد نکنه ، خیلی بی صفتی!
تو هم عزیز منی! حالا میای بریم ؟
اشکالی نداره؟
نه مطمئنه،خیالت راحت
باشه بریم
ببینم ، اگه بدونی با منصور بدبخت میشی بازهم حاضری زنش بشی
آره حاضرم چون خیلی دوستش دارم چرا بدبخت بشم؟ منصور آدم بدی نیست، من هم که حرف گوش کنم .مطمئنم منصور زن دوست و خانواده دوسته. اهل آزار و اذیت نیست
مثلا اگه بهت بگه دوست ندارم با خواهرت بری و بیای چی؟
دیگه چی؟ بیخود میکنه.من فقط تو دنیا تو رو دارم گیسو
بیا از حالا دعواها شروع شد
از پله ها پایین رفتیم ووارد سالن شدیم . به گیسو علامت دادم که شلوغ نکند . چون عجیب رفته بود تو حس و مینواخت .آهسته روی مبل نشستیم .با احساس آرشه را روی سیمها حرکت می داد .وقتی تمام شد کف زدیم . ((عالی بود .فوق العاده بود .
بطرف ما برگشت و گفت: شما اینجایین شیطونا.مگه خواب ندارین؟
مگه شما می ذارین آدم تو این خونه بخوابه .حالا اگه ناراحتین بریم
کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم
جدا؟ دعا می کردین ما بیاییم پایین
بله و چه زود حاجت گرفتم
طوی که شما تو حس رفته بودین .فکر نمیکنم به چیزی جز الناز خانم فکر میکردین
بله، خب، من وقتی مینوازم تمام حواسم به علت نواختنمه
پس چطور به ما فکر میکردین؟ ما ضد ونقیض فکر میکنیم یا شما ضد ونقیض صحبت می کنین؟
شما ضد و نقیض فکر می کنین گیتی جان . حالا بهتر شدی؟
الحمدالـله
گیسو خانم ، شما از دست این گیتی چی میکشین ؟ دلم براتون میسوزه
چرا نگهش داشتین مهندس؟ بیرونش کنین تا نکشین . من حاضرم بکشم
بد نیست کمی هم ما بکشیم
آهنگهای درخواستی هم می زنین مهندس؟
البته! شما امر بفرمایین !
اگه سوء تفاهم نمیشه میخواستم آهنگ دختر زیبا رو بزنین
خیلی از خودتون متشکرین ها!
زدیم زیر خنده ، گیسو گفت: خواستیم کمی بهمون تلقین بشه ، وگرنه می دونیم زشتیم
اختیار دارین .بنازم هنر خالق را
ای کاش خالق مهربون یک جو شانس هم چاشنیش میکرد
همینکه شما مردها رو خوشبخت می کنین واسه خدا کافی بوده
شما لطف دارین .چه فایده، شما که از زن جماعت بیزارین!
خب حالا تغییر جهت دادم
چه جالب! به شمال؟ شرق؟جنوب؟غرب؟ کدوم جهت؟
به شمال غربی!
گیسو نگاهم کرد و لبخند زد .منظورش را متوجه شدم .آخر شمال غربی منصور من نشسته بودم. منصور زیر چشمی نگاهی به من کرد . بعد ویولن را زیر چانه اش گذاشت و برای نواختن آماده شد . با حالتی با مزه گفت: دیگه آوازشو نمیخونم که نیاین منو ببوسین ، چون حواسم پرت میشه هم طاقت این افتخارات رو ندارم .
صدای خنده فضا را پر کرد .منصور مرا ببوس را نواخت و ما را به دنیای بوسه ها برد. وقتی تمام شد برایش دست زدیم .تشکر کرد و گفت: خب حالا آهنگ درخواستی شما چیه گیتی جان؟
تو را دوست دارم
گیسو جابجا شد و چشم غره ای رفت .یعنی خاک بر سرت کنن .کمی اعتماد به نفس داشته باش. یکی نبود بگوید اینکه بهتر از آهنگ مرا ببوس است .منصور ابرویی بالا انداخت و سرش را بعلامت رضایت کج کرد و گفت: اتفاقا منم تصمیم داشتم همین آهنگ رو بزنم
آهنگ که تمام شد .گیسو گفت: حالا کی رو دوست داری گیتی جان. بگو ما هم بدونیم
منصور گفت: یه بنده خدا رو! زدیم زیر خنده .ادامه داد: البته یه بنده خدایی که جاش زیر بالشه و نزدیک بود خفه بشه ، من به دادش رسیدم .
باز به سرفه افتادم .به ما خنده نیامده بود. گیسو هم که دلش را گرفته بود و می خندید .منصور هم با خنده بلند شد و ویولنش را سرجایش گذاشت . برای اینکه حالش را بگیرم گفتم: ایشون رو که به چشم برادری دوست دارم مهندس، منظور گیسو چیز دیگه ای بود
در حالیکه می نشست گفت: خب اون کیه . بگو بدونیم .برادرت خوشحال میشه .
فکر نمیکنم ، چون شما مخالف ازدواج منید
حالا شاید تجدید نظر کردم. قبل از اینکه ازدواج کنم بهتره شما رو سر و سامون بدم.
تمام ذوق و شوقم کور شد. ای که خدا لعنتت کنه! من فقط حالت رو گرفتم ولی تو جونم رو گرفتی. منصور!

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و یکم

قسمت سی و یکم

قسمت سی و یکم : : : :gol:

گیسو نگاهی از سر دلسوزی به من کرد و گفت: پس بهتره خواستگارات رو به مهندس معرفی کنیم تا ایشون هم نظر بدن .
منصور حالت چهره اش فرق کرد و گفت: یکیش که فرهانه. دومیش کیه؟
  • غیر از مهندس فرهان!

  • جدی؟
  • راستش در همسایگی ما..........
  • بس کن گیسو!
  • گیتی بالاخره باید یکی برای ما بزرگتری کنه یا نه؟ خب چه کسی بهتر از مهندس متین
اگر یک بچه پنج ساله هم آنجا بود دقیقا متوجه رنگ پریدگی منصور میشد
  • گیسو جان بلند شو بریم بخوابیم
  • نه گیسو خانم بنشینین، به حرف گیتی توجه نکنین
  • راستش یکی از اونا همسایه ماست. دندانپزشکه .پسر خوب و موقری یه. مادرش چند باری به من گفته .میگه گیتی رو برای پسرش میخواد و منو برای برادرش .اون یکی هم کسی یه که مغازه پدرمو از ما اجاره کرده .اونم پسر با ایمان و خوبیه .خیلی هم وضعش خوبه .اسمش هم کیوانه .البته یکی هم فامیلمونه که اسمش فرشیده .مهندس راه و ساختمانه و البته بیش از حد گیتی رو میخواد
  • گیسو یکبارگی جعفر آقا و اصغرآقاو آقا غلام و آقا قربون رو هم بگو
  • حالا بذار فعلا مهندس رو این دوتا فکر کنه تا بعد
  • تا حالا با خودت شخصا صحبت کردن گیتی ؟
  • ای،تا حدودی
منصور ابرویی بالا انداخت و گفت : همه شون؟
  • فقط فرشید و کیوان
  • خب، خودت نظرت چیه؟
نگاهی به گیسو کردم فهمیدم باید فیلم بازی کنم : والـله ، خب ، بالاخره باید سرانجام بگیرم .چون گیسو هم خواستگار داره و تا من ازدواج نکنم اون ازدواج نمی کنه .از طرفی به مرد جماعت اطمینان ندارم .اینه که تا مطمئن نشم فرهان بهتره یا علیرضا جوابی نمی دم
بی اختیار دستش به پاکت سیگارش رفت و سیگاری برداشت .من و گیسو به هم نگاه کردیم. گفتم: گیسو حق نداری بری شرکت مهندس ها!
  • برای چی؟
  • گویا ایشون براشون خیلی سخته .ما دوست نداریم باعث ناراحتی ایشون بشیم . در حالیکه سیگار را از روی لبش برمی داشت گفت : لااله الا الـله ، چشم مسئولیت سنگینی رو بر عهده گرفتن .سخت نگیر
  • ولی امروز روز دومه .ساعت دو و نیم بامداده .بنابراین از جیره روز دومشون کم میکنم
  • خوبه رزق و روزی مون دستت نیست، گیتی خانم
  • خب گیتی جان، بلند شو بریم بخوابیم تا آقای مهندس هم کمی فکر کنن .شاید هم بخوان استراحت کنن
  • من عادت دارم بیدار بمونم
  • ممنون. اونوقت صبح نمی تونیم بیدار بشیم . شب بخیر
  • شبتون بخیر .فقط اومدین اعصاب منو به هم بریزین و برین .آره؟
لبخندی زدیم و از پله ها بالا رفتیم میان پله ها گیسو گفت: مهندس بهتره اینبار اینطور دعا کنید : خدایا اگه مصلحته و بدتر مایه ناراحتیم نمیشوند بفرستشون پایین . تا به اتاق رسیدیم پقی زدیم زیر خنده
  • خوشم اومد گیسو .خوب حالش رو جا آوردی
  • اگه با غیرت مردها بازی کنی زود خودشونو لو می دن. تا منو داری غصه نخور!
  • خیلی تو هم رفته بود، ولی بازهم فکر میکنم نمیخواد خواهرش رو شوهر بده
  • عجله نکن، معلوم میشه
  • حالا نره سراغ علیرضا
  • ما که بهش آدرس ندادیم
  • مگه تو آپارتمان ما چند تا علیرضا هست؟
  • عاقلتر این حرفاست. مگه بچه س؟ خوب خواستگاری کرده ، گناه که نکرده
  • شب بخیر .بگیر بخواب انقدر فکر نکن
  • تو هنوز معنی دوست دشتن رو نمی دونی گیسو .من عاشقش نیستم ، دوستش دارم ، برای همین هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم
  • بگیر بخواب حال داری؟ دختر زده به سرش!عاشقش نیستم ولی دوستش دارم! دیوونه شده
گیسو خوابید ، ولی من خوابم نبرد .بنابراین ترجیح دادم بنشینم وقایعی را که گذشت بنویسم .خوش بحالت گیسو که فکرت راحته .ایشاءا... خدا عاشقت کنه !
**************************
سیزدهم فروردین را همراه گیسو، مادر، منصور و خانواده ثریا به لواسان رفتیم و حسابی خوش گذراندیم و به منزل منصور برگشتیم .یکشنبه پانزدهم فروردین گیسو و منصور به شرکت رفتند . من هم تا حدودی حالم بهتر شده بود ولی هنوز سرفه میکردم. ساعت دو بعدازظهر بخانه آمدند .منصور یک جعبه شیرینی خریده بود. آن را به من داد و گفت : شیرینی شاغل شدن گیسوئه .مبارک باشه
  • ممنونم لطف بزرگی کردین. مادر وگیسو مشغول صحبت شدند
جعبه را روی میز گذاشتم و دنبال منصور بالا رفتم و گفتم : مهندس، نمیشه یه جوری تو شرکتتون منو هم استخدام کنین .
  • نه نمیشه . شما جات همینجاست. اتفاقا چقدر خوب شد ، هم تو شرکت تو رو می بینم ، هم تو خونه .اینطوری دلم کمتر تنگ میشه. امسال خدا، همینطور پشت هم برام میخواد
  • ولی من اصلا حاضر نیستم اینجا بمونم و شاعد غرغرهای خانمتون بشما یا خودم باشم
  • بالاخره یه کاری میکنیم که خواسته شما هم بر آورده شه
  • مثلا ازدواج نمی کنین؟
  • ازدواج که میکنم ، چون وارث میخوام، ولی با کسی که تو هم راضی باشی و انقدر با اعصاب بنده بازی نکنی .
تو پله آخر گفتم: ولی من میخوام ازدواج کنم .فکرهام رو کردم
ایستاد و نگاهم کرد . برای همین میخوام تو شرکتتون استخدام شم که کار دائمی داشته باشم ، بعنوان منشی یا حسابدار . دلم میخواد وقتی به خونه همسرم میرم شاغل باشم.
باز با غضب نگاهم کرد و گفت: دیگه نشنوم اسم ازدواج رو بیاری گیتی ها ! بار آخرت باشه.
  • متاسفم مهندس ، ولی با آینده من نمی تونین بازی کنین. نمیشه که تا آخر عمر تو این خونه بمونم .منم حق زندگی دارم .نمیشه که شما ازدواج کنین و من نکنم .این خودخواهی محضه .قول می دم بهتون سربزنم
از حرص با دندون گوشه لبش را می گزید . گفتم: حالا خواستم بدونم بنظر شما فرهان مناسب من هست یا نه؟ خیلی وقته منتظر جواببه
کیفش را به دست چپش داد و چنان سیلی محکمی توی گوشم خواباند که برق از چشمهایم پرید. در حالیکه دستم را روی گونه ام گذاشته بودم و نگاهش میکردم ، راهش را کشید و به اتاقش رفت و در را محکم کوبید . بغض داشت خفه ام میکرد. نمی دانستم بخندم یا گریه کنم. ولی باید گریه میکردم، اما نشد چون گیسو داشت بالا می آمد. برخودم مسلط شدم .انگار نه انگار اتفاقی افتاده
  • چرا اینجا ایستادی گیتی ؟
  • یکدفعه سرم گیج رفت
  • چرا؟
  • ضعیف شدم
  • برم برات شربت قند بیارم؟
  • نه،استراحت کنم بهتر میشم ..برای ناهار بیدارم نکنین
  • مگه نمی گی ضعیف شدی، پس باید غذا بخوری !
  • میخورم، ولی بعد مادر پایینه؟
  • آره مهندس امروز لطف کردن و تمام کارخونه و شرکت رو نشونم دادن .چه کارخونه بزرگیه. تو دلم گفتم: مرده شور خودش و کارخونه ش رو ببره ای کاش نذاشته بودم گیسو رو استخدام کنه
  • منشی مهندس هم منو با کارها آشنا کرد
  • خوبه،ایشاءا... بسلامتی. دیگه وقتشه که من برم خونه استراحت کنم
  • تو از این خونه دل بکنی؟
  • خیلی راحتتر از اونچه که فکرشو بکنی
پتو را رویم کشیدم .گیسو گفت: من برم از اتاق خانم متین ژورنالش رو براش ببرم . انگار آخر هفته مهمونی دعوتین .میخواد مدل انتخاب کنه . به خیاطش گفته عصر بیاد
  • کی دعوت کرده؟
  • نمی دونم
  • ژورنالش تو کشوی میز توالتشه گیسو .منو بیدار نکنین
  • باشه بابا، لالا کن
گیسو رفت و در را بست .چشم به سقف دوختم و به حرکت زشت منصور فکر کردم .چطور جرات کرد تو صورتم بزند . هر چه فکر کردم چرا زد، چیزی دستگیرم نشد.بالاخره فهمیدم که من را اسیر و اجیر خودش کرده تا مثل یک برده فرمانبردارش باشم. با این تفاوت که آن برده خواهر ناتنی اوست .خوشبختانه خوابم برد وگرنه دیوانه می شدم . ساعت پنج گیسو به اتاقم آمد خودم را به خواب زدم .سوهان ناخنش را از کیفش برداشت و لبه تخت نشست و گفت: چرا کتک خوردی گیتی جون؟ عجب دستهای سنگینی هم داره،لامذهب
ادامه دارد

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و دوم

قسمت سی و دوم

قسمت سی و دوم : : : : ::gol:

جا خوردم ، ولی جواب ندادم
  • با توام گیتی!
  • بخاطر تجویزهای تو! اتفاقا تا تو رو دارم باید غصه بخورم
  • تجویزهای من؟
  • مگه نگفتی با غیرتش بازی کن ؟ خب کردم ، سیلی هم خوردم
  • چی گفتی؟
  • گفتم میخوام ازدواج کنم .فرهان مناسبه یا نه
  • خب، حالا چرا ناراحتی؟
  • تو بودی می رقصیدی؟
  • آره، چون می فهمیدم دوستم داره
  • خب اینو که خودمم می دونستم
  • منکه فکر میکنم اون تو رو بعنوان همسر آینده ش دوست داره، نه بعنوان خواهر
  • اگه چیزی بهت گفته بگو، وگرنه نمیخوام دلداریم بدی، منکه دیگه ازش بدم اومد
  • این بود معنی دوست داشتن؟ عاشقش نیستم ، ولی دوستش دارم! پس یعنی این!
  • تو خودت می دونی من غرورم رو به عشق نمی فروشم.دوستش دارم ولی دیگه نمیخوام ببینمش.یکی دو روز دیگه هم از اینجا می رم .این بهترین کاره. از حالا که بزنه تو صورتم، پس فردا میخواد چکار کنه؟
  • تو که می گفتی بد اخلاقی شو تحمل میکنی
  • بد اخلاقی، نه دست بزن
  • اون خودش هم الان ناراحته. دو قاشق بیشتر غذا نخورد .زود هم رفت بالا تو اتاقش .بهش نگی ها، ولی دوتا سیگار کشید
  • انقدر بکشه که اندازه یه هندونه تو ریه ش غده سبز بشه ، به درک! بره بمیره.اگه تو رو امروز استخدام نکرده بود همین حالا می رفتم، ولی زشته
  • حالا چقدر میخوابی!اینم زشته خب!
  • حوصله ندارم، مریضم، جسم و روحم را بیمار کرده لعنتی، ببینم، تو از کجا فهمیدی سیلی خوردم؟
  • از جای انگشتهاش عزیزم .همون ظهر فهمیدم .به من می گن گیسو زرنگه نمی گن گیسو ملنگه .خانم متین میگه بریم با هم پارچه بخریم . مدل رو انتخاب کرد .خیاط هم نوع پارچه و اندازه ش رو تعیین کرد و رفت ، حالا میخوادبره خرید .بلند شو!
  • من نمیام تو ببرش بگو گیتی تب کرده
  • خودت بیا بگو .چند ضربه به در خورد . بفرمایین
  • چقدر میخوابی دختر، بلند شو ضعف کردی!
  • دست و پام می لرزه مادر جون، نمی دونم چم شده
  • ضعیف شدیمادر.بلند شو غذات رو بخور، سرحال شی تا با هم بریم بیرون خرید
  • اجازه بدین استراحت کنم با گیسو برین
  • باشه عزیزم اصرار نمی کنم .گیسو جان رانندگی بلدی؟
  • بله، ولی بنده رو معاف کنین. یه مدتیه ننشستم پشت رل، میترسم
  • بیا بریم، ترس نداره عزیزم
  • شما خودتون رانندگی کنین.
  • من اعصابش رو ندارم، بیا بریم
  • ما رفتیم گیتی جان .برو غذات رو بخور .این منصور هم نمی دونم چه ش شده، رفته تو لک
  • مربوط به ترک سیگاره مادرجون
  • ظهر دوتا کشید این چه ترکی یه؟ باید به حسابش برسی
  • چشم
  • خداحافظ عزیزم
  • خداحافظ گیتی . وباز سرش را از لای در آورد تو و با شست اتاق منصور را نشان داد و بوسه ای فرستاد . یعنی که آشتی کنان راه بینداز .کوسن روی تخت را برداشتم و بطرفش پرت کردم که به هدف نخور و به در خورد و در بسته شد.
چند ضربه به در خورد و در باز شد
  • سلام گیتی خانم!
  • سلام ثریا خانم
  • این کوسن چیه اینجا؟
  • پرت کردم در بسته شه.ببخشید تنبل شدم .پاهام میلرزه ثریا خانم
  • خب غذا نخوردین!براتون بیارم؟
  • نه،خودم میام پایین. الان میل ندارم
بلند شدم در را قفل کردم و دوباره آمدم خوابیدم .آنقدر فکر کردم و خودخوری کردم که نفهمیدم چطور ساعت شد هفت. احساس گرسنگی شدیدی داشتم، بلند شدم سر و وضعم را مرتب کردم و از پله ها پایین رفتم .خیر سرش روی مبل نشسته بود و سیگار می کشید . هیچ نگفتم و بطرف آشپزخانه رفتم که به ثریا برخوردم
  • اومدین گیتی خانم؟
  • بله
  • یه چیزی بیارم بخورین؟ رنگتون پریده
  • بله ممنون
  • بیارم سرمیز
  • بدین می برم بالا
  • من براتون میارم شما بفرمایید
  • ممنون
احساس کردم منصور نگاهم میکند ، ولی اصلا نگاهش نکردم و بالا رفتم . ثریا با سینی غذا وارد شد و گفت: بفرمایین گیتی خانم
  • دستتون درد نکنه
  • شما نمی دونین آقا چشونه؟
  • نه!از کجا بدونم؟
  • ظهر که اومد سرحال بود، شیرینی خریده بود
  • حتما چون داره سیگار ترک میکنه ناراحته
  • امروز که مرتب سیگار کشید .کاری ندارین؟
  • نه ممنونم . و رفت
هنوز سه چهار قاشق نخورده بودم که چند ضربه به در خورد
  • بله؟
  • گیتی!گیتی! میتونم بیام تو؟
جوابی ندادم در را باز کرد و پشت سرش در را بست که گفتم : در رو باز بذارین .
در را باز کرد . بطرفم آمد. سینی غذا را که جلو من روی تخت بود کنار زدم و لبه تخت نشستم .آمد کنارم نشست .دستهایش را به هم قلاب کرد. کمی نگاهم کرد، اما من نگاهش نکردم
  • بهت گفتم دیگه تکرار نکن ، ولی تو گوش نکردی
سکوت کردم
  • باور کن من اصلا نفهمیدم چطور اون کارو کردم .کنترلم رو از دست دادم گیتی
سکوت کردم
  • پس چرا هیچی نمی گی؟
باز سکوت.
  • تو می دونی چقدر دوستت دارم . ولی مرتب انگشت رو نقطه ضعف من می ذاری .
باز سکوت .
  • دِ یه چیزی بگو. بزت تو صورتم! تلافی کن!
باز سکوت .
  • تو فرهان رو میخوای گیتی؟
باز سکوت
دو بازوی مرا گرفت و مرا بطرف خودش برگرداند و گفت: تو چشمام نگاه کن!.... با توام!
نگاهش کردم.
  • فرهان رو دوست داری؟
  • من با شما حرفی ندارم آقا. پس انقدر سوال نفرمایین
  • آقا کیه دیگه؟ هر لحظه بدترش میکنی!
  • ما دوباره از هم فاصله گرفتیم .هر طوری هست این چند روز باقی مونده رو تحمل کنیم بهتره
  • چند روز باقی مونده؟
  • من تا آخر این هفته در خدمتتون هستم . بعد هم مرخص میشم. دیگه داره رومون به هم باز میشه
  • باز شروع کردی؟
  • نه، خواستم بدونین که دنبال پرستار باشین
  • من متاسفم،معذرت میخوام. بخدا هزار بار خودم رو لعنت کردم .خودمم باورم نمیشه که زدم تو صورت قشنگت.گیتی!
یکباره از این رو به آن رو شدم. احساس کردم بیشتر از همیشه دوستش دارم.موهایم را نوازش کرد و گفت: من تا حالا دستمو رو هیچ بنی بشری بلند نکردم. یه دفعه زد به سرم! تو رو خدا گیتی با اعصاب من بازی نکن! ای کاش تو این خونه نیومده بودی که اینطور مجنونم کنی. دقیقه ای نیست که از مغزم بیرون بری. تو شرکت مدام حواسم اینجاست .اونوقت تو میگی میخوام برم؟ میخوام شوهر کنم؟
اشکهایم بدون توقف می چکید
  • آخه چرا منصور. حرف حسابت چیه؟ ادامه دادم: آدم خواهرش رو اینطوری دوست داره؟ آره منصور؟ اگه منو جای ملیحه می دونی بدون، من حرفی ندارم .ولی به منم حق زندگی بده .انقدر بهم وابسته نباش . بعدها عذاب میکشی منصور.چون همسرت هیچوقت نمی ذاره باهام بگی، بخندی، به اتاقم بیای ، بعد عذاب می کشی.
همانطور که با اشکهایم نگاهش میکردم ، سرم را میان دو دستش گرفت، با دو انگشت شستش اشکهایم را پاک کرد.صورتش را جلو آورد . قلبم فرو ریخت. ولی گفت: نمیخواد غصه برادرت رو بخوری ، فقط از پیشم نرو گیتی. خوب، دوستت دارم، چکار کنم؟
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و سوم

قسمت سی و سوم

قسمت سی و سوم : : : : ::gol:

ای که خاک بر سرت کنن. ای ایشاءا... اون لبات رو گل بگیرن! اون زبونت رو طناب پیچ کنن که اینطور با احساس من بازی میکنی مرد!
  • تا کی؟
  • همیشه، تا وقتی زنده م
  • پس من چی؟ حق زندگی ندارم؟ من وارث میخوام ؟
  • چرا نداری؟ تو هم ازدواج میکنی، بچه دار میشی، ولی اونطور که من دوست دارم
  • تو چطور دوست داری منصور
  • دلم میخواد تو مال کسی باشی که من دوست دارم. کسیکه لیاقت همسری تو رو داشته باشه. کسی که دوستت داره و برات میمیره . کسی که قدرت رو بدونه، چون تو با همه فرق داری .دلم نمیاد حروم بشی
  • اونطورها هم که فکر میکنی نیستم
  • هستی!
  • مگه فرهان چشه!
  • اگه بهتر از فرهان سراغ نداشتم بی درنگ رضایت می دادم . چون آستینم رو کنده انقدر التماس میکنه . ولی باز هم کسی بهتر از او
  • حرفت منطقی نیست. بهت قول نمی دم منصور
  • باز عصبانی می شم ها
سکوت کردم
  • منو می بخشی؟
سکوت
  • معذرت میخوام، قول می دم دیگه تکرار نشه . منو ببخش . می ذاری جاش رو ببوسم
  • معلومه که نه
  • پس منو ببخش
  • نبخشم چکار کنم؟
موهایم را نوازش کرد، چند ضربه به در خورد ، به هم خیره شدیم
  • بفرمایین، در که بازه
ثریا از دیدن منصور که مقابلم نشسته بود جا خورد و یک قدم به عقب رفت
  • بیا تو ثریا، چرا رفتی؟
  • مزاحم نباشم
  • اختیار دارین بفرمایین .داریم صحبت میکنین
  • اومدم سینی رو ببرم ، ولی مثل اینکه نخوردین
  • ببرش ثریا خانم، دیگه نمیخورم
  • بخور گیتی، تو که چیزی نخوردی
  • نه ممنون، میخوام یه دفعه شام بخورم
ثریا سینی را برداشت و با لبخند به من نگاه کرد و رفت
  • نکنه فکر کنه ما............
  • خب بکنه
  • یعنی چی؟ برای شما بد نیست، برای بنده بده!
  • اینجا همه جز خودت می دونن تو عزیز منی، حالا بلند شو بریم بیرون گشتی بزنیم .
  • حوصله ندارم منصور
  • بلند شو دیگه . لازمه باز هم عذرخواهی کنم؟
  • کجا بریم؟
  • پارکی، جایی
  • آخه شاید مادر جون فکر کنه نخواستم با ایشون برم
  • من براش توضیح می دم. اون از خداشه ما رو با هم بفرسته بیرون .نگی زدم تو صورتت ها! بیچاره م میکنه. حداقلش اینه که دوباره دو سال باهام حرف نمیزنه
لبخندی زدم .بلند شد بطرف در رفت و گفت: من می رم آماده شم. پایین منتظرم
بلند شدم ، آبی به سر و صورتم زدم و کت دامن مغز پسته ای قشنگی پوشیدم . موهایم را کمی ژل زدم و تا می توانستم بردمش بالا و رهایش کردم .این مدل خیلی به من می آمد .مثل آبشار می شد . در پله ها به ثریا برخوردم.
  • تشریف می برین بیرون؟
  • آره ثریا خانم .مهندس میگن بریم گشتی بزنیم
  • برید خانم. بلکه لرزش دست و پاتون خوب بشه
  • برید خانم، بله لرزش دست و پاتون خوب بشه .
هر دو زدیم زیر خنده . ((ثریا خانم ما رو گرفتی ها!))
آهسته گفت: کم کم دارین به حرفای من می رسین! الهی شکر!
  • ای بابا، ثریا خانم الان می گفت میخوام شوهرت بدم به یکی که قدرت رو بدونه .میخواد در حقم برادری کنه .
  • بشنو ولی باور نکن .بگو شما برو اول فکری بحال خودت بکن که داره میشه سی و پنج سالت . اصلا میخواستی بگی کی بهتر از شما
با خنده از ثریا خداحافظی کردم. وقتی توی حیاط آمدم. آقا نبی کنار منصور ایستاده بود و با او صحبت میکرد
  • سلام آقا نبی
  • سلام خانم .حالتون بهتره الحمدالـله؟
  • بله، کمی بهترم
  • سرمای سختی خورده بودین
  • بله آقا نبی، از همه چیز دنیا سختهاش مال ماست
  • خدا نکنه .
سوار ماشین قرمز شدیم و بطرف فرحزاد حرکت کردیم .روی تختی نشستیم . از او پرسیدم: پدرتون چطور فوت کرد؟
  • یه شب بهاری، بارون تندی می بارید . اونشب تو خونه ما جشن بزرگی برپا بود. جشن تولد ملیحه . حال پدرم زیاد خوش نبود . پدرم آسم داشت .اونشب تنفس اون دچار مشکل شده بود، ولی تا میتوانست تحمل کرد. ما هم سرمون گرم بود. گویا دیگه نمیتونه تحمل کنه و از مامان میخواد همراهش بره بالا. ولی مادرم حواسش به دوستاش و صحبت بود و اهمیت نداد و پشت گوش انداخت .حاضر نبود یه دقیقه از خوشی هاش دست بکشه. البته پدرم رو خیلی دوست داشت، ولی وقتی به دوستهای همسن و سال خودش می رسید دیگه حواسش به کسی نبود . در ضمن فکر میکرد ناراحتی پدرم مسئله حادی نیست و مثل همیشه س. آخرشب که مهمونا میخواستن برن از ثریا خواستم بره پدر رو صدا کنه .ولی ثریا رنگ و رو پریده و اشک ریزان برگشت . زبونش بند اومده بود . من و ملیحه و مادر بسمت اتاق پدر دویدیم و با پیکر بی جانش رو به رو شدیم. وقتی فکر میکنم در تنهایی چطور جون داده ، از خودم و مادرم بدم میاد .مادر که جیغی کشید و از حال رفت . خلاصه مهمونی اونشب ما شد عزا .ضربه روحی شدیدی بود. پنج ماه بعد ملیحه تو دریا غرق شد. اونجا هم مطمئنم مادرم گرم صحبت بوده .آخه ملیحه گاهی رگ پاش می گرفت. فکر میکنم رگ پاش گرفته و نتونسته شنا کنه ، وگرنه شناگر ماهری بود. یه روز که خیلی عصبی بودم سرمادر فریاد کشیدم مسبب مرگ پدرم و خواهرم بوده . و با پرحرفی هاش اونها رو نابود کرده .مادر هم از اون به بعد سکوت کرد و دم نزد .انگار میخواست هم خودش رو تنبیه کنه هم منو. منم از حرفم پشیمون شده بودم .حرفم غیر منطقی بود اما مادر بعد از اون دیگه حرف نزد. از دست دادن پدر وخواهر ، و غم بیماری مادر منو منزوی کرد. دیگه از زن جماعت بدم می اومد. مادرم که این بود وای بحال غریبه ها . خلاصه نزدیک دو سال خونه ما تبدیل به ماتمکده شد تا اینکه تو فرشته مهربون اومدی و ما رو از اون وضع در آوردی .اعتراف میکنم خدا، و محبت رو فراموش کرده بودم .حق با تو بود گیتی ، تو دوباره ما رو زنده کردی .ازت ممنونم
  • من کاری نکردم ، فقط وسیله بودم . همیشه بهتون می گفتم شما ذات اصلی تون رو قایم می کنین . من اینو از همون روز اول فهمیدم .مشکلات برای همه هست ، کم یا زیاد . باید مقاوم بود. ما باید مشکلات رو از بین ببریم ، نه مشکلات ما رو.
  • تو اینهمه خوی و درستی را از کی یاد گرفتی گیتی؟ بهت غبطه میخورم
  • شما لطف دارین . راستش مادرم خیلی در تربیت ما موثر بوده .من هر چه دارم از او دارم .
  • خدا رحمتشون کنه
  • کم کم بریم .مادر و گیسو حتما اومدن
  • بریم
هنگام برگشت بخانه، از یک بوتیک لباسی را که در بازی به من باخته بود برایم خرید و بخانه برگشتیم .مادر کمی سر به سر ما گذاشت و گفت : که دست و پات میلرزه؟
  • باور نمی کنین مادرجون؟
  • چرا عزیزم، منصور! اگه الناز تو و گیتی رو با هم می دید که خفه ت کرده بود. حالا تو هیچ، گیتی رو بگو! صدای خنده برخاست
  • به الناز چه مربوطه؟
  • پس مربوط نیست؟ خوشحال شدم
  • بجای اینکه حسودی کنه، کمی از گیتی اخلاق و رفتار یاد بگیره، موفق تره
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و چهارم

قسمت سی و چهارم

قسمت سی و چهارم : : : : ::gol:

امروز ظهر گیسو همراه منصور به خانه نیامد. البته از قبل گفته بود که بخانه خودمان می رود. جشن تولد المیرا است .هر چه میکنم به این میهمانی نروم منصور قبول نمی کند . می گوید اگر نیایی ما هم نمی رویم . او هم نقطه ضعف مرا پیدا کرده
یک روز به جشن مانده، خیاط لباس فوق العاده شیکی را که مادرجون برایم سفارش داده بود آورد.
لباسی از ساتن سرمه ای مدل اسکارلتی، با یقه دلبری تقریبا باز و آستینهای کوتاه همراه دستکش های بلند که یک پاپیون بزرگ هم پشت کمرش میخورد .وقتی آنرا پوشیدم مادر و ثریا خیلی تعریف کردند. خانم متین گفت: منصور تو رو تو این لباس ببینه دیوونه تر میشه گیتی جان، حالا نمی دونم به چشم خواهری یا به چشم عشق، ولی می دونم که نمی ذاره از کنارش تکون بخوری .
ثریا گفت: ما که روز و شب دعا می کنیم که گیتی خانم همسر آقا بشن . تا خدا چی بخواد!
· این الناز لعنتی اگه نبود شک نداشتم. ولی مگه اون می ذاره .انقدر پر روئه که حد نداره . یه ساعت پیش مادرش تماس گرفت گفت میاد اینجا که در مورد منصور و الناز صحبت کنه .گفتم منصور رفته بیرون.گفت با خودتون میخوام صحبت کنم
خشکم زد.
· من نمی دونم که تو دهن اینا انداخته کا ما الناز رو میخوایم. والـله تا حالا منصور یکدفعه نگفته الناز رو میخوام. خودشون می برن، خودشون می دوزن . من و منصور هم باید اطاعت کنیم . عجب دنیایی شده
آن لباس که هیچی ، هوا هم روی بدنم سنگینی میکرد . قلبم داشت از جا کنده میشد .
ساعت هفت بعد از ظهر خانم فرزاد آمد . پایین نرفتم و از پا گرد به صحبتهاشون گوش کردم
· والله راستش خانم متین، مزاحم شدم تا بالاخره برای این دوتا جوون دستی بالا کنیم، حقیقت، خواستیم بدونیم شما الناز رو میخواین یا نه؟
· الناز خانم دختر خوبیه . ما دوستش داریم اما، والـله تا حالا منصور راجع به ازدواج با من صحبت نکرده ، اینه که نمی دونم چی بگم
· الناز مدتیه با وجود گیتی خانم نگران شده، من هر چه بهش میگم که منصورخان گیتی رو بعنوان خواهر دوست داره باور نمیکنه .البته حقم داره. منصورخان توجه چشمگیری به گیتی خانم داره و این ما رو هم به شک انداخته .اگه ایشون الناز رو میخواد که زودتر دست بکار بشیم .حقیقت، برای الناز خواستگار ایده آلی اومده که البته منصور خان ایده آل ترن .اما اگه ایشون الناز رو نمیخواد، ما هم باید بالاخره به خواستگارش جواب بدیم . الناز منصور خان رو خیلی دوست داره . ما هم همینطور، ایشون باعث افتخار ما هستن. می دونم کار خوبی نکردم پا پیش گذاشتم، ولی تکلیف باید معلوم بشه .نه الناز زشت و ترشیده س . نه قصد و غرضی داریم . پس مطمئنم که سوء تفاهم نمیشه . اگر جوابتون مثبته که انشاءا... ما فردا شب تو تولد المیرا تاریخ نامزدی رو اعلام کنیم، اگه هم جواب منفی یه که هیچ.
به زور نفس می کشیدم. همانجا کنار نرده ها دو زانو نشستم. خدایا! منصور فقط تا فردا به من تعلق داشت . اصلا باورم نمی شد. این تقاص کدام گناه است که من پس می دهم .
  • منم مثل شما خانم فرزاد. والـله از کارهای منصور سر در نمیارم . تا حالا نه در مورد الناز جون با من صحبت کرده نه گیتی جون، فقط می دونم شدیدا به گیتی وابسته شده .اینه که اجازه بدین با خودش صحبت کنم . بعد جواب رو بهتون بدم . من شب باهاتون تماس می گیرم
  • ممنون می شیم. ببخشید پر رویی کردیم.
  • اختیار دارین ، کار درستی کردین . بالاخره باید روشن بشه . شاید منصور اصلا نخواد زن بگیره . نمیشه که الناز خانم بلا تکلیف بمونه
  • بله حق با شماست . خب حال خودتون چطوره؟
  • داروهام رو کم کردم . از سر لطف خدای مهربون و دختر مهربونم ، بهترم .
  • خدا رو شکر .
دیگر توان نداشتم . به اتاقم رفتم و اشک ریختم .
ساعت هشت و پنج دقیقه صدای بوق اتومبیل منصور اعصابم را متشنج کرد . قلبم با شدت می تپید . جواب او چه بود؟ اضطراب به جانم افتاده بود.

ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی وپنجم : : : : : : :gol:

ساعت هشت و پنج دقیقه صدای بوق اتومبیل منصور اعصابم را متشنج کرد . قلبم با شدت می تپید . جواب او چه بود؟ اضطراب به جانم افتاده بود.
چند دقیقه بعد چند ضربه به در خورد .
· گیتی جان!
· گیتی! جوابی ندادم و خودم را بخواب زدم
آرام در را باز کرد .بالای سرم آمد .مطمئن شد خوابم .ملحفه را رویم کشید و رفت
خدای من! وقتی الناز تو این خونه باشه منصور کی میتونه ملحفه روم بندازه .الناز کفنم میکنه. منصورو پودر میکنه .، خاکسترش میکنه ، نه، من فردا صبح می رم ، تحمل ندارم .از داخل اتاق شنیدم (سلام آقا)
· سلام ثریا
· گیتی کی خوابیده؟
· نیمساعت پیش که بیدار بودن
· حالش که خوبه؟
· بله، حتما خسته شده
· اون هیچوقت این موقع نمی خوابید ، ساعت هشت و ربعه
· بعد از ظهر خیاط اومده بود لباسها رو آورد ، نخوابید . حتما خسته شده که حالا خوابیده
· به آقا نبی بگو دو تا از لامپهای اتاق من سوخته، عوضشون کنه.
· بله آقا
از دور شدن صدا فهمیدم پایین می رود. کمی صبر کردم تا ثریا هم برود ، بعد از اتاق بیرون آمدم ، کنار پله ها ایستادم تا جواب سوالم را بگیرم
· خب چه خبرها مامان؟
· سلامتی
· گیتی چرا خوابیده؟
· حتما حوصله ش سر رفته، آخه خانم فرزاد اومده بود اینجا گیتی هم نیومد پایین
· اومده بود اینجا؟ برای چی؟ ما که فردا اونا رو می دیدیم
· اومده بود خواستگاری پسر قشنگم وغش غش زد زیر خنده
· خواستگاری! منو دست انداختین؟
· باور کن بخدا . می گفت تکلیف الناز رو مشخص کنین. خواستگار خوب داره، ولی ما منصورخان رو دوست داریم .البته حق دارن
· چه حقی؟ من کدوم دفعه گفتم الناز رو میخوام .من تعهدی نسپردم .حتی یکبار تا حالا در اینمورد با الناز صحبت نکردم
· حالا چی بهشون بگم؟ باید تا آخر شب خبر بدم. میخوان در صورت رضایت تو فردا نامزدی شما رو اعلام کنن
· من فعلا قصد ازدواج با احدی رو ندارم.بره با همون خواستگارش ازدواج کنه
· ببینم؟ نکنه میترسی با اومدنش به این خونه گیتی اینجا رو ترک کنه که بهونه میاری؟
· با اومدن الناز به این خونه هیچ اتفاقی نمی افته .اینجا خونه گیتیه و گیتی برای همیشه پیش ماست
قلبم سوزن سوزن شد. این بار چنگک در قلبم فرو کردند
· نمیشه که منصور. گیتی هم باید بره سر خونه زندگیش. اونم حق خوشبختی داره فکر کردی من دلم نمیخواد همیشه جلو روم باشه؟ ولی بالاخره چی؟ باید ازدواج کنه. این خودخواهیه! بگذار بره دنبال خوشبختیش . فرهان مگه باهات صحبت نکرده؟ بهش بگو بیاد خواستگاری دیگه تو که میخواستی ملیحه رو به فرهان بدی انقدر از پرویز مطمئنی . تو هم برو با الناز ، یا هر کی دوست داری ازدواج کن
· کجا می ری
· خسته م
· مگه شام نمیخوری؟
· گیتی که بیدار شد با هم می خوریم
· بیا بشین بچه، حرفم تموم نشده
· این حرفها اعصاب منو به هم می ریزه مامان جان، ولم کن تو رو خدا!
· آخه منتظرن.بهشون چی بگم؟ یک کلام ! آره یا نه!
· بگید بشرطی با الناز ازدواج میکنم که کاری به کار گیتی نداشته باشه. گیتی عضوی از ماست . او هم خانم این خونه س. باید باهاش با احترام برخورد کنه .حرفش رو گوش کنه. به من و اون حساسیت نشون نده . دلم خواست باهاش بیرون می رم، مسافرت می رم ، اتاقش می رم ، باهاش می گم، می خندم، شوخی میکنم ، می رقصم. کلمه به کلمه حرفام رو بهشون بگین . تاکید میکنم کلمه به کلمه
· زده به سرت منصور؟ اون با گیتی کارد و پنیره .بذاره بری تو اتاقش؟ ببریش مسافرت؟ منکه فکر نمیکنم قبول کنه .منم باشم قبول نمی کنم . پس بفرمایین هووشه
· خب، بهتر! قبول نکنه . در ضمن سفارش کنین فردا شب در مورد نامزدی صحبتی نشه
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوشم کر شد. زبانم لال شد ، نفسم حبس شد ، چشمهایم کور شد ، مرگ را به چشم دیدم .تازه فهمیدم وقتی منصور می گوید زانوهایم سست شده یعنی چی. با اینحال از ترس اینکه منصور مرا ببیند خیلی سریع خودم را به اتاقم رساندم و در را قفل کردم. پشت در نشستم و به کنسول رو به رو خیره شدم .نه منصور، من نمی مونم که شاهد عشقبازیهات با الناز خانم باشم، شاهد ناز کشیدنات ، قربون صدقه رفتنات، فرمانبرداریت، نه، من می رم ، بیخود سنگ منو به سینه نزن ! دیگه فقط تو رو تو قلبم دوست دارم. تو رو تو دفترچه خاطراتم دوست دارم .بیچاره برادرم حق داشت خودشو کشت. گاهی آدم از زندگی سیر میشه.
نمی توانستم جلو خودم را بگیرم. باید گریه میکردم ، باید این بغض لعنتی را می شکستم تا خفه ام نکند. چند دقیقه بعد ثریا برای صرف شام صدایم کرد. از همان پشت در جوابش را دادم .سر و صورتم را شستم و وارد سالن غذاخوری شدم . از قیافه منصور فهمیدم او هم حالش خوب نیست
· سلام
· سلام گیتی جان
· سلام دخترم ، بیا بشین عزیز دلم
· ممنون
· چه وقت خواب بود خانم خانما!
· خسته بودم
· خانم فرزاد سلام رسوند، گیتی جان.
ای که ایشاءاله خودش و خونواده اش برای همیشه با دنیا خداحافظی کنن!
· ممنونم . شما هم سلام منو می رسوندین
· اومده بود خواستگاری منصور. می بینی چه دوره زمونه ای شده؟
· خب به سلامتی
· هنوز که خبری نیست مادر، منصور شروطی گذاشته که آدم می مونه
· چه شروطی مادرجون؟
· میگه بشرطی که تو رو بپذیره و بهت احترام بذاره، هر موقع خواست به اتاقت بیاد برید مسافرت
به منصور نگاه کردم، او هم داشت مرا نگاه میکرد.((منصورخان لطف دارن، ولی من که نمی مونم .همچین که نامزدی سر بگیره منم رفع زحمت میکنم . من زنم و احساس یه زن رو درک میکنم
منصور نگاهی به من کرد و گفت: می ذاری دو لقمه غذا بخوریم یا نه، گیتی جان؟
· بله ، بفرمایین میل کنین
· تو گریه کردی گیتی؟
· خب، آره
· چرا؟
· برای خونواده م،دلم براشون تنگ شده
مادر گفت: خدا رحمتشون کنه .دنیا همینه دخترم. ایشاءا... یه شوهر خوب میکنی ، یه مادر شوهر و پدر شوهر خوب گیرت میاد که تقریبا جای اونا رو برات پر میکنه .هر چند که این آرزوی خودم بود، ولی سعادتش رو ندارم . متاسفانه پسرم سلیقه نداره!
· این چه فرمایشیه مادر جون؟ شما مثل مادرم هستین .ولی خب طبیعی یه که دلم براشون تنگ میشه
· ممنونم عزیزم ، اما مادر فرهان زن با خدا و مهربونیه گیتی. مطمئنم در کنار او و فرهان کمتر دلتنگی میکنی. فرهان حیفه ، از دست ندش .
· بله مادر، منم به این نتیجه رسیدم . خودمم اونو پسندیدم
منصور عصبانی بشقاب را کنار زد و بلند شد
· چرا بلند شدی مامان جان؟
· میل ندارم . و رفت . من هم اشتهایم کور شد. بلند شدم و گفتم : ببخشید مادر، کمی سرم درد میکنه ، می رم بخوابم.
· امروز اینجا چه خبره؟ من که نمی فهمم . غذاتو بخور عزیزم!
· گویا منصور خان از حرف من ناراحت شدن
· ولش کن . اون خودش هم نمی دونه چی میخواد
آنشب منصور باز طبق عادت آهنگ الهه ناز را زد و من در اتاقم به نوای موسیقی گوش دادم و اشک ریختم . در اتاقم قدم می زدم . دلم میخواست فریاد بکشم .دلم میخواست بروم به او بگویم دوستش دارم . اما نمی توانستم . یکساعتی به رختخواب پناه بردم . بلکه بخوابم و آرامش بگیرم ولی خوابم نبرد .بیقرار بودم .بلند شدم کنار پنجره رفتم . دیدم منصور در باغ روی صندلی نشسته و به آسمان چشم دوخته و سیگار می کشد. سیگارش که تمام شد سرش را میان دستهایش گرفت و زانویش را تکیه گاه آرنجش کرد. مرتب پایش را تکان می داد .اضطراب داشت . بعد بلند شد چند قدم راه رفت . دستی به موهایش کشید .یک سیگار دیگر روشن کرد، بعد نگاهی به پنجره اتاق من کرد . سریع خودم را عقب کشیدم .داشت بال بال می زد .می دانستم چرا. چون باید مرا فراموش میکرد، چون دیگر گیتی ترکش میکرد .
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و ششم

قسمت سی و ششم

قسمت سی و ششم : : : : : :gol:

صبح بی حال و حوصله از خواب بیدار شدم. بجز روز مرگ عزیزانم بیاد نداشتم با آن حال چشم به دنیا باز کرده باشم . منصور ساعت ده پایین آمد . بدتر از من حال وحوصله نداشت . سلام علیک کرد .
· منصور مادر، چرا آنقدر دیر پا شدی؟ امروز نرفتی شرکت؟!
· نه دیشب نخوابیدم. خوابم می اومد حوصله نداشتم . تو چطوری گیتی؟
· خوبم ، ممنون
· برو صبحونه بخور پسرم
· میل ندارم .ثریا!ثریا!
· بله آقا
· یه لیوان شیر برای من بیار همینجا، صبحونه نمیخورم. و روی مبل نشست
· چشم
· زهره کی میاد؟
· ساعت دو. تا چهار منو آرایش میکنه ، تا شش هم گیتی رو
· مادر جون من نمیام. بهتره بهش بگین دیرتر بیاد
· برای چی نمیای عزیزم؟ تو رو هم دعوت کردن.
· نه اونا خوششون میاد من تو مهمونی شون شرکت کنم ، نه من میل دارم مزاحم کسی بشم.
منصور لیوان شیر را که ثریا تعارف کرد برداشت و گفت : ممنون. راستش منم حال و حوصله مهمونی امشبو ندارم .منم نمیام .البته مامان شما میل خودتونه
· شما به من چکار دارین؟ من با اونا مشکل دارم، شما که ندارین. تازه داماد آینده شون هستین
· فراموش نکن ، ما همه جا با هم می ریم . این رو از همین امشب باید بفهمن
· منو به کاری که مایل به انجامش نیستم مجبور نکنین ، مهندس. خواهش میکنم
· من مجبورت نکردم ، میگم ما هم نمی ریم. هر کی اختیار خودش رو داره
· این اگه معناش اجبار و تو منگنه گذاشتن نیس، پس چیه مهندس متین؟
· نمیشه این مهندس متین رو از دهنت بندازی گیتی؟ من اسم دارم . مگه اینجا شرکته؟
· نه نمیشه ، اگر هم میشد از این به بعد نمیشه. نکنه میخواین الناز خانم........
· ببین گیتی، من دیشب نخوابیدم ، حوصله ندارم ، اگه نمیای بگو،ما هم برنامه دیگه ای برای عصرمون بذاریم . اگه میای که هیچ
بلند شدم و گفتم: شما حق انتخاب رو هم از من گرفتین .برادر عزیز و محترم! ولی من امشب نمیام . ببینم شما نمی رین؟ مادر جون ببخشید . و بسمت پله ها رفتم
· چرا امروز گیتی انقدر عصبانیه مامان؟
· خب، والـله منم حوصله حضور الناز رو تو این خونه ندارم .گیتی که هیچی، منم باید جل و پلاسم رو جمع کنم
· بهشون گفتین شرایطم چیه؟
· بله تبصره ها رو گوشزد کردم .با کمال تعجب گفتن باید فکر کنیم.
تا ظهر قادر به انجام کاری نبودم .با گیسو تماس گرفتم و باهاش درد ودل کردم . گفت: یا از اون خونه بیا بیرون ، یا برو راست و پوست کنده به منصور بگو دوستش داری. وقتی گوشی را گذاشتم با خودم گفتم به تو زنگ نمی زدم حالم بهتر بود والـله ! با این راه حلت !
نزدیک ظهر مادر آمد بالا به اتاقم و گفت: گیتی جان! بالاخره ما چه کنیم؟ می ریم یا نمی ریم؟
· مادر جون شما برین. من آخه بیان چکار
· دعوتی عزیزم!
· اونا بخاطر منصور خان منو دعوت کردن . می دونن اگه منو دعوت نکن ایشون هم نمی ره
· پس نمی ریم؟
· باشه میام. ولی خواهش میکنم تا بعد ازظهر به منصور خان نگید. میخوام ببینم چه تصمیمی میگیره . شما بگید خودتون می رین و آماده شین
· پس یواشکی زهره رو میفرستم اتاقت
· باشه
· دختر گلم، می دونم بخاطر من میای. ازت ممنونم
· من هدیه ای نخریدم مادر جون .چی بدم بهتره
· هیچی، من الان با مرتضی می رم یه دستبند براش میخرم ، از طرف هر سه تامون
· بد نباشه
· زیادش هم هست ، چه خبره مگه ؟ خب، من رفتم، کاری نداری؟
· نه مواظب باشین . چیزی نگین ها!
· باشه عزیزم .خدانگهدار
· خدانگهدار
مادر ساعت دو به خانه برگشت .من هم در سالن نشستم و مشغول قلاب بافی شدم . منصور هم مطالعه میکرد .انگار نه انگار شب جشن دعوتیم .
ساعت دو و نیم زهره آمد. منصور گفت: پس رفتنی شدیم؟
مادر گفت: گیتی که نمیاد. تو هم که مختاری ، ولی من می رم ، زشته نرم.
· پس سلام ما رو هم برسون .راستی من یه زنجیر و یه پلاک وان یکاد براش خریدم. بهش بدین
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و مادر به هم نگاه کردیم
· شما چی خریدی مامان؟
· من یه دستبند
· خوبه. و خیلی خونسرد .نگاهی به من کرد .پا روی پا انداخت و مشغول مطالعه شد
من و زهره ومادر بالا رفتیم تا آماده شویم. موهای مرا مدل خیاری درست کرد و چند تار مو کنار صورتم ریخت. فرقم را هم کج کرد .کمی هم آرایشم کرد و خلاصه به ماه گفتم تو در نیا که من در آمدم .لباسم را هم پوشیدم. کفشهای سرمه ای ام را هم به پا کردم و آماده شدم .مادر هم موهایش را شینیون کرده بود پیراهن مشکی زیبایی پوشیده بود که خیلی به او می آمد. چه حیف که این زن بی شوهر مانده بود! خیلی دلم میخواست جای مادرم را می گرفت اما افسوس که پدر بیماره. ساعت شش زهره رفت . من هم خودم را در اتاق حبس کرده بودم که منصور مرا نبیند. خیلی دلم میخواست بدانم می رود یا نه. مادر یک سر رفت پایین و سراسیمه آمد بالا. بدبخت، گیر کرده بود میان ما .
· چی شده مادر جون؟
· منصور داره می ره بیرون گیتی ، بدو!
· کجا می ره؟
· میگه میخوام برم بنگاه، ماشین رو بفروشم
· کدوم ماشین رو؟
· بنز سیاهه رو
· حیف اون ماشین نیست؟
· لابد میخواد مدل بالاتر بخره .حالا ما به این کاری نداریم . بره الاغ بخره نمیخواد بیاد جشن .بره تا نه شب نمیاد
· شاید زود برگرده
· الان ازم پرسید گیتی میاد؟ گفتم نه. گفت پس من رفتم به کارهام برسم
· ای بابا!
· بیا بریم تا نرفته
· آخه بیام چی بگم ؟
· نمیخواد چیزی بگی مادر. تو رو ببینه میفهمه ، دیگه بیرون نمی ره .میگم من راضیت کردم
· عجب غد و یکدنده س مادرجون! آخه از سر و وضعم می فهمه سه ساعته دارم به خودم ور می رم.
· بیا بریم. !آخ آخ، ماشین رو روشن کرد. اصلا نفهمیدم چطور آن پله ها را با آن کفشها آمدم پایین .حالا مادر هم هی هولم میکرد و دستم را می کشید .نزدیک بود چهار چنگولی قل بخورم بیفتم پایین .خوشبختانه ثریا و آقا نبی توی حیاط بودند .کنار در ورودی رفتم . طوری که منصور مرا ببیند .بعد گفتم : ثریا خانم!
· بله گیتی خانم.
· چند لحظه میشه بیاین .
منصور با تعجب از داخل ماشین نگاهم کرد، بعد ماشین را خاموش کرد و آمد پایین. ثریا بطرفم آمد. با پچ پچ موضوع را به او گفتم . در واقع کاری با او نداشتم .با ثریا داخل منزل آمدیم .مادر جلو آینه خودش را برانداز میکرد، ولی حواسش به ما بود. منصور آمد داخل و گفت: مگه تو هم می ری گیتی؟
· با اجازه تون
· مادر که گفت نمیای
· دلم نیامد الناز خانم چشم به راه شما باشه
با لبخند گفت : ولی سر ووضعت که نشون می ده از ساعت سه و چهار مشغولی. من همین ده دقیقه پیش از مادر پرسیدم میای یا نه
· حالا می خواین نیام؟
· خب می گفتین منم به خودم برسم. من که اینطوری نمیتونم بیام
· تا شما باشین به حرف زن جماعت اطمینان نکنین
ثریا و مادر زدند زیر خنده .منصور هم لبخند زد و گفت:بهتون خوش بگذره! سلام برسونین
من و مادر با تعجب به هم نگاه کردیم .مادر گفت :مگه نمیای منصور؟
· نخیر! با این وضع کجا بیام؟ نه دوش گرفتم ، نه اصلاح کردم .تا شما باشین منو بازی ندین .حدانگهدار
· منصور زشته، بازی در نیار
· متاسفم مامان جان .کادوی من یادتون نره
باید کاری میکردم که نرود . هنوز به در سالن نرسیده بود که گفتم : اتفاقا مهندس نباشن بهتره مادرجون . چون من با مهندس فرهان کار دارم باید جوابهایی به ایشون بدم که با وجود مهندس امکان پذیر نیست
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و هفتم

قسمت سی و هفتم

قسمت سی و هفتم : : : : ::gol:

منصور ایستاد .آهسته برگشت ، نگاهی غضبناک به من کرد . بعد بطرفم آمد. می دانستم سیلی را خورده ام . بروبر نگاهم کرد. من هم محکم و قوی نگاهش کردم و ابرویی بالا انداختم . بعد سر تا پایم را برانداز کرد و گفت: صبر کنین منم آماده شم ، با هم بریم و با انشگت به نوک بینی ام زد و گفت: پس برای همین انقدر خوشگل کردی ؟ ولی من داغت رو به دل فرهان می ذارم ! امشب از کنار من جم نمیخوری !
بی اختیار لبخند به لبم نشست . گفتم : من دارم میام تولد نه ختم
منصور از پله ها بالا رفت . من و مادر بلند زدیم زیر خنده ، چون هنوز کمی از کارهایم مانده بود رفتم بالا و کمی به خودم رسیدم . چرخی جلو آینه زدم .همه چیز مرتب بود .بعد کیف سرمه ای را از داخل کمد برداشتم و راه افتادم پایین که آمدم هنوز منصور نیامده بود . ساعت بیست دقیقه به هشت بود .مادر غر میزد و می گفت: از زنها بدتره .من نمی دونم عروسیش میخواد چکار کنه . تا بریم اونجا ساعت نه میشه . بگو تو دیشب حمام بودی بچه . سه تیغ کن . شلوارت هم بکش پات بریم دیگه
پنج دقیقه بعد منصور شیک و مرتب در حالیکه کت و شلوار سرمه ای خوشرنگی همراه جلیقه و کراوات پوشیده بود از پله ها پایین آمد و گفت : من آماده در خدمت شما هستم ، بانوان عزیز
· منصور ساعت هشت شد مادر
· خب تقصیر خودتونه
· لجباز!
· من لجبازم؟ من که دارم میام ؟ گیتی جان، امشب کت و شلوار سرمه ای پوشیدم که خیلی خیلی به هم بیایم
فقط نگاهش کردم . مادر گفت: باید دید الناز چه رنگی پوشیده
· هر چی بپشه این لباس و این رنگ نمیشه . و به من اشاره کرد .
· پس فردا این حرفا رو جلو الناز نزنی منصور . من حوصله شر و دعوا ندارم ها!
· من اتمام حجت کردم .مگه بهشون نگفتین؟
· گفتم ، گفتن فکر کنیم . ولی مادر، منم باشم بهم بر میخوره از گیتی تعریف کنی، از اون نکنی
· منم مخصوصا گفتم که بهشون بر بخوره
· معلوم نیست حرف حساب تو چیه
· به اونجا نمیکشه مادر جون، خیالتون راحت!
· راستی زنجیر و وان یکاد منو گیتی هدیه بده . دستبند رو از طرف ما بدین
· آره ، فکر خوبیه پسرن
· من خواستم چیزی تهیه کنم ، مادر اجازه ندادن
· پس من اینجا چکاره م؟ تا من هستم که تو نباید دست تو جیبت کنی.
· ممنون
· خب بریم، دیر شد. الان الناز پوست از کله م میکنه
· تو که اصلا نمیخواستی بری منصور!
· نمی رفتم می گفتم کاری برام پیش اومد، ولی دیر رفتن یعنی بی توجهی
به آنجا که رسیدیم خیلی ما را تحویل گرفتند . اصلا فقط منتظر ورود ما بودند، یعنی منتظر ورود منصور ، الناز کت دامن سفیدی تا بالای زانو پوشیده بود و المیرا پیراهن تنگ چاکدار طلایی. هنوز از راه نرسیده گیلاس های مشروب سرو شد . منصور و من برنداشتیم. مادر هم برنداشت .این کار از دید الناز پنهان نماند.جلو آمد و گفت: چرا میل نکردین منصور خان
· مادر که براشون خوب نیست .گیتی خانم هم که نماز می خونن و مخالف این برنامه ها هستن .بنده هم که تابع ایشونم و توبه کردم
رنگ الناز پرید .نگاه تندی به من کرد و گفت: کمال همنشین در شما اثر کرده منصور خان؟
· طبیعی ش همینه الناز جان. آدم باید کار درست رو بپذیره .ما طبیعی شاد هستیم، نیازی به مشروب نداریم.
· این خیلی بد شد ، چون من دوست دارم شما مشروب میل کنین
· بالاخره شما هم عادت میکنی الناز خانم .شاید شما هم به جمع ما پیوستین
الناز چپ چپ نگاهی به من کرد و گفت:فکر نمیکنم .من آدم تاثیر پذیری نیستم، کار خودم رو میکنم
· پس موفق باشین
· اقلا میوه میل کنین . من برم به مهمونها برسم ، با اجازه . و گر گرفته از آنجا دور شد
· خوب حالش رو گرفتم گیتی جان؟ گربه رو دم حجله گشتم یا نه؟
· نوبت ایشون هم می رسه که حال شما رو بگیره
· فکر نمی کنم اون روز رو به چشم ببینه
· چرا اینکارو می کنی منصور؟ دختره رو ناراحت کردی
· مخصوصا گفتم . مگه میخوام فیلم بازی کنم. باید بدونه چه شوهری میخواد بکنه ، فکرهاش رو بکنه
مادر سری تکان داد و گفت: زن گرفتن این پسره هم نوبره،والـله
مهندس فرهان وارد مجلس شد . با همه سلام و احوالپرسی کرد و کادویش را تقدیم المیرا کرد. از منصور پرسیدم : مهندس فرهان با اینها نسبتی داره؟
· نسبت پیدا میکنه . المیرا از فرهان بدش نمیاد. باهاش دوست شدن و براش دام پهن کردن
· آه پس شما هم تو دامشون افتادین؟
· هنوز نه
· پس چرا الناز اصرار میکنه من با فرهان ازدواج کنم . مگه به فکر خواهرش نیست؟
· اون به هر قیمتی حاضره تو رو از سرش باز کنه گیتی جان .تو هنوز این جماعت رو نشناختی
فرهان با همه ما سلام و احوالپرسی کرد و دست داد: به به! سلام . پرویز خودمون .چقدر دیرآمدی پسر.
کنار منصور نشست و گفت: خب حالتون خوبه؟
· الحمدالـله . از برق نگاه فرهان اشتیاق به وصال موج میزد
مادر پرسید: مادر چطورن؟ نیومدن؟
· خوبن. ایشون بخاطر ناراحتی قلبی به مجالس پر سر و صدا نمیان
· شرکت چطور بود پرویز؟
· امروز تشریف نیاوردین؟
· صبح کمی کسالت داشتم .دیشب نخوابیده بودم ، استراحت کردم . تماس گرفتم گفتن رفتی دنبال کارها
· امروز قرارداد مهمی با شرکت........ نیستم. اوضاع رضایت بخش بود
· خوبه
· کیارستمی اوراق رو آورد؟
· بله، سلام رسوند

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· خب شما چطورین خانم رادمنش؟
· به لطف شما .جویای احوالتون از مهندس هستیم
· محبت دارین .منم همینطور
المیرا به طرف ما آمد. باز خوش آمد گفت و کنار فرهان نشست و گفت: مهندس فرهان دیر کردین .زودتر منتظرتون بودیم.
· عذر میخوام .گرفتار بودم .باز هم تولد شما رو تبریک میگم
· متشکرم
· گیتی خانم چه حال و خبر؟
· سلامتی، مزاحم شدیم.
· اختیار دارین .مراحمید .شما چشم و چراغ خونواده متین هستین و مسلما برای ما هم عزیزین.
آره جون خودت
منصور گفت: چشم وچراغ که چه عرض کنم ، سالار
المیرا نگاه حسادت باری به من کرد و گفت : خدا شانس بده مهندس ، کاش من پرستار خانم متین شده بودم
· سوء تفاهم نشه المیرا خانم .ولی فکر نمیکنم هرکسی می تونست از عهده این مسئولیت بر بیاد
· شما خیلی بزرگش می کنین مهندس
· خب بزرگه، المیرا خانم
· طبعا هر چه شما بفرمایین درسته .با اجازه
چند لحظه بعد الناز آمد وگفت : منصور خان افتخار می دین؟
منصور نگاهی به من و فرهان کرد و گفت: بله خواهش میکنم. و بلند شد .معلوم بود که قلبا راضی نیست .می ترسید مرا با فرهان تنها بگذارد .آنها وسط رفتند .انگار سیمی را داغ کردندو در روح و قلبم فرو کردند .سوختم!
فرهان آمد جای منصور نشست و گفت: خب چه خبرها خانم؟
· سلامتی .خبر خاصی نیست
· امشب فوق العاده شدین ماشاءاله
· لطف دارین
· افتخار آشنایی با گیسو خانم رو داشتم .ایشون هم مثل شما هستن .خانم و زیبا ! پشتکار زیادی هم تو کار دارن
· نظر لطف تونه.از کارش راضی هستین؟
· استعداد و هوش خارق العاده ای دارن. خیلی جدی هستن
· ممنونم . بهش بگم خوشحال میشه.
· خب افتخار می دین بریم وسط همرنگ جماعت شیم؟
از ترس منصور اضطراب به جانم افتاد ، قبول نکردم و آنقدر سوالهای جورواجور کردم تا منصور برگشت و فرهان مبل منصور را بهش پس داد .المیرا سراغ فرهان آمد و بهش بند کرد. وقتی فرهان رفت ، منصور گفت: یک دقیقه نمیشه از جامون بلند شیم سریع جامون را گرفتن .چی بهت می گفت؟
· می خواستین نرین، اعتماد به نفس مال اینطور وقتهاست
نگاهی بهم کرد و گفت: امیدوارم تو اعتماد به نفس خرج داده باشی و جواب مثبت بهش نداده باشی
· به خرج دادم هنوز باید التماس کنه
· آفرین دختر خوب
لبخند ظریفی که به لبش نقش بست موجب آسودگی خیال من شد. در حین صرف شام، الناز وقتی دید منصور مشغول صحبت با فرهان است کنارم آمد و گفت : چیزی نیاز ندارین؟
· نه ممنونم
· از اینکه در موردتون فکرهای بد کردم منو ببخشین. حالا مطمئن شدم که منصور شما رو به چشم خواهری دوست داره
· بله، من که از اول گفتم
· گویا خواسته که من شما را خانم خونه به حساب بیارم .البته خانمی برازنده شماست ، ولی فکر نمی کنین منصور موضوع رو زیادی بزرگ کرده
· ایشون به من لطف دارن .مسلمه که شما وخانم متین ، خانم اون قصرید
· ممنونم، همیشه دوست داشتم همسرم چنین ثروتی داشته باشه و البته تک فرزندم باشه ، چون حوصله خواهر شوهر و برادر شوهر ندارم
· حوصله مادر شوهر چی؟
· فکر نمی کنم با خانم متین مشکلی پیدا کنم. معلومه اهل دخالت نیست. اهل دخالت هم باشند انقدر قدرت دارم که سرکوبشون کنم
سکوت کردم
· با اینکه شرط عجیبی گذاشته، ولی خب چون دوستش دارم و مایلم همسرش باشم می پذیرم ، قراره پدرم با منصورخان صحبت کنه که برنامه نامزدی رو ردیف کنیم
وجودم تهی شد و به زور گفتم: انشاءا... بسلامتی
· فقط ازتون یه خواهش دارم
· امر بفرمایین
· شما خودتون رو جای من بذارین .ببینین می تونین دختر زیبایی مثل خودتون رو که به همسرتون محرم نیست جای خواهرش بدونین؟ یه کم سخته ، نه؟ میخواستم خواهش کنم خودتون یه جوری بزرگواری بفرمایین و این مشکل رو حل کنین .مطمئنم اگه از طرف خودتون باشه منصور کوتاه میاد .من ظاهرا شرط رو پذیرفتم اما ریش و قیچی رو می دم دست خودتون .من آدم حساسی هستم و میترسم بعدها موجب ناراحتی شما بشم
· بله متوجه هستم. شما همینطوریش بارها منو ناراحت کردین. وای بحال اون روز من خودم تصمیم داشتم اونجا رو ترک کنم
· اگه ناراحتتون کردم دلیلش چهار سال زحمتی بوده که کشیدم . در واقع بنوعی از حقم دفاع کردم . در هر صورت سپاسگزارم .انشاءا... عروسی تون تلافی کنیم
· ممنونم.انشاءا... خوشبخت و سعادتمند باشین
· ممنون .با اجازه
دیگر حتی یک لقمه کوچک از گلویم پایین نمی رفت. ته مانده امیدم هم به یاس تبدیل شد .الناز فکرهایش را کرده بود و ظاهرا شرط منصور را پذیرفته بود.اما زهرش را هم ریخت. خدایا چه کنم؟ چطور این مجلس را تحمل کنم .آخذ شکستن غرور چند بار، تا چه حد؟ خوار و خفیف شدن تا چه حد؟ حق با گیسو بود .جواب اورا چطور بدهم .دیدی چطور به من فخر فروخت و رفت؟ چطور مودبانه بیرونم کرد؟ اشک در چشمهایم حلقه زد . منصور بطرفم آمد و گفت: الناز چی کارت داشت؟
چشمهایم را از بشقاب برنداشتم. تا منصور اشکهایم را نبیند
· گیتی با توام . بعد چانه ام را با دستش بالا آورد .نگاهش کردم. چهره اش تغییر کرد
· ناراحتت کرد
· نه ابدا
· پس چی؟
· یه چیزی پرید تو گلوم .نزدیک بود خفه بشم . به چشمم فشار اومد
· من حواسم بود ، اینطور نیست
ببخشیدی گفتم و بشقاب را روی میز گذاشتم و بطرف سالن نشیمن رفتم .اما رهایم نکرد و دنبالم آمد.((جواب منو ندادی))
· شاید مسبب همه این حوادث شمایین
· من؟!
· نه من! گفتم که چیزی مهمی نیست مهندس
روی مبل نشستم .منصور هم کنارم نشست
· شما برو شامت را بخور تا اینم تقصیر من نذاشتن
· مگه اون اشکها واسه آدم اشتها می ذاره
دوباره همه در سالن جمع شدند. مراسم بریدن کیک و باز کردن کادوها انجام شد .بعد از آن دوباره بزن و برقص .اما هر ضربه ای که به طبلهای جاز میخورد پتکی بود به سر من بدبخت .دلم میخواست فرار کنم، ولی هر دقیقه شصت دقیقه بود
الناز دوباره بسمت منصور آمد و او را به رقص دعوت کرد و دوباره فرهان از من دعوت کرد .حوصله نداشتم خستگی را بهانه کردم .بنابراین کنارم نشست و پرسید: گیتی خانم فکرهاتون رو کردین ؟ سه هفته س منتظرم
تمام قوایم را جمع کردم و گفتم : بله مهندس
· خب مورد تائید واقع شدم ؟
· مهندس متین بشما چیزی نگفتن؟
· باهاشون صحبت کردم .ایشون می گفتن شما قصد ازدواج ندارین چون می ترسین روحیه خانم متین خراب بشه
منصور لعنتی بجای من هم تصمیم می گرفت
· خب، البته ایشون درست گفتن، ولی حالا با اومدن عروس به اون خونه جایی برای من نمی مونه .مادر جون هم عادت میکنه
· مگه مهندس قصد ازدواج داره؟
· الناز خانم از مهندس خواستگاری کردن . مهندس هم شرایطی گذاشتن که البته فکر نمیکردم الناز قبول کنه ، ولی اون پذیرفته .البته مهندس هنوز خبر نداره
· چه شرایطی؟
· بشرطی که من تو اون خونه بمونم .ولی دیگه موندن من ضروری نیست
· پس درخواست ازدواج من می پذیرین؟
خدایا کمکم کن تا دل بکنم .کمکم کن. برم دنبال سرنوشتم . دلم و زبانم را از هم جدا کردم و گفتم : بله موافقم
برق شادی در چشمهایش درخشید و گفت : امشب بهترین شب زندگی منه
· ممنونم.البته مهندس من باید در مورد خودم و خونواده م با شما صحبت کنم
· نیازی نیست ، مهندس همه چیز رو برام گفته .من مقاومت شما رو تحسین میکنم و به داشتن چنین همسری افتخار میکنم. روزگار بازیهای عجیبی داره
· بله
· تمام تلاشم رو برای خوشبختی شما میکنم .بهتون نیاز دارم
با اینکه مهندس فرهان را دوست داشتم اما بار سنگینی از غم را روی قلبم احساس میکردم .چطور من از منصور دل بکنم ؟ باید به فرهان پناه می بردم ، وگرنه دق میکردم
· پس من قرار خواستگاری رو با مهندس می ذارم .همین هفته خوبه؟
· خوبه
· شما کی استعفاتون رو می دین؟
· به همین زودی مهندس
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و هشتم

قسمت سی و هشتم

قسمت سی و هشتم : : : ::gol:

نگین دست فرهان را کشید و او را با خودش برد . مادر گفت: جدا که یکه تاز این مجلس گیتی یه. خاک بر سر منصور با اون سلیقه ش
· دور از جون، مادر
· همه ش از الناز فرار میکنه. من نمی دونم چطور میخواد باهاش زندگی کنه؟
به فکر فرو رفتم. حتی فکرش آزارم می داد چه برسد به اینکه شاهد عقد و ازدواجشان باشم و زیر یک سقف با آنها زندگی کنم . من همین فردا آنجا را ترک میکنم. من نمی مانم ، هرگز. خانم متین بالاخره عادت میکند
منصور نشست و گفت: مار از پونه بدش میاد .یک مثل می زنن؟ دیوونم کرده بخدا.اّه
من سکوت کردم .اما خانم متین گفت: پس تو چطوری میخوای تحملش کنی منصور؟ بیخود دختره رو بدبخت نکن .خواستگارش بد آدمی نیست . اوناهش، اونکه کت و شلوار شیری پوشیده
منصور سیگاری روشن کرد و من اصلا اعتراضی نکردم که یک مرتبه گفت:
· پاشو گیتی، باهات کار دارم.
· با من چی کار دارین؟
· یعنی حرف دارم
· چه حرفی؟
· پاشو بیا باهات کار دارم دیگه
· کجا بریم آخه؟ من حوصله ندارم
· بیرون تو فضای باز میخوام باهات صحبت کنم
· آخه مردم چی میگن؟
· به مردم چه ربطی داره؟
· همینجا باهام صحبت کن
· خب پاشو ببین چی میگه قربونت برم
به خواهش مادر برخاستم .کمی از مادر فاصله گرفتیم و به وسط سالن رفتیم
· دلم درد میکنه گیتی
· شما که چیزی نخوردید
· منظورم اینه که میخوام درد دل کنم
· از دست شما .آخر دیوانه ام می کنید
· بالاخره باید تقاص پس بدی
· این النازه که شما رو دیوونه کرده نه من
· پاشو دیگه
بلند شدم و دنبالش راه افتادم .نگاهم به فرهان افتاد که راضی بنظر نمی رسید .گفتم: بیرون نه منصور همینجا توی سالن باشیم
· باشه هرطور تو بخوای
فضای سالن تقریبا شاعرانه و کم نور بود اما با عشق کسی دیگر رقصیدن لذتی نداشت .دیگر احساسی به منصور نداشتم .بیچاره خبر نداشت که فردا روز سست شدن زانوهایش است. روز خداحافظی از خاطرات ، روز بستن دفترچه خاطرات ، روز جدایی
چشم در چشم من دوخت
· گیتی!
· بله
· چه بوی خوبی می دی
· خب معلومه ، عطر زدم
· نه، این بوی عطر نیست، بوی بدنته
ستون فقراتم لرزید. خدایا چرا با من اینطور میکنه .از جون من چی میخواد؟ مگه دیوونه س؟
· نگفتی الناز بهت چی می گفت
· او فقط حقیقت رو گفت و حقیقت برای شما تلخه
· نکنه ازت خواسته از پیش ما بری
· اگر هم ازم نمیخواست می رفتم
· کجا می رفتی؟
· خونه خودم ، پیش خواهرم
· میخواهم باهات درددل کنم
· الناز داره چپ چپ نگاه میکنه بریم بشینیم .باور کن حوصله ندارم
· گور پدر الناز .میخواهم باهات حرف بزنم
· بگو!
· حالا فقط ساکت باش و گوش کن.میخوام اعتراف کنم . مدتی مکث کرد . بعد گفت: دوستت دارم گیتی
· خب اینو که می دونم
· ولی نه بعنوان خواهر
مبهوت به منصور خیره شدم
· اگه دیدی تا حالا صبر کردم بخاطر این بود که بیشتر بشناسمت . من از اون لحظه که عاشقت شدم تو رو برای زندگی زناشویی خواستم. تو رو بعنوان همسرم دوست داشتم و دارم . دلم میخواد کنارت باشم ، کنارت زندگی کنم ، کنارت بخوابم ، نوازشت کنم ، لمست کنم ، برات درددل کنم . چون فقط تویی که منو می فهمی .تویی که منو بخاطر خودم دوست داری. من تو رو میخوام گیتی. این علاقه یه برادر به خواهر نیست .بارها خواستم بهت بگم ولی تو نذاشتی و مرتب مهر خواهر برادری به ما چسبوندی .مهر النازو رو سینه م زدی. من کی به تو گفتم النازو دوست دارم ؟ اصلا کی گفته من النازو دوست دارم ؟ من هیچوقت اونو نمی خواستم و نمیخوام، ولی بارها از اسمش برای شناخت تو کمک گرفتم. تو حتی یکبار به من نگفتی چرا دوست داری. یعنی هنوزم نمی دونم تو چطور منو دوست داری ، فقط اون روز که عکس و روبالشی مو زیر بالش دیدم کمی نور امید تو دلم درخشید. آخه چطور ممکنه منو مثل برادر و مادرم رو مثل مادر دوست داشته باشی و اونوقت عکس منو زیر بالش بذاری و روبالشی منو بو کنی.
همیشه باهام دو پهلو حرف زدی. البته منم مقصر بودم. روشنت نکردم . آخه می ترسیدم منو به چشم همسر نخوای و با پیشنهادم از پیشم بری. من چطور می تونم الناز رو به تو ترجیح بدم ؟ دیدی که چه سنگی جلوی پاش انداختم؟ حالا هم اگه دیدی من الناز رو پذیرفتم برای اینه که می دونم این شرط رو نمی پذیره .دیدی که گفت من کار خودمو میکنم.منم گفتم موفق باشی. البته دلم نمی خواست دلشو بشکنم .دلم میخواست خودش کنار بکشه .من چطور میتونم با وجود تو دختر خانم باوقار اصیل مهربون با فرهنگ با آداب و مهمتر از همه با ایمان، که مثل جواهر میان همه می درخشه، الناز یه هر دختر دیگه ای رو به همسری بپذیرم . تو زندگی منی گیتی! تو هستی منی عزیزم! تو رو با تمام حوری های بهشت هم عوض نمی کنم. تو دنیای منو عوض کردی. دید منو نسبت به زندگی کسل کننده م عوض کردی .دوستت دارم .دوستت دارم. تو آرام جان منی الهه نازم. حالا فهمیدی الهه ناز کیه و چرا خواب رو از چشمام ربوده .تو فرشته ناز منی. بدون تو زندگی غیر قابل تصوره .آره، بهت وابسته م. بیشتر از اونچه فکرش رو بکنی گیتی. راز تو قلبم تو بودی .بهتر از هرکس برای تو من هستم عزیزم، باور کن من بیشتر از فرهان بهت خدمت میکنم. گیتی قول می دم .
اشکهایم بدون توقف از دیدگان جاری بود. خدایا کرمت رو نشونم دادی ولی چرا انقدر دیر ! آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ حالا که الناز شرط تو رو پذیرفته ؟ حالا که من به فرهان قول ازدواج داد؟ من وقتی قولی به کسی بدم به عهدهم وفا می کنم .حالا که تصمیم گرفتم از پیشت برم؟ خدایا من چقدر بدشانس و بدبختم .چرا این حرفها رو قبل از شام نزدی بی انصاف که به فرهان قول ندم...... چرا داری گریه می کنی؟!
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت سی و نهم

قسمت سی و نهم

قسمت سی و نهم : : : : : ::gol:

صورتم را مقابل دیدگانش گرفتم و گفتم: منصور. منصور، تو نمی دونی که من تو این مدت چی کشیدم. تو نمی دونی که چقدر دوستت دارم .آره من هم تو رو بعنوان برادر دوست نداشتم .دلم میخواست همسرم باشی .شریک زندگی ام باشی .ولی حالا دیگه دیر شده ، همه چیز تموم شده ، الناز شرط تو رو پذیرفته و از من خواسته که خودم رو کنار بکشم .حرفش هم منطقیه. اون دلش رو به تو خوش کرده و منصفانه نیست دل شکسته شه. خودت می دونی که من بیشتر از خودم به اطرافیانم فکر میکنم و خودخواه نیستم .
من وقتی دیدم تو الناز رو پذیرفتی و الناز هم تو رو پذیرفته ، به فرهان قول ازدواج دادم، همین نیمساعت پیش. این رو بذار به حساب قسمت و مصلحت .شاید ما با هم خوشبخت نمی شدیم. شاید هم این یه تنبیه باشه، تا تو باشی دیگه با احساسات یه دختر اینطور بازی نکنی. تا تو باشی از من امتحان نگیری .یادته یه روز بهم گفتی الناز رو میخوای تا برات وارث بیاره؟ این چه امتحانیه بی انصاف؟ تو فکر نکردی اگه من ذره ای به تو علاقمند باشم، وقتی این جمله رو بشنوم چه حال می شم؟ با اینحال من برات آرزوی خوشبختی میکنم .درسته، دل منم شکست، اما راضی ام. فرهان هم آدم خوبیه .وقتی او رو داشته باشم یعنی تو رو دارم . خیلی شبیه هم هستین. من فردا صبح از پیش شما می رم . دل کندن سخته ولی باید دل کند. من داغدیده ام و ستم کشیده .مبادا غصه منو بخوری .من عادت دارم و زود فراموش میکنم .امیدوارم در کنار الناز زندگی خوبی داشته باشی .الناز همسر خوبی برات میشه، در صورتی که همینطور جدی و با جذبه باشی. فقط یه توصیه بهت میکنم که مواظب ثروت و اعتبار ومادرت باشی که الناز فقط دنبال دو چیز اوله و از سومی بیزاره. تو و مادر همیشه تو قلب من هستین .آخه می دونی که عشق با دوست داشتن متفاوته منصور. دوست داشتن از عشق برتره و من تو رو دوست داشتم و دارم .می دونی چرا؟ چون با خدایی ، مهربونی، انسانی، با جذبه ای، دل نازکی، دلرحمی، با شخصیت و خونواده داری . به قصر و پول و ماشین و شرکت و کارخونه هیچ چشمداشتی ندارم، به همان خدایی که مهر تو رو به دلم انداخت قسم! درسته تو ثروت بزرگ شدم ولی عاشق معنویاتم .
منصور اشکهایش سرازیر بود . در آن نور کمرنگ دانه های اشکش روی صورتش می غلطید و برق میزد . من هم همینطور. مرتب سرش را بعلامت نه تکان می داد . در چشمهایم خیره شده بود. با دست اشکهایش را پاک کردم و گفتم: شاداماد که گریه نمی کنه، باید بخنده و به اونچه که خدا براش خواسته راضی باشه.
منصور شانه هایم را فشرد و گفت: گیتی به همان خدایی که تو رو سر راهم قرارداد قسم، اگه با فرهان ازدواج کنی ، کاری رو میکنم که برادرت کرد. چون طاقتش رو ندارم . می فهمی؟ ندارم!
· خودکشی گناه کبیره س و هیچ مشکلی رو حل نمیکنه .جز اینکه مادرت رو روانه بیمارستان میکنی . و خودت رو تباه ، نتیجه ای نداره .من هم که بعد از مدتی گریه و زاری می رم دنبال سرنوشتم و ازدواج میکنم . پس عاقل باش منصور جان.عاقل باش!
· مگه تو عقلی برای من گذاشتی ؟ تو دودمان منو به باد دادی .بگو که همه حرفهات دروغ بود. بگو که با من ازدواج میکنی گیتی!
· آهسته! زشته منصور!آروم باش!
· بگو گیتی! باتوام!
سرم را بعلامت منفی تکان دادم و گفتم: متاسفم، راه ما دیگه از هم جداست.موفق وسعادتمند باشی. برای منم دعا کن منصور .چون منم دل شکسته و بی پناهم
· بخدا ازت نمی گذرم گیتی .ازت نمی گذرم . وبطرف مادرش رفت و بعد از سالن خارج شد و بطرف مادر رفتم و پرسیدم : کجا رفت مادر؟
· گفت می رم خونه ، حالم خوش نیست .گفت شما با فرهان بیاین . چی شده گیتی؟ منصور چرا گریه کرده بود؟
· وقتی رفتیم همه چیز رو براتون تعریف میکنم
· چراغها که روشن شد بریم . دلم شور میزنه
ده دقیقه بعد چراغها روشن شد .از همه خداحافظی کردیم. همه سراغ منصور را می گرفتند .مخصوصا الناز .ما هم گفتیم منصور یکباره حالش بد شد، عذرخواهی کرد رفت خانه .آنها هم در کمال حیرت و ناباوری به ما زل زده بودند .خب حق داشتند .منصور داشت می رقصید .پس یکباره چطور حالش بد شد. در این گیرو دار فرهان آهسته گفت: پس من با مهندس صحبت میکنم قرار می ذارم
· نه مهندس ، من صبح از اونجا می رم . تلفن منزل ما رو از خواهرم بگیرین با خودم در تماس باشین . به مهندس چیزی نگید
· باشه هر طور میل شماست
· ما مزاحم شما نمی شیم .خودمون می ریم
· اختیار دارین، این چه حرفیه؟
فرهان ما را به منزل رساند .کمی هم کنجکاوی کرد ولی به نتیجه نرسید . به منزل که رسیدیم ، به مادر گفتم اول سری به منصور بزند. مادر به اتاقش سر زد و گفت: خوابیده. بگو ببینم چی شده تو رو خدا؟ بچه م چش شد یکدفعه، گیتی؟
تمام جریان را برای مادر تعریف کردم. بی اختیار اشک می ریخت نمی دانم اشک شوق بود یا اشک غم. وقتی گفتم صبح آنجا را ترک می کنم، مواظب منصور باشید خیلی التماس کرد، اما من تصمیمم را گرفته بودم و هیچ چیز نمی توانست مانعم بشود.
تا منصور باشه منو بازی نده و امتحان نگیره. ذره ذره آبم کرد بی انصاف! خب یه کلمه می گفتی دوستت دارم .میخوام شریک زندگی ام باشی. نه انقدر از الناز حرف بشنوم و نه بدبخت بشم و به این روز بیفتم . حالا هم می دونم خواب نیستی خودتو به خواب زدی ، چون حوصله احدی رو نداری. تو این شرایط منم حوصله کسی رو ندارم .امشب دیگه آهنگ نمی زنی؟ شاید چون باور کردی الهه ناز داره باهات خداحافظی می کنه.خداحافظ منصور، خداحافظ عشق من!
**********************

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبح چمدانم را بستم .برای آخرین بار به اتاقم و وسایلش نظری انداختم. اتاقی که بوی عشق می داد، اتاقی که بوی اشک می داد .چه روزها و شبها در این اتاق به عشقم فکر کردم .به آینده ام امیدوار بودم، ولی چه سود! از اتاق بیرون آمدم . دلم میخواست در اتاق منصور را باز کنم و اگر شرکت نرفته که مطمئن بودم نرفته برای بار آخر ببینمش، سیر ببینمش! ولی می ترسیدم بیدار باشد و مرا ببیند. از خیرش گذشتم . در اتاق مادرجون را زدم ووارد اتاق شدم، ولی خبری نبود.پایین رفتم .این بار احساس میکرد غرور پله ها ریخته .چرا که صاحبش دیگر غروری نداشت .نا امید و دلشکسته شده بود .من می دانستم که دیگر زیباییهای این خانه برای منصور کوچکترین ارزشی ندارد .او عشقی را در دلش زنده کرده بودو حالا باید آنرا می کشت .مثل من که عشقی و محبتی را در این خانه کاشتم و اکنون آن را رها میکردم و می رفتم
· سلام گیتی خانم
· سلام ثریا خانم
· کجا انشاءا.... مسافرت!؟
· وسایل شخصیمه . دارم زحمت رو کم میکنم
· برای چی؟ چه ناگهانی! اتفاقی افتاده؟
· اتفاق بد که نه، اتفاق خوب.مهندس انشاءا... تصمیم به ازدواج دارن. من هم دیگه باید زحمت رو کم کنم
· خود آقا و خانم خواستن؟
· نه، اونا همیشه منو با محبتهاشون شرمنده کردن .خودم میخوام برم. یعنی خانم آینده شون خواسته که برم .
· حالا کو تا عروسی! مگه خانم و آقا میذارن شما برین!
· بیدارن؟
· بله ، دارن صبحانه میل می کنن .بفرمایین شما هم صبحانه میل کنین تا بعد.
تا آمدم بطرف سالن غذاخوری بروم .مادر آمد بیرون و گفت: کجا میخوای بری؟ من که گفتم نمی ذارم بری
· سلام مادرجون
· سلام عزیزم! ثریا چمدون گیتی رو ببر بالا
· باید برم ولی میام بهتون سر میزنم
خانم متین جلو آمد مرا در آغوش کشید و زد زیر گریه .من هم به گریه افتادم.بغضم برای تمام عشق و دلخوشیهایی که در آن خانه باید جا می گذاشتم شکست
· نرو گیتی ! ما رو تنها نذار .حالا که فهمیدی منصور چقدر دوستت داره، چرا دوستت داره، بمون! منصور از دیشب تا حالا نصف شده.بیا ببین رنگ و روش رو! تو و منصور با همدیگه خوشبخت می شین. مطمئنم منصور اصلا الناز و نمیخواسته .البته خودش هم اعتراف کرد که مقصره و دیر جنبیده نا امیدش نکن! دلش به تو خوشه .رحم داشته باش .بذار منم به اینکه عروس من هستی افتخار کنم. من با فرهان صحبت میکنم ، حقیقت رو بهش میگم . اون آدم منطقیه
· مادرجون من چی دارم که بهم افتخار کنین .اگر هم افتخاراتی دارم همه رو از این خونه و آدمهاش به دست آوردم . من هم دلم براتون تنگ میشه .من هم برام سخته .هیچوقت فکر نمیکردم مخالفت از طرف خودم باشه . من عاشق منصورم .اما حالا می بینم وجدانم رو بیشتر از احساسم دوست دارم . الناز و فرهان دلشون رو خوش کردن .شما به الناز قول دادین ، من به فرهان. درست نیست اونا رو تو این بازی خراب کنیم . فکر کنین یه پرستار ساده بودم که حالا دارم می رم
· مگه میشه اینطور فکر کنیم؟ چی میگی گیتی؟ ثریا تو یه چیزی بگو! نذار بره!
· گیتی خانم ، بمونین تو رو خدا عجله نکنین! ما افتخار می کنیم شما رو همسر منصور خان ببینیم .من که بشما می گفتم آقا بشما علاقمنده .باور نکردین
· ثریا خانم وقتی ایشون به من میگه مثل خواهرمی .وقتی میگه میخوام دست کسی بسپارمت که لیاقتت رو داشته باشه. وقتی میگه الناز رو میخوام بگیرم تا برام وارث بیاره، وقتی به خونواده الناز خبر می ده که با خواستگاریشون موافقه ، چه فکری باید میکردم؟ باید باور میکردم؟ باید فکر میکرد منو میخواد؟ به من حق بدین .بخدا برای منم سخته ، ولی دیگه نمیشه، شرمنده م .تو رو خدا گریه نکنین مادر ، خجالت می کشم. او را بوسیدم و گفتم: منو حلال کنین، اگه بی توجهی ، کم توجهی ، کم کاری دیدین بگذرین .براتون آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم .
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهلم : : : : : :gol:

مادر گریه اش اوج گرفت و روی پله نشست بعد گفت: همه ش تقصیر منصوره، گیتی نرو! منصور الناز رو نمیگیره. با فرهان هم خودم صحبت میکنم
· مادر جون اصلا از کجا معلوم؟ منصورخان فقط بخاطر اینکه من از اینجا نرم تصمیمشون رو عوض کرده باشن؟ شاید دلشون برام سوخته .شاید النازو قلبا دوست داره . بخدا این افکار آزارم می ده. اجازه بدین برم.
· اینطور نیست ، بخدا اینطور نیست دختر! تو خودت مسئله الناز رو بزرگ کردی .منصور فقط تو رو میخواد .اگر هم دیدی با پیشنهاد اونها قاطعانه مخالفت نکرد فقط به این خاطر که دلشون نشکنه و خودشون کنار بکشن
· ای کاش زودتر گفته بود. من که نمی تونستم برم بگم منصور بیا منو بگیر. دوستت دارم. می تونستم؟ خب الناز رو می کشیدم وسط تا بلکه بفهمم، که همیشه هم دست خالی برگشتم. به من حق بدین مادر
مادر سکوت کرد .انگار حق را به من داد. در حالیکه با دست اشکهایم پاک میکردم گفتم: مهندس کجاست؟
ثریا گفت: تو سالن. فهمیدم همه حرفهای ما را شنیده بسمت سالن رفتم .پشت میز نشسته بود .سرش را میا دو دستش گرفته بود و آرنجهایش را بمیز تکیه داده بود
· سلام آقای مهندس
فقط نگاهم کرد .اشک از دیدگانش جاری بود. دوباره اشکهای من هم جاری شد. رفتم کنار پنجره تا بلکه بتوانم خودم را کنترل کنم. سه چهار دقیقه بعد بطرف منصور رفتم و گفتم: مهندس .روزهای خوشی رو براتون آرزو میکنم .تو این مدت فقدان مادر، پدر و برادرم رو کمتر حس کردم، چون شما رو داشتم .اگر بدی، کاستی، خرج تراشی، حاضر جوابی از من دیدین ، به بزرگواری خودتون منو ببخشین .مواظب مادر باشین .من همیشه شما رو دوست خواهم داشت و همیشه به فکرتون هستم .یعنی هیچوفت فکر نمی کنم بتونم خاطرات اینجا رو فراموش کنم . بخاطر همه چیز از شما سپاسگزارم
یکدفعه سرش را روی میز گذاشت و بلند بلند گریست .تا حالا ندیده بودم مرد اینطور گریه کند .البته چرا، پدرم برای مادرم و برادرم اینطور گریه کرد. شانه های منصور که تکان میخورد انگار چهار ستون بدن مرا می لرزاند.از صدای گریه منصور مادر و ثریا به سالن آمدند و با حیرت به منصور چشم دوختند .آنها هم زدند زیر گریه. باورم نمیشد این اشکها بخاطر من است . جلو رفتم ، دستم را روی شانه های منصور گذاشتم و گفتم: خواهش میکنم منصور، من لیاقتش رو ندارم
منصور بلند شد و فریاد کشید: بی احساس ترین، بی رحم ترین، بی عاطفه تر وخودخواه تر از تو به عمرم ندیدم .برو! برو در کنار فرهان خوش باش! برو وجدانت رو در نظر بگیر ! ولی یادت باشه تو هم کمتر از فائزه نیستی
تمام تنم لرزید .پاهایم سست شد، اما نه، باید می رفتم .نگاهم را از چشمهایش که مثل شمع اشک می ریخت برگرفتم و بطرف در ورودی رفتم .
· گیتی!دخترم! صبرکن! گیتی خانم!
· خدانگهدار! از بقیه هم از قول من خداحافظی کنیم . چمدانم را برداشتم و از منزل خارج شدم .به محبوبه برخوردم، با او هم خداحافظی کردم و مرتضی مرا به خانه رساند
وقتی بمنزل رسیدم یکراست به اتاقم رفتم و بلند و بلند گریستم .ای کاش اقلا گیسو بود تا دلداری ام بدهد ولی منزل طاهره خانم بود. در حالت مرگ بودم .از زمین و زمان متنفر بودم .خودم را لعنت میکردم که چرا نماندم .چطور منصور جلوی مستخدم و مادرش برای من اشک ریخت .چطور با غرورش بازی کردم .ای خاک بر سر من! نکنه بلایی سر خودش بیاره؟ نکنه داغشو به دلم بذاره؟ منصور به حرفی که میزنه عمل میکنه .قسم خورد . خدایا رحم کن!
حدود ساعت یازده زنگ تلفن دلم را لرزاند .مدام منتظر بودم خبر مرگ منصور را به من بدهند .گوشی را با ترس و لرز برداشتم
· بله؟
· سلام
· سلام گیسو،تویی؟
· چه اتفاقی افتاد؟ زنگ زدم خونه مهندس،مادر یه چیزایی گفت .جریان چیه؟
· همونایی که شنیدی؟
· چرا لگد به بخت خودت زدی بی عقل؟ اینهمه مدت آرزوش رو داشتی، حالا واسه ما با وجدان شدی؟
· تنبیهش کردم. چرا با غرور من بازی کرد؟ خب، از اول تو همش گفتی اونو برادر خودت می دونی، او هم ترسید بهت بگه.
· حالا که دیگه همه چیز تموم شده
· فکر کردی وقتی دلت پیش منصوره، میتونی با فرهان زندگی کنی؟
· دیگه از داغ مامان و علی که بدتر نیست
· میخوای بیام خونه؟
· نه، میخوام تنها باشم
· بلند شو برو خونه منصور، بلند شو بازی درنیار. تنبیه شد، بسشه!
· نه گیسو، دیگه هرگز .تو که منو میشناسی
· من الان میام
· نه، بیای چکار
· نگرانتم!
· نترس، قصد خودکشی ندارم .مگه منصور مرده که خودکشی کنم. منصور رو خودم کشتم. تو قلبم کشتم .خودم هم تحملش میکنم .کاری نداری؟
· نه، مواظب باش .من زود میام
· خداحافظ
· خداحافظ
آنشب تا صبح چه بر من گذشت خدا عالم است. به نوای الهه نازش عادت داشتم. حالت یک معتاد را داشتم. به عشق ورزی هایش،مهرورزی های، احوال پرسیدن هایش، دو پهلو حرف زدن هایش عادت داشتم. تا صبح ثانیه ای چشم بر هم نگذاشتم .گیسو بعد از اینکه صبحانه اش را خورد برای رفتن به شرکت آماده شد .بلند شدم آبی به سر و صورتم بزنم که زنگ تلفن دوباره وجودم را لرزاند .این بار مطمئن بودم که اتفاقی افتاده. ساعت هشت صبح کسی با ما کار نداشت. در حالیکه دستم می لرزید ، گوشی را برداشتم
· بله
· سلام گیتی خانم، خودتون هستین؟
· بله، چی شده ثریا خانم؟چرا گریه می کنین؟
· آقا!آقا!

 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
· آقا چی؟
· آقا دیشب خودکشی کرده خانم ، خودتونو برسونین . و صدای گریه اش بلندتر شد
مو بر بدنم راست شد .گوشی را رها کردم و دو دستی بر صورتم کوفتم اتاق دور سرم چرخید . گیج و منگ دو زانو نشستم .گیسو آمد و گفت: چی شده گیتی؟
زار زدم
گوشی را برداشت
· الو!الو! قطع شده! در حالیکه شماره می گرفت پرسید: بگو ببینم چه اتفاقی افتاده ثریا چی گفت؟
· منصور از دستم رفت. خاک برسر شدم .زندگیم، عشقم، مرد!جیغ کشیدم و از حال رفام . ضرباتی را روی صورتم احساس کردم و به هوش آمدم
· گیتی!گیتی! چشماتو باز کن
· منصور رو میخوام.چه غلطی کردم!خدایا. به من گفت کار علی رو میکنه، به من گفت منم مثل فائزه ام،باور نکردم
· گیتی انقدر فریاد نکش ببینم، دقیقا ثریا چی گفت؟
· گفت آقا دیشب خودکشی کرده .خودتون رو برسونین .گریه میکرد
گیسو بهت زده روی زمین نشست و به فرش چشم دوخت . هر دو زار زدیم. آنقدر تو سر و صورتم زدم که رمقی به جانم نمانده بود. گیسو هر چه شماره منزل آنها را گرفت اشغال بود
· گیسو؟
· چیه؟
· بلند شو برو ببین چه خبره؟
· دیگه مرده دیگه. برم چی کار کنم .همش تقصیر توئه .با اون وجدان و غرور گور به گوریت! وای، خانم متین رو بگو! و با دستمال اشکهایش را پاک کرد
· بلند شو برو دیگه! دارم دیوونه میشم
· من تو رو تنها نمی ذارم
· من همینجا نشستم تا تو بیای
· نه نمی رم .برم که تو بلایی سر خودت بیاری؟ همون یکی کافیه
جیغ کشیدم: برو دیگه لعنتی!
· خیلی خب، ولی نکنه دست به کارهای شیطانی بزنی ها! شاید شوخی کردن .منتظر باش تا برگردم
· باشه برو
· قول می دی؟
· برو
گیسو با تردید کیفش را برداشت .کفشهایش را به پا کرد .نگاهی به من کرد .عاشقانه او را نگاه کردم و گفتم: مواظب خودت باش
کفشهایش را در آورد و گفت : من نمیرم
· اگه نری همین الان خودمو می کشم
· چرا اونطوری نگاهم کردی؟ و زد زیر گریه
· پس چطوری نگاهت کنم؟ برو دیگه! برو جون به لب شدم!
· باشه قول دادی ها!
سرم را تکان دادم
گیسو با تردید رفت . ده دقیقه روی مبل چمباته زدم و اشک ریختم .احساسم به من دروغ نمی گفت .منصور خودکشی کرده بود. بلند شدم .از جعبه داروها قرصهای اعصاب پدر را برداشتم و تعداد زیادی با لیوان آب سر کشیدم . دفتر خاطراتم را برداشتم و انچه را که گذشت روی کاغذ آوردم . اکنون که آخرین سطر خاطراتم را می نویسم به این فکر میکنم که چقدر زود گذشت.ثانیه ها منتظر ما نمی مانند دقیقه ها بی رحمند و گذرا. خوشبختیها تمام میشود و انسان زود تباه میگردد
گیسوی عزیزم خودت می دانی که چقدر دوستت دارم .ولی این را هم می دانی که چقدر منصور را دوست دارم. این خاطرات را برای تو به جا می گذارم. می دانم که منصور مرده و اصلا امیدی ندارم. ولی اگر یک درصد هم زنده باشد،این نوشته ها را به او بده تا بخواند.دلم میخواهد بداند این دقایق را چگونه با یاد او سپری کردم .او مرا میخواست و من نمی دانستم . و من او را میخواستم و او نمی دانست .وقتی حقایق روشن شد که کار از کار گذشته بود. هنوز باور ندارم که منصور مرا تا این حد می پرستید که از زندگیش چشم بپوشد .حق با توست، من هیچوقت نمی توانستم با فرهان خوب زندگی کنم .منصور قلب من بود، جان و عمر من بود. وقتی او نیست من هم نمیخواهم باشم. به او گفته بودم دیگر طاقت داغ عزیزی را ندارم. منصور عزیز من بود. من نه میتوانم بدون او زندگی کنم، نه میتوانم به روی مادرجون نگاه کنم .مگر میتوانم وجدان راحتی داشته باشم وقتی گلی مثل منصور ، بخاطر من ، زیر خروارها خاک آرمیده باشد؟ پس اینهمه شکنجه روحی را چرا تحمل کنم. وقتی میتوانم با منصور باشم چرا نباشم .آنجا که الناز نیست .الناز دیگر صد سال دلش نمیخواهد منصور مرده را در آغوش داشته باشد. ولی من میخواهم . میخواهم با او هم آغوش خاک شوم. خوب وخوش زندگی کن و برای مغفرتم دعا کن .تنها یادگار زندگی ام را به تو سپردم .برمن خرده نگیر! من خدا را فراموش نکردم، ولی منصور را هم نمیتوانم فراموش کنم .خدایی که او را از من گرفت خوب می دانست تا چه حد به او وابسته ام و بدون او زنده نمی مان، پس از من گله نخواهد کرد. دیگر چشمانم خوب نمی بیند و رمق ندارم. حالم خوش نیست. تلفن زنگ میزند ولی نمیتوانم گوشی را بردارم. پس صحبت را تمام میکنم .مواظب خودت باش خواهر زیبا و مهربانم
کسی که همیشه بیاد تو بود، خواهر ناکامت گیتی
ادامه دارد
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهل و یکم

قسمت چهل و یکم

قسمت چهل و یکم : : : : : : :gol:

[FONT=times new roman, times, serif]مشامم خوش بو شد، احساس کردم این بو به مشامم آشناست .با ناله چشم گشودم .چشمهایم سیاهی می رفت و لوستر سقف دور سرم می چرخید .غلتی زدم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آه گیسو اینجا نشستی؟ تو هم دنیا رو ترک کردی؟ تو هم نتونستی دوری منو تحمل کنی؟ خواهرت لیاقت تو رو نداشت ، اونوقت تو! اینجا چقدر شبیه دنیای زنده هاست! پس دنیای پس از مرگ اینه؟ الان من در دنیای ارواح هستم؟ پس منصورکو؟ میخوام ببینمش ! گیسو من کجام؟ اون دنیا؟ تو چرا اومدی اینجا دختر؟ پس مادر و علی کجان؟ دلم براشون یه ذره شده![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینجا دنیای ارواح نیست گیتی! دنیای روی زمینه. مگه من می ذاشتم تو بمیری؟ اگه تو می رفتی من به چه امید زندگی میکردم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا نذاشتی بمیرم ؟ میخوام برم پیش منصور ! من بدون اون نمی توانم ادامه بدم . چرا در حق من ظلم کردی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]این تویی که در حق ما ظلم کردی .یعنی منصور بیشتر از من برات ارزش داشت؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باید عاشق باشی تا بفهمی گیسو! وقتی او خودش رو کشت. من می تونستم زنده بمونم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گوشه بالش را به بینی ام نزدیک کرد و گفت: این بو برات آشنا نیست؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا همین بو باعث شد از خواب بیدار شم. این بوی منصوره .بوی بدنش ، بوی ادوکلنی که میزد، من چرا اینجام ؟ رو تخت منصور چکار می کنم؟ اینجا که اتاق منصوره . زدم زیر گریه و ادامه دادم: من منصور رو میخوام. منو آوردین اینجا که عذابم بدین. من که بدون اون نمی توانم اینجا رو تحمل کنم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گیسو زد زیر گریه و از اتاق بیرون رفت . دستهایم را روی صورتم گذاشتم و بلند بلند گریستم .به عشق از دست رفته ام اندیشیدم .چه اتاق قشنگی برای خودش درست کرده بود! چطوری بی رحمانه زندگی ش رو تباه کردم؟ آخه مگه الناز به من رحم کرد که من به او رحم کردم. مگه نمی تونستی یک کلمه به فرهان بگی شرمنده م . من از اول منصور رو دوست داشتم .انگار زبانم قفل شده بود. خدایا منو مرگ بده! الهی خاک بر سرم کنن! جواب مادر رو چی بدهم ؟ مادر چقدر خوبه که باز هم بعد از مرگ تنها پسرش منو بخشیده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کسی دستهای مرا از روی صورتم برداشت و بر گونه من بوسه زد .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با حیرت چشم باز کردم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو روح منصوری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه، من خود منصورم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدایا! چه می بینم؟ خوابم یا بیدار؟ زنده م یا مرده؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لبه تخت نشست و گفت: زنده ای عزیزم .خدا نکنه بمیری [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بلند شدم نشستم که سرم گیج رفت و دستم را روی پیشانی ام گذاشتم ((چی شد گیتی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سرم گیج می ره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بالش را پشتم گذاشت و گفت: تکیه بده گیتی جان![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو مگه خودکشی نکرده بودی منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پس چرا زنده ای؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه تو خودکشی نکردی ، پس چرا زنده ای؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لحظه ای در چشمهای هم خیره شدیم. در حالیکه لبخند به لب داشتم و انگار از خدا همه بهشت را یکجا گرفته بودم ، اشک ریختم و او را در آغوش کشیدم . آنقدر یکدیگر را می فشردیم که نزدیک بود استخوانهایمان بشکند .انگار باور نداشتیم جسم هم را لمس می کنیم نه روحمان را. با صدای بلند روی شانه های منصور اشک می ریختم و می گفتم: خیلی بدی منصور! خیلی بی فکری! چرا با من اینکار رو کردی ؟ نمی دونستی بی تو لحظه ای زنده نمی مونم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]معذرت میخوام ولی باور کن من هم همین احساس رو داشتم .مغزم از کار افتاد و شب اون کار وحشتناک رو کردم . تو با قرص ، من با تیغ [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به مچ دستش نگاه کردم، باند پیچی بود .((دوستت دارم منصور، خودت می دونی چقدر، مگه نه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همانقدر که من دوستت دارم عزیز دلم! خدا رو شکر که زنده موندیم .خدایا شکرت ! چقدر کریمی ! چقدر بزرگی ! ما را بخاطر کار احمقانه مون ببخش[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور ، تو دین و ایمون منو به باد دادی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو دین و ایمون منو سرجاش آوردی، بعد به باد دادی .جرم تو سنگینتره گیتی![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی باهام ازدواج میکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الناز چی منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الناز دیگه فهمیده جایی تو قلبم نداشته و نداره.تازه دیگه از من میترسه ، میگه این پسره دیوونه س، حتما یه روزم رگ دست منو میزنه میگه تو نذاشتی به گیتی برسم. این به درد همون گیتی روانشناس میخوره که درمونش کنه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باز زدیم زیر خنده((خب جواب منو ندادی گیتی،منتظرم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گفتم: آرزوی منه منصور![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور صورتش را مقابل صورتم گرفت . در عمق چشمهایم خیره شد و گفت: من هم عاشقانه دوستت دارم عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بسه دیگه . نه به اون دعوا و قهرتون و نه به این ناز و نازکشی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مادرجون![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام به عروس گلم! حالت چطوره عزیزم؟ [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خوبم ، به لطف شما ! باعث زحمتتون شدم. همه ش تقصیر منصوره .بی اراده ست.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]زحمت که چه عرض کنم ، مردیم و زنده .منصور بلند شو برو کنار ببینم نوبت منه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بلند شد مادر ومرا در آغوش کشید و بوسید .گیسو هم وارد اتاق شد وگفت: به من میگه تو چرا آمدی این دنیا. می موندی روی زمین ، من میخوام با منصور تنها باشم .من چقدر بدبختم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای خنده های شاد در اتاق پیچید.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت : به من هم میگه تو روح منصوری؟ نزدیک بود فرار کنه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باز خندیدیم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بی انصافها، هنوز گیجم بخدا! سرم منگه. چند ساعت خواب بودم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دو روز عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دو روز؟ وای، برای همینه که بدنم درد میکنه .یعنی اصلا بیدار نشدم ؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گیسو گفت: چرا ولی گیج بودی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام گیتی خانم، الهی شکر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام ثریا خانم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ببخشید تو رو خدا.من باعث این اتفاق شدم، ولی شما سریع گوشی رو انداختین . من باید اول می گفتن آقا زنده ان، اما ایشون رو بردن بیمارستان چون خودکشی کرده. اشتباه کردم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه می خندیدیم گفتم: شما چه تقصیری دارین؟ من زیادی عاشقم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه خندیدند[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آقای دکتر سپهرنیا تشریف آوردن .بگم بیان بالا؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بگو بیان ثریا [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور ملحفه را روی پایم انداخت. خنده ام گرفت .مادر گفت : دیگه مال توئه بابا، مطمئن باش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه زدیم زیر خنده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همین، چون مال منه حفظش میکنم مامان جان![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مهندس! سلام خانمها![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام دکتر خیلی خوش اومدین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم . حالتون خوبه ؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر گفت : امروز خیلی خوبیم دکتر . و کنار رفت [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دکتر بطرفم آمد و گفت : خب، حال مریض عاشق ما چطوره؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خوبم دکتر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الهی شکر!هنوز باورم نمیشه شما اینکار وحشتناک رو کردین خانم رادمنش [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]متاسفم، ولی منصور ارزشش رو داره .بدون اون زندگی نمیخوام [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر و گیسو از اتاق بیرون رفتند .دکتر کیف پزشکی اش را باز کرد و گفت : شما چطورید مهندس؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور به دستش نگاه کرد و گفت : خوبم دکتر ، مشکلی ندارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الحمدالـله [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گوشی را از کیفش بیرون آورد و در گوشش گذاشت . بعد ببخشیدی گفت و گوشی را روی قلبم گذاشت .رنگ منصور پرید دستی به موهاش کشید .غیرتش گل کرده بود و وقتی دکتر گفت : نه، عاشقانه می تپه . اخمهای منصور باز شد و لبخند زدیم .ادامه داد: منصور خان خیالتون راحت. خیلی شما را دوست داره [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور لبخندی زد و گفت: پس تو رو خدا دکتر گزارش ریز به ریز قلب من رو هم به گیتی جون بدین که بدونه چقدر دوستش دارم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قاه قاه خندیدیم . دکتر چشمهایم را هم معاینه کرد و گفت : الحمدالـله دیگه مشکلی ندارین .البته احتمالا هنوز سرگیجه دارین که طبیعی یه . کمی هم قلبتون تند میزنه که اثر داروهاس .نوشیدنی زیاد میل کنین تا سم از بدنتون تصفیه شه .تقویت هم بکنین که انشاءا... یکی دو روز دیگه می شین مثل روزهای اول و سلامتی تون رو کاملا به دست میارین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم دکتر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواهش میکنم .بساطش را جمع کرد، در کیفش را بست و گفت : لازمه پانسمان دستتون رو عوض کنم مهندس؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه ممنونم ، مادر صبح برام عوض کردن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دکتر بلند شد و گفت: خوشحالم که اتفاق بدی نیفتاد. امیدوارم سعادتمند باشین. ولی یادتون باشه تو زندگی هر آدمی روزی مشکلی بزرگ بوجود میاد. پس آدم باید از قبل خودش رو آماده کنه، صبور باشه و به چیزی که خدا براش خواسته راضی باشه .قبل از انجام هر کاری به عاقبتش فکر کنین[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گفتم: بله حق با شماس دکتر، ما اشتباه کردیم.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]براتون آرزوی خوشبختی میکنم.کاری ندارین؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شام تشریف داشته باشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم، کمی خسته م. از صبح سه تا عمل داشتم .برم استراحت کنم بهتره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باعث زحمت شدیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]وظیفمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]لطف کردین دکتر سپهر نیا .بخاطر همه چیز ممنونم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواهش میکنم خانم. باور کنین وقتی شنیدم این اتفاق براتون افتاده از زندگی سیر شدم با خودم گفتم حیف این خانم زیبا وباوقار نبود که بره زیر خروارها خاک! خدا خیلی مهربونه .قدر خودتون ومنصور خات رو بدونین .جدا برازنده همید . در ضمن شیرینیها را تنها تنها میل نکنید [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دکتر خداحافظی کرد و منصور دکتر را تا پایین بدرقه کرد.بعد برگشت و در را بست و آمد روی تخت نشست و گفت : حق با دکتره، خیلی حیف بودی. خدا خیلی مهربونه ، بنازم کرمش رو![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو هم همینطور منصور.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا منو بکشه ، مثلا میخواستم درستت کنم .آب شدی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میاد سرجاش ، غصه نخور حالا اگه همینطور لاغر بمونم منو نمیخوای؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]استخونات رو هم میخوام عزیزم .چون روحت رو میخوام، نه جسمت رو [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جسمم باشه وقتی ازدواج کردیم، فعلا فقط روحم رو تقدیمت میکنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دیگه چی گیتی؟ میخوای دوباره خودکشی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودت گفتی؟[/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]من غلط بکنم .منظورم این بود که دوستت دارم ، حالا لاغر یا چاق، زشت یا زیبا، فرقی نمیکنه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ممنونم.منصورجان!منم دوستت دارم عزیزم . و دستش را تو دستم گرفتم و گفتم : منو بخشیدی منصور، مگه نه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تو کاری نکرده بودی. من مقصر بودم .روزی که میخواستی بری حرفهایی که برای مادر و ثریا زدی کاملا درست بود. آدمها نباید عشقشون رو مخفی کنن .باید حرف دلشون رو بزنن .یا میشه یا نمیشه . من امتحان سختی از تو گرفتم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چی شد که جان سالم به در بردی منصور؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شب گویا مادر از اینکه آهنگ نمی زنم متعجب میشه، وقتی میاد تو اتاقم میبینه که غرق خونم .عمرم به دنیا بود .البته هنوز مدت زیادی نگذشته بود. با پای خودم به بیمارستان رفتم . صبح هم به اصرار خودم داشتن منو به خونه برمی گردوندن که گویا یه ربع قبل ثریا با تو تماس میگیره و بقیه ش رو هم خودت می دونی.................[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]الهی صدهزار مرتبه شکر![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خب حالا میتونی بیای پایین یا نه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آره فکر میکنم بتونم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کمکت کنم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نه فقط محبت کن به گیسو بگو برام لباس بیاره [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چرا به گیسو بگم خودم برات میارم عزیزم . منصور به اتاقم رفت یک بلوز و شلوار برایم آورد ، گفتم: بی زحمت اون برس رو هم به من بده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ای به چشم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بهتره موهام رو کوتاه کنم . روحیه و جون و قوه نگهداریش رو ندارم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نکنی این کار رو خانم قشنگم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]تو که از موهای بلند باز بدت می اومد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اولا نه هر موی بلند و باز .دوما گفتم که تغییر جهت دادم. سوما خدا آدم رو عاشق نکنه گیتی خانم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باشه هر طور تو دوست داری منصور حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اینم به چشم. اما اعتراف میکنم که برای روزی که سر سفره عقد کنارم بشینی و خیالم راحت بشه بی تابم گیتی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]انشاءا.. که لطف خدا باز هم شامل حالمون میشه و به آرزومون می رسیم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دعا میکنم و التماسش میکنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لبخند ملیحی تحویلش دادم و گفتم : ممنونم از محبتت و صداقتت منصور.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه لبخند میزد چشمانش را بهم فشرد و گفت : بیرون منتظرم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]لباسهایم را عوض کردم و بسمت در رفتم . باز سرم گیج رفت .آهسته در را باز کردم .منصور پشت در بود. گیتی اگه حالت خوب نیست استراحت کن عزیزم .شامت رو میارم بالا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه حوصله م سر رفته[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با هم پایین رفتیم. گیسو و مادر تو سالن نشسته بودند[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به به! شمع و چراغان کنیم یا گوسفند سر ببریم؟ نشستیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور می دونی ویولنت نجاتت داد؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخوام برم بدم سرتاسرش رو طلا بگیرن بعد هدیه ش کنم به گیتی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بالاخره این شهر الهه ناز برای کی بود منصورخان[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]معلومه که برای قل شما! برای عزیز دلم گیتی![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تکلیف مهندس فرهان چی میشه منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پرویز پسر خوبیه مامان، حیفه از دست بره.اینه که قل گیتی رو براش در نظر گرفتم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ای بابا،منصورخان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا که فهمیده من و گیتی همدیگر رو دوست داریم .طبعا میاد سراغ شما .من مایلم با فرهان باجناق بشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شما که گفتی بهتر از فرهان هم سراغ دارین .اونو به گیسو معرفی کن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جان نمیشه که هم تو رو بگیرم هم گیسو خانم رو[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زدیم زیر خنده [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا اگه تو حرفی نداشته باشی حاضرم این از خودگذشتگی رو بکنم .منتها باید از این به بعد هر وقت الهه ناز رو میزنم، مراببوس رو هم بزنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قاه قاه خنده در اتاق پیچید[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]عروسی کیه پسرم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تا نظر گیتی و گیسو خانم چی باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گفتم هر چی مادر بگن [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منکه میگم آخر همین هفته [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخر همین هفته؟ چه عجله ایه مادر جون؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخه تو ومنصور زیادی با هم بحث می کنین میترسم بهم بخوره .آخر همین هفته عقد کنین. هرموقع دلتون خواست عروسی بگیرین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بحث که اشکالی نداره مادر جون .اختلاف نظر طبیعیه .اگه نباشه عجیبه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مامان همچین میگی زیادی با هم بحث می کنین که یکی ندونه فکر میکنه ما صبح تا شب داریم کتک کاری میکنیم .تنها اختلاف من وگیتی تو این مدتاین بوده که او می گفت جایی که الناز باشه نمیام ، منم می گفتم باید بیای[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره خب ، البته می دونم تا گیتی جون بگه من رفتم زانوهات سست میشه و اشکهات در میاد و به التماس می افتی .از حالا تو اون چشمات چشم عزیزم، چشم گیتی جون رو میخونم .بدتر از بابات تویی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قهقهه خنده بلند شد. منصور گفت: حالا خارج از شوخی. گیتی جان. عروسی کی باشه؟ فقط زودتر تو رو بخدا . دلم شور میزنه [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]هر موقع شما دوست داری منصور. فقط عقد و عروسی با هم باشه .نامزدی هم لازم نیست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اگه اینطوره که من دو هفته دیگه رو پیشنهاد میکنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دو هفته دیگه که خیلی زوده ![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]زود نیست عزیزم. ما مشکلی نداریم که طولش بدیم. فقط باید بدونم میای تو این خونه یا خونه مستقلی می خوای[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]این دیگه از آن حرفها بود. گفتم : من دوست دارم تو همین خونه زندگی کنم که بوی پدرتون و خواهرتون رو می ده و مادر جون توش حضور داره .خونه ای که تو اون به عشق و خوشبختی رسیدیم . یعنی همینجا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و لبخند زد. مادر گفت:آخه این الهه ناز با الناز قابل مقایسه س؟ خدا رحم کرد. الهی قربونت برم عزیزم! ولی من مزاحم شما نمی شم. میرم ساختمان پشتی [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اگه شما برین ما هم میاییم اونجا .می دونین که بهتون عادت دارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دیگه وقتی آستینم رو می کنید می مونم ، از خدامه ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای خنده فضا را پر کرد [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم مادر جون. شما سایه سر ما هستین .اینجا مال شماست و من مهمان شما.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بخدا اگه بذارم آب تو دلت تکون بخوره و منصور از گل نازکتر بهت بگه شیرم را حلالش نمی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شما لطف دارین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه شما به من شیر دادی مامان جان یادم نمیاد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باید هم یادت نیاد پسره بی چشم ورو [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]فریاد خنده بلند شد.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیسو خانم هم محبت میکنه و میاد اینجا با ما زندگی میکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم مهندس.اگه اجازه بدین دوست دارم مستقل زندگی کنم و روی پای خودم بایستم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمیشه که تنها باشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تنها نیستم .مگه قرار نیست قاپ مهندس فرهان رو بدزدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای قهقهه خنده بلند شد [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]در هر صورت بدون تعارف اینجا منزل گیتیه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]از لطفتون سپاسگزارم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آخر شب که بالا آمدیم گیسو چند ورق بهم داد و گفت: بیا بخونش ببین این دو روز چه گذشته .بعدش هم اگه خواستی وارد دفتر خاطراتت کن.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]*************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif] در حالیکه مرتب دعا میخوندم که گیتی بلایی به سر خودش نیاورد مضطرب وارد عمارت شدم. کسی جلوی در نبود .بنابراین خودم از لای نرده ها در را باز کردم و بسمت ساختمان دویدم .آقا نبی جلوی ساختمان مرا دید. در حالیکه نفس نفس می زدم پرسیدم: سلام! چه خبر شده آقا نبی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا انقدر هراسونید گیتی خانم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من گیسوام![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اِ ببخشید تو رو خدا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مهندس مرده؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]چشمهاش دو وجب از صورتش فاصله گرفت . نه خانم ، خدا نکنه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس راحتی بیرون دادم. انگار آب سردی روی آتیش بریزند آرام گرفتم و بطرف خانه دویدم .کسی در سالن نبود. ثریا خانم از پله ها پایین می آمد .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام گیتی خانم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من گیسوام[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ببخشین تو رو خدا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چه خبر شده ثریا خانم؟ جون به لبمون کردین؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]والـله زنگ زدم بگم آقا رو بردن بیمارستان چون خودکشی کرده. اما گیتی خانم فرصت ندادن. هر چه شماره گرفتم اشغال بود .بعد هم دیگه یادم رفت. چون آقا رو آوردند سرم شلوغ شد. ببخشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواهرم داره دق میکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آقا خودکشی کرده بود، ولی به دادشون رسیدیم .حالا هم بالاست[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]بالا دویدم . در اتاق منصور باز بود. در چهار چوب در ظاهر شدم و سلام کردم .منصور روی تخت دراز کشیده بود و یک دستش زیر سرش بود و دست دیگرش باند پیچی بود. خانم متین با دیدن من از روی مبل بلند شد و گفت: سلام گیتی جان چه خوب کردی اومدی[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]منصور با حیرت نگاهی به قد و بالای من کرد.اما هیچ نگفت[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من گیسو ام خانم متین .منصور پرید و گفت : پس گیتی کجاست؟ چرا انقدر مضطربین؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ثریا خانم تماس گرفت به گیتی گفت شما خودکشی کردین. گیتی هم گوشی رو ول کرد و ادامه ش رو گوش نکرد .داره خودشو میکشه ، آخه این چه کاری بود منصور خان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]این ثریا مگه عقل نداره ؟ و مضطرب لبه تخت نشست [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با نگرانی گفتم : میشه یه تلفن بزنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره عزیزم بیا [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شماره منزل را گرفتم ولی گوشی را برنداشتی .بی اختیار زدم تو صورتم و گوشی را گذاشتم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چی شده گیسو؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالت نگاهش، بهم سفارش کرد مواظب خودم باشم، خدای من! و بطرف در خروجی دویدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]صبر کن گیسو با هم می ریم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من و مرتضی می ریم منصور جان. تو استراحت کن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه مامان ، ولم کن . و دنبالم آمد. در پله ها سر ثریای بدبخت فریاد کشید: این چکاری بود کردی ثریل، اگه یه مواز سر گیتی کم بشه..... برو به مرتضی بگو سریع بیاد بریم. نمی توانم رانندگی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله آقا و بطرف باغ دوید[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]حرکت کردیم. من که گریه میکردم .منصور هم مضطرب دست به موهایش می کشید و کلافه بود و به مرتضی می گفت: سریعتر . وقتی رسیدیم روی زمین به پهلو افتاده بودی . قوطی قرص با در باز رو میز بود و دفتر خاطراتت کنارت باز و قلم هنوز در دستت بود. دو دستی توی سرم زدم و نشستم . منصور بر بالینت نشست .هاج و واج مانده بود . دستهایش می لرزید و رنگ به رو نداشت .تو را در آغوش گرفت و زد زیر گریه .مرتضی سریع با اورژانس تماس گرفت.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی! گیتی من بلند شو! منم! چه اشتباهی کردم خدایا! رحم کن! منو ببخش! فکر اینجاش رو نکرده بودم .گیتی بلند شو! وگرنه بخدا بدون تو توی این دنیا نمی مونم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دفتر خاطرات را برداشتم و خواندم .منصور هم آنرا خواند و صورتش را به صورتت چسباند و زار زد [/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]آمبولانس رسید . نبضت غیر طبیعی میزد. بعد از معاینه چشمهایت و کارهای مقدماتی ووصل سرم گفتند امیدی نیست ولی توکل بر خدا کنید .جعبه قرص را برداشتند و به بیمارستان رفتیم .منصور قدرت ایستادن نداشت. روی صندلی نشسته بود و اشک می ریخت و دعا میخواند .کنارش نشستم و گفتم : از شما بعیده ، چرا نسنجیده اقدام کردین؟ به عواقبش فکر نکردین ؟ تازه مگر دختر قحطی بود؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باور کردم که دیگه گیتی منو نمیخواد و فرهان را پذیرفته . از محافظه کاریهام پشیمون شده بودم. تحمل دوریش رو نداشتم . اصلا نفهمیدم چطور تیغ رو رو رگم گذاشتم. خریت کردم .آخه گیتی چرا عجله کرد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من حالا بعد از او چکار کنم؟ اون از مادرم، اون از پدرم ، اون از برادرم ، اینم از خواهرم. شما تنها دلخوشی زندگی منو ازم گرفتین منصور خان .ای کاش گیتی پاشو تو اون خونه نذاشته بود . بهش گفتم . زودتر خونه شما رو ترک کنه من احساس بدی دارم . گفتم اگه منصور تو رو واقعا بخواد میاد دنبالت . ولی عاشق بود ، وابسته بود و بلند بلند زدم زیر گریه [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور دستهایش را روی صندلی گذاشت و گفت : تو رو خدا نگو! دلمو نسوزون! هر چی کشیدم بسمه.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بالاخره به خواست پزشک خبر سلامتی تو را به ما داد . منصور چنان سرش را بطرف آسمان گرفت و چنان گفت الهی شکر که چهار ستون بدنم لرزید. یکروز در بیمارستان بستری بودی . بعد به خواست منصور تو را به منزل خودش بردیم و در اتاقش خواباندیم .چون میخواست تا تو به هوش آمدی بالای سرت باشه و الحق پرستاری را در حقت تمام کرد گیتی. بغیر از ساعاتی که در بیمارستان بالای سرت بود سی و سه ساعت است بر بالینت نشسته و از تو مراقبت میکند . بر دستانت و گونه ات بوسه میزند و خدا را سپاس می گوید و براستی این است معنای عشق و دوست داشتن .اما چقدر خوب میشد که عاشقان کمی عاقلانه تر می اندیشیدند و در هر کاری اول رضایت خدا را در نظر می گرفتند .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]***************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خدایا شکرت! من چقدر خوشبختم .از تو سپاسگزارم که به من کمک کردی. ما رو ببخش که دست به خودکشی زدیم . خودکشی گناه کبیره س. میگن اونایی که دست به این کار میزنن لایق مجلس ترحیم هم نیستن . میگن اونا در برزخ تا زمانیکه مرگ طبیعی شون فرا برسه عذاب میکشن .خدای من از کاری که کردم شرمنده م و توبه میکنم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]براستی مگر خودکشی مشکلی را حل میکند جز اینکه بازماندگان را داغدار و خودمان را از زندگی محروم کنیم . خودکشی کار کسانی است که ایمان راسخی ندارند و از مبارزه می هراسند، مقاوم نیستند و از آینده وحشت دارند .آدمها اگر وابستگی به دنیا و افراد و مادیات را کم کنند، و اگر معتقد باشند که آنچه خدا میخواهد همان میشود و همان درست است . هیچگاه دست به این کار احمقانه و شیطانی نمی زنند. بقول گیسو مگر مرد یا زن قحطی است؟ آدم فقط باید از خدا خوشبختی بخواهد، نه فرد و چیزخاصی را . واقعا اگر من و منصور بهم نمی رسیدیم مگر چه میشد .مدتی ناراحت می شدیم بعد هم فراموش میکردیم. من با فرهان ازدواج میکردم و منصور با الناز یا هرکس که می پسندید . در هر صورت اعتراف میکنم که هنوز ایمان کاملی ندارم و هنوز ضعیفم .خدای مهربانم! این بار در آزمونت شکست خوردم .ولی قول میدم و قسم میخورم حتی اگر به منصور نرسم هرگز این کار رو نکنم . حتی اگر زبونم لال منصور از دستم بره[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]قلم را لای دفتر میگذارم و به بستر خواب میروم .گیسو هم بخواب رفته است. [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]*****************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دو سه روز گذشته و حالم کاملا خوب شده . روحیه خوب خود به خود جسم را سر حال میکند. از توجهات منصور هر چه بگویم و بنویسم کم گفته ام، مهربان که بود مهربانتر شد ، عاشق که بود عاشقتر شد، وابسته که بود هزار برابر وابسته تر شد .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سریع کارتهای عروسی تهیه، نوشته و پخش شد . تخت اتاق منصور را تبدیل به تخت دو نفره باشکوهی کردیم که مثل طلا می درخشید . پرده های طلائی، تخت طلائی، رو تختی کرم ، میز توالت طلائی، مبلمان کرم طلائی ...... انگار وارد اتاقی از طلا شده بودی .لباس عروسی و وسائل سفره عقد و غیره را خریداری کردیم . تنها موضوعی که عذابم می داد دروغی بود که در مورد پدرم به منصور گفته بودم .هرچه خودم را آماده میکردم حقیقت را به او بگویم نمی شد. البته پدر کم و بیش حالش بهتر بود . اما میترسیدم منصور فکر کند دروغگو هستم و دیگر به حرفهایم اعتماد نکند. از طرفی آرزو داشتم پدرم در جشن عروسی ام حضور داشته باشد . با گیسو مشورت کردم . او هم بدتر از من می ترسید پدر یکدفعه هیجان زده شود و حالش بدتر شود ، یا اینکه آبرو ریزی بشود .بالاخره تصمیم گرفتیم پدر را عمویمان معرفی کنیم و او را بدست آقا کریم بسپاریم تا مواظبش باشد . سر عقد او را بیاورد و ببرد . گیسو دو روزی به شیراز رفت تا هم کارتها را پخش کند و هم پدر را به تهران بیاورد . با اینکه منصور عکس پدر را دیده بود ولی می دانستم که با تغییر چهره و موی سفید پدر او را نخواهد شناخت یا حداقل باور میکند که عموی من است و شبیه پدرم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]**************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روز عقد و عروسی فرا رسید. آرایشگر مخصوص مادر جون به منزل آمده بود تا مرا برای بعد از ظهر آماده کند. لباسم بسیار زیبا بود. با اینکه مشکلی نداشت و پوشیده بنظر می رسید اما باز منصور منت سرم می گذاشت و می گفت: یک کم یقه اش کیپ تر بود بهتر بود. چه کنم که دیگه اجازه داده م و اینو خریدی [/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]ساعت چهار منصور پشت در اتاق سابقم منتظرم بود . تو کت و شلوار مشکی براق تا حالا ندیده بودمش و بنظرم خیلی خواستنی تر شده بود . ثریای مهربان مرتب اسپند دود میکرد .بالاخره مادر به منصور اجازه ورود داد و منصور با دیدن من حسابی جا خورد و با لبخند گفت: به به . مادر همراه زهره لبخندی به ما هدیه کردند .سپس مادر سفارش کرد که فیلمبردار و عکاس پشت در منتظرند . وقتی در را بستند و رفتند منصور گفت: مرحبا به سلیقه ام . این دو هفته مثل دو سال گذشت. گیتی جان خوشحالم که انتخاب درستی کردم .خدایا شکرت[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو هم ماه بودی ، ماه تر شدی منصور جان .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من نمی فهمم اینهمه تشریفات واسه چیه. نیمساعت عقد کنان کافیه دیگه [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]معناش اینه که امر خیلی مهمی اتفاق افتاده . مگه انتخاب شریک زندگی واسه یک عمر مسئله کم اهمیتیه منصور؟ ما همدیگه رو واسه یک عمر خواستیم ، همه باید اینو بفهمن. همه باید برای عشق و وفای ما احترام قائل باشن .همه باید در خوشیها و غمها شریک باشن [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو یک فرشته ای عزیزم . فقط زود بله رو بگو وگرنه جوش میارم و سر میرم و میزنم زیر گریه آبروریزی میشه . اضطراب دارم بجان تو [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تا عموم نیاد شرمنده ام . او باید اجازه بده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]انشاءا... که اجازه میده .خب بریم عزیزم که افتخارم رو همه ببینن و آفرین بگن [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مهمانها با سوت و هلهله از ما استقبال کردند . این بار از پله ها با غرور و افتخار پایین آمدم . وارد سالن پذیرایی شدیم و سلام و خوشامد گفتیم . کنار سفره عقدی که تمام از ظروف نقره پر از گل بود نشستیم .مجلس فوق العاده پربرکت و باشکوه بود . در آن جمع من فقط دنبال پدرم بودم که تنها یادگار گذشته ام بود. گیسو لباس قشنگ زرشکی به تن داشت و بسیار زیبا شده بود. از اینکه خودم را همزمان در لباس سفید و زرشکی می دیدم خنده ام گرفت . از خانواده فرزاد هنوز خبری نبود. در دل گفتم همان بهتر که نیان، راحتترم. با منصور در حال صحبت بودم که خبر دادند عاقد آمده و پشت سر عاقد خانواده فرزاد آمدند .مهمان بودند و باید با آنها با احترام رفتار میکردم، بنابراین به احترامشان از جا برخاستیم . از اینکه خداوند قدرتش را به آنها نشان داده بود ومن را قسمت منصور کرده بود و در آن میدان مبارزه اینک من مظلوم و بی پناه را روی مبلی که آنها در آرزویش بودند کنار منصور نشانده بود بر خود می بالیدم و خدا را ستایش میکردم و از آن طرف از اینکه به ما تبریک نگفتند و با سلام و احوالپرسی قضیه را فیصله دادند اصلا ناراحت نشدم . ای کاش همه ما انسانها باور کنیم که فقط محتاج کمک و توجه و تبریکات الهی هستیم و بس. و من به این باور رسیده بودم . بنابراین نگاه عجیب و پر از نفرت الناز ذره ای من را عذاب نداد تا جاییکه حتی آرزوی خوشبختی آنها را هم کردم .منصور به آنها خوشامد گفت و به من لبخندی هدیه کرد که به اندازه دنیا برایم ارزش داشت . بعد از دیدن چهره کریه این دو خواهر چشمم به جمال با وقار پدرم روشن شد . انگار خدای مهربانم و فرشته هایش اینگونه به من تبریک و شادباش گفتند [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]گفتم: منصور ، پدرم آمد[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]با تعجب نگاهم کرد و گفت: پدرت؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منظورم عمومه، آخه به اندازه بابام دوستش دارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آه، پس بریم استقبال، خوش آمد بگیم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جلو رفتم پدر را در آغوش کشیدم و اشک ریختم . پدر نوازشم کرد و گفت: مبارک باشه دخترم، به پای هم پیر شید . منصور هم پدر را بوسید [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام پدر جان ، خیلی خوش اومدین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام پسرم، تبریک میگم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آقا کریم و طاهره خانم و نسرین و نرگس و احد هم تبریک گفتند و همراه پدر دور شدند [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دوشیزه محترمه مکرمه، خانم گیتی راد منش فرزند آقا محمدعلی رادمنش، اجازه دارم شما را به عقد ازدواج جناب مهندس منصور متین فرزند مهندس محسن متین ، با مهریه معلوم یک جلد کلام الـله مجید ، یکدست آینه و شمعدان نقره و زمینی واقع در شمیران بمساحت چهارصد مترمربع به ارزش.... ریال در آورم .وکیلم ؟ پاسخ ندادم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]برای بار دوم و سوم تکرار شد.[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]یکباره از اینکه مادرم در جشنم حضور نداشت ، از اینکه برادرم نبود تا در جشنم برادری کند، از اینکه پدر بجای اینکه سالار مجلس باشد، مظلومانه در گوشه ای نشسته بود و کسی نمی دانست که آن مرد خوش تیپ باوقار پدرم است غمگین شدم . دلم گرفت و بی اختیار بجای جواب مثبت گریه کردم.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جان چرا گریه میکنی عزیزم؟ اتفاقی افتاده؟ از فشار بغض و گریه نمی تونستم جواب بدهم . میخوای بریم بیرون هوایی عوض کنی ، حالت جا بیاد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سری بعلامت منفی تکان دادم و به پدرم چشم دوختم . مظلومانه با چشمانی که از نم اشک برق میزد و لبخند به لب، به من نگاه میکرد. چشمهایش را بعلامت رضایت بست و باز کرد [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر منصور آمد و گفت : دوباره قرائت بفرمایید. عروس قشنگم اشک شوق ریخت ، نتونست بله رو بگه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بار چهارم بله را گفتم ، هلهله شادی سالن را پر کرد . نقل و پل بر سر ما ریخته میشد . دفاتر را امضاء کردیم و پدرم هم برای امضا آمد . آن لحظه از متانت و ابهت پدرم افسوس خوردم که چرا اورا معرفی نکرده ام . او باعث افتخار من بود ولی دیگر چه سود. می ترسیدم به منصور بگویم و او همان وسط میهمانی سرم فریاد بکشد که چرا دروغ گفته ام یا بگذارد برود . رفتار منصور غیر قابل پیش بینی بود [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بوسه ای بر گونه ام زد و آهسته گفت: دوستت دارم عزیزم.[/FONT]
ادامه دارد ...
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهل و دوم : : : ::gol:

[FONT=times new roman, times, serif]هدایایی که گرفتم قابل وصف نیست، چه از نظر کیفیت و چه کمیت .میهمانها بعد از به پایان رسیدن مراسم عقد به باغ رفتند تا پذیرایی شوند و جشن بگیرند .ارکستر موزیک می نواخت و همه در فعالیت و جنب و جوش بودند. بعد از اینکه کار فیلمبردار و عکاس تمام شد ما هم به باغ رفتیم و به دیگران پیوستیم .گیسو و فرهان با هم جور شده و مشغول رقص بودند .شاید علت اینکه فرهان به راحتی عشق بین من و منصور را پذیرفت وجود گیسو بود. چون هیچ فرقی با من نداشت ، حتی صدای ما هم شبیه هم بود . با آهنگ ای یار مبارک ، من و منصور هم وسط رفتیم .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی حتی یک ذره هم پشیمون نیستی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اگر صدبار دیگه به دنیا بیام فقط میگم منصور.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو ایران یه عالمه منصور داریم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من فقط منصور متین رو میخوام[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قربون تو ناز نازی بره این منصور متین خوش شانس![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه تو پشیمونی منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پشیمونم؟! هیچ روزی را بخاطر ندارم که به این اندازه خوشحال و آرام باشم. اما چرا یه روز دیگه رو هم بیاد دارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چه روزی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اون روز که تو رو دوباره از خدا پس گرفتم .راستش اون روز هم خوشحالتر از امروز بودم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمی دونم چرا احساس میکنم این خوشبختی عمرش کوتاهه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شاید مثل من باور نمی کنی که بهم تعلق داریم. امشب باور می کنی عزیزم .وای پس چرا زمان نمی گذره؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تنها چیزی که تو زندگی خیلی منو خوشحال کرده ازدواج با توئه منصور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور مرا محکمتر بخودش فشرد و لبم را بوسید .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]زشته منصور، حیاکن.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ولم کن گیتی. زشته چیه؟ سی وچهار ساله در انتظار چنین شبی بودم .حالا که بهش رسیدم بگم زشته، بده ، آخه چه عیبی داره؟ زنم رو دوست دارم می بوسمش . این کجاش بده؟ اصلا مخصوصا میکنم که زودتر مهمونا برن. از شام هم خبری نیست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بعد اونا هم می رن ؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خلاصه تا آخر شب بزن و بکوب برپا بود. در پایان کمی با ماشین در خیابانها دور زدیم و بقول معروف بوق بوق و بزن و برقص کردیم. بعد همه ما را تا منزل همراهی کردند و خداحافظی کردند و رفتند . پدر وگیسو هم با خانواده آقا کریم رفتند .همه جای خانه حسابی ریخت و پاش بود و خبر از تمام شدن جشنی بزرگ می داد.جشنی که پایانش آغاز زندگی دو دلداده بود. آغاز زندگی گیتی ومنصور. ثریا و محبوبه و صفورا مشغول جمع و جور کردن ظرف و ظروف بودند .مادرجون روی مبل ولو شده بود، کفشهایش را از پا در آورده بود و می گفت : چقدر خسته شدم .پا واسم نمونده .کفشم یه کم پامو میزد ناراحتم کرده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ازتون ممنونم مادرجون. خیلی زحمت کشیدین .انشاءا... جبران کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اختیار داری عزیزم ، کاری نکردم. هر کاری هم که کردم وظیفه م بوده .آرزوم بود چنین عروسی داشته باشم که خدا حاجتم رو داد. جلوی دوست و آشنا خیلی به تو افتخار کردم . هم بخاطر خودت هم اقوامت .همه مثل خودت باشخصیتن [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم، لطف دارین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ثریا، اسپند دود کن ، چشممون نکنن . تو رو خدا بسه هر چی کشیدیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم خانم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور وارد سالن شد و گفت: خب همگی خسته نباشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همچنین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مامان معلومه خیلی خسته شدی ها .امشب میتونی راحت بخوابی ، چون امشب از آهنگ ماهنگ خبری نیس[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا مامان جان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]وقتی خودشو دارم آهنگش رو میخوام چکار .تازه وقتش رو هم نداریم و چشمک زد [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو پسرم ، فرشته و ناجی و مهربون من حلالت ، مبارک باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سرم را پایین انداختم و لبخند زدم .منصور گفت: مامان جان دیگه وقتی شما امر بفرمایین ما چاره ای جز اجرای اوامر شما نداریم. پس شبتون بخیر و با اجازه .بریم گیتی جون، پاشو عزیزم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با خجالت نگاهی به مادر کردم. او متوجه شد و کفشهایش را دوباره به پا کرد و از روی مبل برخاست. بطرف منصور رفت، دست او را گرفت و بطرف من آورد و دست من را در دست منصور گذاشت. گفت: پاشو عزیزم برین استراحت کنین که می دونم خیلی خسته این .براتون آرزوی خوشبختی میکنم و از خدا میخوام که هر چقدر من از محسن خدابیامرز راضی بودم تو هم از پسرم راضی باشی و دعا گوی من باشی [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سپس رو به منصور گفت: رو سپیدم کن پسرم، عروسم، دخترم، پرستارم ، ناجیم، عزیز دلم ، یک عمر مثل شیشه دستت سپرده . سپس هر دوی ما را بوسید .در همان حال قطرات اشک از دیدگانش جاری شد. گفت: برین دیگه ، ای بابا شب خوش.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به مادر شب بخیر گفتیم و همراه منصور به طبقه بالا رفتیم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور در اتاق را با آرنجش باز کرد .داخل که شدیم در را با پایش بست ، مرا روی تخت گذاشت و گفت : عزیزم پیوندمون مبارک[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کتش را در آورد مقابلم قرار گرفت و گفت : خیلی خسته شدی ؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]در کنار تو انرژی از دست نمی دم، انرژی میگیرم عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]انقدر زبون نریز و عشوه نیا .به اندازه کافی حالم دگرگون هست دختر [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای خنده ام بلند شد.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخ فدای اون خنده هات! اصلا می دونی اول عاشق اون دندانهای سفید و ردیفت شدم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور میخوام احساست رو بدونم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]احساس میکنم صاحب چیزی گرانبها شدم که همه آرزوش رو دارن . غرور خاصی دارم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نوازشم کرد و گفت : از ابریشم لطیفتری نازنین. و بعد بوسه بارانم کرد . زیر باران بوسه هایش من هم احساس غرور خاصی داشتم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آنشب تا صبح حرف زدیم و از عشق و خاطرات گفتیم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی نمیخوای بدونی از کی مجنونم کردی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا خیلی دلم میخواد بدونم کی پات تو تور من گیر کرد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اولین بار که دیدمت از زیبایی و سادگیت جا خوردم. از حرفات و حاضرجوابی هات کیف میکردم .وقتی سرت رو روی زانوی مادر گذاشته بودی و گریه میکردی یک حالی شدم . وقتی با پوست پرتقال گل درست کردم و اون تعبیر رو کردی، دلم میخواست بلند شم ببوسمت ، چون خیلی به دلم نشست .موهای مادر رو که رنگ کرده بودی و سر به سرم گذاشتین با خنده و شیطنت چنگ به دلم انداختی .احساس میکردم دوستت دارم ولی هنوز باور نداشتم . وقتی گواهینامه تو نشونم دادی از غرور و تکبرت عشق کردم، چون تا بهت اجازه رانندگی ندادم اونو نشونم ندادی . وقتی با لباس آبی زنگاری ، اون روز جمعه که الناز و خونواده شو دعوت کرده بودم دیدمت ، مطمئن شدم که دوستت دارم و اونطور معرفیت کردم .وقتی برام حساب کتاب کردی دیوونه م کردی. وقتی در حال رقص دیدمت ، حالم دگرگون شد .فهمیدم من درست همین چهره و همین اندام و همین روحیه رو میخوام .ولی حالاکه فکر میکنم می بینم همون روز اولی که اومدی منزل ما و من از دیر اومدنت عصبانی شدم ، وقتی داشتی قهر میکردی ، انگار قلبم داشت از بدنم جدا میشد [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پس از روز اول عاشقم شدی؟ حالا بگو ببینم چرا سر تلفن الناز باهام اونطوری کردی . یادمه گفتی دلیل داری[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواستم بدونم ظرفیتت چقدره؟ آدم حسودی هستی یا نه؟ آدم خودخواهی هستی یا نه؟ منو دوست داری یا نه ؟ البته کمی هم شک داشتم که واقعا نخواستی بگی. حالا تو کی عاشقم شدی گیتی جان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همین الان[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله؟بله؟ پس گولم زدی ؟ و شروع کرد به قلقلک دادن من و ادامه داد: پس الکی الکی اونهمه از ما خون رفت ؟ یاالـله راستش رو بگو وگرنه ولت نمی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میگم بخدا منصور میگم .دلم از حال رفت ، قلقلکم نده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب بگو[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]روز اول از قیافه و تیپت خوشم اومد، ولی بهت علاقه مند نشدم .البته مدام منتظرت بودم .خودم هم نمی دونستم چرا .هر روز که به حرفم بیشتر گوش میکردی و با محبتتر میشدی، مهرت بیشتر به دلم می نشست .تا اون روز که با مادر از پرده فروشی برگشتیم تو رو با اون پیراهن لیمویی و ژاکت مشکی و شلوار کرم دیدم .یه لحظه احساس کردم عاشقتم . و بعد هم که شدم لیلی و دیوونه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قربون لیلی ام بشم الهی! می دونی گیتی؟ وقتی برای اولین بار دیدمت اون صورت زیبا و اون چشمات دلم رو برد ، ولی بعد گفتم نه بابا لنگه بقیه س. ولی بعد متوجه شدم که نه، با بقیه فرق داری. از صداقت و گستاخی ات خوشم اومد .دخترهایی که من باهاشون برخورد داشتم برای بدست آوردن من طنازی میکردن که توجه منو جلب بکنن. هرچی من می گفتم می گفتن درسته، ولی تو در برابر زور گوییها و کارهای اشتباه من می ایستادی ، جوابم رو منطقی و مودبانه می دادی. ازم ایراد می گرفتی، بهم آموزش می دادی، بهم محبت میکردی، درحالیکه اصلا قصد جلب توجه نداشتی ، انگار اصلا در نظرت مهم نبودم .فقط بفکر سلامتی مادر بودی ، یعنی به کاری که بهت محول شده بود. اصلا برای بدست آوردن من تلاش نکردی. فقط سعی میکردی خودت باشی و همین برام ارزش داشت [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب شاید علتش اینه که ما توکلمون بخدای مهربونه و باور داریم همه چیز به اختیار اوست .من تو را خیلی دوست داشتم و دارم ، خیلی هم نگران روزی بودم که تو مال من نشی اما هیچوقت تلاشی برای بدست آوردنت نکردم .وظیفه م رو انجام دادم و دعا کردم .ما به قسمت خیلی معتقدیم .نمی دونم چرا علی به ما نرفته بود و آن کار احمقانه رو کرد منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب تو هم که کردی خانمم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه منصور، من بخاطر اینکه همسر تو نشدم و تو مال من نشدی خودکشی نکردم .من به این علت آن کار شیطانی رو کردم که دیدم تو بخاطر من خودکشی کردی. وجدانم در عذاب بود. تو خیلی جوونی ، خیلی حیفی . من خودم رو مسئول می دونستم .نمی تونستم باور کنم تو بخاطر من زیر خروارها خاک خوابیدی .اول تو این کار احمقانه رو کردی .می فهمی چی میگم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره می فهمم عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همینکه تو زنده و خوشبخت بودی من راضی بودم منصور[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قربون قلب مهربونت بشم که من رو کشته[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چه احساس قشنگیه که آدم با کسی که دوستش داره ازدواج کنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره و تو نمی دونی که من چقدر دوستت دارم گیتی![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خیلی زیاده؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آنقدر که خودمم واسه خودم نگرانم .اصلا دوست ندارم تنهات بذارم .بدون من هیچ جا نمی ری گیتی چون آنوقت از بس نگران میشم پاکت پاکت سیگار میکشم و از بین می رم .[/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]من مواظب خودم هستم ، به کسی هم اجازه نمی دم بهم چپ نگاه کنه ، خیالت راحت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با اینحال هر جا خواستی بری خودم نوکرتم عزیزم .نمی گذارم بهت سخت بگذره . تو آزادی فقط من اسکورتت میکنم ، همین[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همین؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اوهوم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شوخی میکنی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نه گیتی جان. من حقیقتا ازت خواهش میکنم تنها بیرون نری عزیزم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما شاید بخوام برم خواهرم رو ببینم یا خریدی انجام بدم منصور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خب من مخلصتم .یک زنگ می زنی از شرکت میام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه ش که نمیشه مزاحم تو بشم .تو مگه کار و زندگی نداری. خب با گیسو یا مادر می رم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]متاسفم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با تعجب به منصور خیره شدم .مردمک چشمهایش حقیقت را فریاد می زدند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عصبانی شدم و گفتم: بس کن منصور این مسخره بازیها چیه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمیخوام تو رو از دست بدم .بهت وابسته م .می فهمی گیتی یا نه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو میخوای من رو هم مثل مادرت خونه نشین کنی. این تعصبات خشک و بیهوده جز افسرده کردن من نتیجه ای نداره. بچه که نیستی .تو منو فریب دادی و این برام آزار دهنده س[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب با مامان برو خوبه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]از مردی که به زنش شک داشته باشه بیزارم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من به تو شک ندارم .بخدا شک ندارم .من آدم نگران ووسواسی ای هستم .اینو که درک میکنی خانم روانشناس[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودت رو مداوا کن منصور وگرنه بد می بینی .من نمی تونم تحمل کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مثلا چکار میکنی؟ تو دیگه زن منی باید اطاعت کنی.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عصبانی برخاستم و ربدوشامبرم را پوشیدم .انگار خواب دیده بودم .باورم نمیشد که خوشبختی هایم به این زودی تمام شده باشد. نه نمیتوانم اسارت را بپذیرم و مدام تو این کاخ باشم. منصور تا ساعت دو که نیست ، عصر هم که عادت دارد بخوابد ، غروب هم که به کارهایش می رسد. فقط شب می ماند که دیگر..... نه هرگز. یک لحظه یاد حرف گیسو افتادم که پرسید حاضری همسر منصور بشی اما بدبخت بشی . و حالا می گفتم نه حاضر نیستم اسارت بکشم، من آزاد بزرگ شده ام. شاید بخواهم بروم پدرم را ببینم وای خدای من؟ چه غلطی کردم دروغ گفتم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]کجای می ری گیتی؟ داریم دو کلمه با هم صحبت می کنیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من با آدم غیر منطقی صحبتی ندارم .انقدر بهت فشار میارم تا از این افکار غلط دست برداری. مگه من زندانی توام . به امید یک زندگی خوب اومدم خونه ت نه اینکه اینجا بپوسم و بمیرم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی زشته ، بیا بگیر بخواب صبح با هم صحبت می کنیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بنده هم متاسفم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]وارد اتاق پرستار (اتاق سابقم) شدم و در را به رویش بستم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· باز کن گیتی. گیتی الان مادر بیدار میشه زشته. گیتی، آخه این چه جمله ای بود دختر؟ نگذار خاطره شیرنمون تلخ بشه. تو خیلی زود عصبانی می شی ها [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· همین که هستم .خلایق هر چه لایق .برو تا فریادنزدم منصور .تو باید زودتر من رو آگاه میکردی .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صدای در اتاقش را شنیدم که بسته شد. فهمیدم رفت و هنوز شش صبح نشده چه بساطی به پا شده. فکر کرده می نشینم زندگی میکنم . ندیدی چطور تمام عشقم را تو این خانه جا گذاشتم و رفتم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]صبح حدود ساعت یازده با صدای مادر جون در اتاق را باز کردم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مادر جون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام عزیزم .مبارک باشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چه مبارکی مادرجون؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا اومدی اینجا .جنگ رو از شب اول شروع کردی دخترم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]صحبت سر جنگ نیست مادر، تقاضاهای غیر منطقی داره که از یک آدم باشعور و نرمال بعیده. کسی حق نداره آزادی کسی رو بگیره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]درسته عزیزم .اما تو از اول می دونستی منصور متعصبه ، اون خیلی دوستت داره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه مادر جون، من اسم رو دوست داشتن نمی ذارم .منم خیلی بیشتر منصور رو دوست دارم ، اما بهش امر ونهی نمی کنم .آزادیش هم نمیگیرم زندگی ما بر پایه اعتماد بنا شده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حرف منطقی جواب نداره .حق با توئه اما قهر مشکلی رو حل نمیکنه .با زبون بهتر میتونی اصلاحش کنی عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمی پذیره مادر جون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مثلا عروس دامادین. حیفه، شاد باشین .بعدها افسوس می خورین ها .بیا بریم آشتیتون بدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه مادر جون. اجاز بدین به روش خودم درستش کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]از دست شما جوونها که تا بنام هم میشین میخواین تعمیرات اساسی رو شروع کنین. ادب کاری، صافکاری، نصب منطق، وصل افسار[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مادر جون منصور از ادب وکمال چیزی کم نداره و من این رو مدیون تربیت شما هستم .فقط تعصبات بیهوده و بیجا داره که اونم درست میشه ، می دونم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودت می دونی دخترم. من تو زندگی شما دخالت نمی کنم .فقط بعنوان بزرگتر تجربیاتم رو در اختیارتون می ذارم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم ، ما نیازمند راهنمایی شما هستیم .حالا که حق رو به من دادین اجازه بدین یه کم مبارزه کنم .شما منو می شناسین ، من نمی تونم یکنواخت زندگی کنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر مرا بوسید وگفت: می فهمم عزیز دلم . من باز هم باهاش صحبت می کنم. خودت رو ناراحت نکن. تو مختاری هر رفتار زشت و غیر منطقی ای رو که در منصور هست عوض کنی .من بتو اعتمادو اعتقاد کامل دارم .انشاءا... راضی میشه . یه کم زمان میبره . من طرف توام [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]انشاءا... ازتون ممنونم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا بیا اقلا صبحانه ات رو بخور عزیزم .ضعف میکنی آنوقت جون و قوه سر وکله زدن با منصور رو نداری ها ، اونکه خیلی حالش خوبه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم الان میام، منصور چکار میکنه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]معلومه سیگار میکشه .ولش کردی به امان خدا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]کجاست؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو حیاط مشغوله.می رم میگم ثریا صبحانه ات رو آماده کنه، زود بیا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جان، میتونم بپرسم این پسری که تحویل جامعه دادم چند ساعت تونست زن داری کنه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هر دو زدین زیر خنده .گفتم: هوا داشت روشن میشد که زندگی ما تاریک شد و بنده قهر اومدم اینجا مادر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خانم متین خنئه قشنگی تحویلم داد و گفت: خب پس دو سه ساعتی آبروی ما رو خریده بچه م[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا می دونه که خیلی خوشحالم و بخودم می بالم که همسر منصور و عروس شما هستم مادر جون.اما خب پیش میاد دیگه، میگن دعوا نمک زندگیه و آشتی کنون بعدش شیرینی زندگی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]این شوریها معنیش اینه که قدر لحظات شیرین و خوب زندگیتون رو بیشتر بدونین .منصور طاقت قهر نداره. مخصوصا با تو عزیزم .بیا به دادش برس[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الان زنگ میزنم آتش نشانی بیاد سیگارش رو خاموش کنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فکر خوبه ، پاک هوای حیاط رو کثیف کرده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر رفت .دوش گرفتم. بلوز و دامن سفیدی پوشیدم وموهایم را سشوار کشیدم .کمی آرایش کردم و از پله ها پایین آمدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام ثریا خانم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام گیتی خانم .مبارکا باشه انشاءا....! به پای هم پیر بشین![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم.با دعای شما![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بفرمایین سرمیز[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله ممنون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کسی تو سالن نبود .از پشت پنجره های سالن غذاخوری دیدم که مادر روی صندلی نشسته و منصور ایستاده و به مرتضی که در حال کندن چسبهای گل ماشین بود نگاه میکند. نگاهی به قد وبالای منصور انداختم .پیراهن آستین کوتاه سفید و شلوار لی پوشیده بود .به سلیقه خودم آفرین گفتم و از داشتن چنین همسری خدا را شکر کردم. صبحانه ام را خوردم و برای اینکه مادر را خوشحال کنم به باغ رفتم و کنار مادر نشستم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مادر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام عزیزم، صبحانه خوردی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام گیتی خانم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام آقا مرتضی خسته نباشین [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور با دیدن من لبخندی زد و بطرفم آمد وگفت: سلام بر عروس نازم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با ناز واخم گفتم: سلام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور از پشتم دستش را دورم انداخت و بوسه ای بر گونه ام زد و گفت: از من دلخوری خانمی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با دیدن مادر که زیر چشمی نگاهمون میکرد و لبخند به لب داشت سکوت کردم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]صبحانه خوردی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله خوردم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آمد کنارم روی صندلی دیگری نشست و پا روپا انداخت .مادر به بهانه کاری به داخل ساختمان رفت تا ما را تنها بگذارد .در صندلی فرو رفتم .آفتاب دلپذیری بود. پا رو پا انداخته بودم و لذت میبردم که منصور خم شد .دامنم را روی مچ پایم کشید وگفت: دقت کن عزیز من. نمی بینی کرتضی اونجاست؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]با چشم غره نگاهش کردم .واقعا که شورش را در آورده بود، گفتم: شما هم دقت داشته باش که قرار بود سیگار نکشی .هفته سوم اردیبهشت ماهه و طبق قولتون نباید سیگاری دستتون باشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]وقتی اعصابم رو بهم می ریزی چنین توقعی نداشته باش گیتی جان .دست خودم که نیست .وقتی ناراحت باشم بی اختیار سیگار روشن میکنم[/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]عصبانی بلند شدم و گفتم: پس وقتی اعصابم رو بهم بریزی، منم دامنم رو میزنم بالا تا خنک بشم، آروم بشم. و بطرف سالن راه افتادم و خودم را به اتاقم رساندم و روی تخت دراز کشیدم .تازه یاد حرفم افتادم و خنده ام گرفت .جدا چقدر جالب میشد اگر وقتی عصبانی میشوم دامنم را بالا بزنم .آنوقت آقا نبی ومرتضی آرزو میکردند که مدام عصبانی باشم .قهقهه خنده ام بلند شد که در اتاق باز شد و منصور وارد شد و در را قفل کرد. نیشم را بستم و مثل ترقه پریدم : بخند عزیزم! من آرزومه تو شاد باشی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اخمهایم را در هم کشیدم وگفتم: فراموش که نکردی وقتی وارد اتاق کسی میشی در بزنی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بطرفم آمد وگفت: نه یادم نرفته . ولی من برای ورود به حریم همسرم اجازه نمی گیرم .بله را قبلا گرفتم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ولی من اینطور دوست دارم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو کنار منصور[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من بیرونم نرم تو سیگار میکشی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه من دیوونه م؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]که چی بشه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]که طلاقت بدم دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مسخره م میکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نکنه یه عمر طول بکشه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینطور زودتر به نتیجه می رسیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خنده رضایته انشاءا....[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بیشتر خنده ام گرفت.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]*************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد از ظهر گیسو به دیدن ما آمد. وقتی برایش جریان را تعریف کردم با حالتی بانمک گفت: وقتی بگی چشم که دیگه مشکلی پیش نمیاد .قربونت برم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مسخره نکن؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه خودت نبودی می گفتی فقط میگم چشم. فقط در صورتیکه چشم چرون باشه تحمل نمی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حواسم به آزادی نبود ، اون موقع کله م داغ بود.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آها!حالا سرده؟ حالا که بیچاره به غل و زنجیرت نکشیده .تازه عروسی، میترسه تنها بری بیرون. خب چه بهتر، با خودش برو. اینها همه نشانه علاقه س.والـله من که حاضرم یک چنین گاردی همیشه اسکورتم کنه و راننده م باشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ایشاءا... فرهان قسمتت باشه که به آرزوت برسی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب، دیگه چه خبرها؟ دیشب خوش گذشت ؟ بالاخره ناکام نمردی؟ جای الناز خوب بود؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اوه! چه جایی بود گیسو! دلت نخواد چه آغوش داغ وگرمی .بگو رویا، خواب، بهشت.....[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مبارکت باشه .همیشه لذتش رو ببری آبجی، ولی برای کسی اونطوری تعریف نکن .هم چشم میخورین ، هم دلش آب میشه بدبخت ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آنشب شام را دور هم صرف کردیم. گیسو را بمنزل رساندیم. پدر را ملاقات کردیم و بمنزل برگشتیم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]***************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روزها می گذرند، من و منصور هر روز عاشقتر ووابسته تر میشویم بقدری با من مهربان است که از نوشتن و بیان آن قاصرم . از محبتهای مادرجون که هرچه بگویم کم گفته ام. خداوند موهبت خوشبختی را تمام وکمال به من هدیه کرده و من شکرگذار درگاهش هستم . مرتب به میهمانی دعوت میشویم والحمدالـله روزهای خوشی را سپری می کنیم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]****************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دیگر وقتی نمی کنم .خاطراتم را بنویسم .انگار زن زندگی که میشوی دیگر وقت اضافه پیدا نمی کنی تازه سه تا خدمتکار هم داریم. صبح ها، گاهی ساعت هفت ونیم با منصور بلند میشوم و با او صبحانه میخورم ، ولی گاهی هم هم که خوابم می آید تا نه ونیم ، بعد بلند میشوم .تا به سر ووضعم برسم و صبحانه بخورم ساعت شده ده ونیم .نیمساعت_یکساعتی با مادرجون مشغولیم و ساعت یازده ونیم منصور تلفن میزند و ده دقیقه ای حرف می زنیم. بعد تا ساعت یک کتاب میخوانم .گاهی در باغ قدم می زنم یا شنا میکنم، گاهی هم به خودم می رسم .ساعت دو_دو ونیم ناهار را با منصور می خوریم .یکساعت بعد هم میخوابیم. عصر با هم بیرون می رویم و یا اینکه مهمان داریم و یا به میهمانی دعوتیم .این است که وقت نمی کنم قلم بدست بگیرم .الان که قلم بدست گرفته ام دو ماه از عروسی ما می گذرد .برای آخر هفته به جشن نامزدی نگین دختر مینو خانم دعوت شده ایم و در تهیه تدارکات مخصوص آن جشنیم کت و دامن سفیدی دوختم که بسیار زیبا و خوش ترکیب است. از زهره خواستم بیایید موهایم را رنگ ومش کند و الان منتظر او هستم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غروب زهره کار رنگ ومش وسشوار را تمام کرد و رفت .از پله ها پایین آمدم و وارد سالن شدم.منصور سرش به مطالعه گرم بود به مادرجون علامت دادم که ساکت باشد .پاورچین پاورچین جلو رفتم و از پشت دستم را روی عینک منصور گذاشتم و گفتم: حالا دیگه بهتره منو مطالعه کنی عزیزم. دیگه منو گرفتی خیالت راحت شده، کتاب دستت گرفتی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور دستم را از روی چشمش برداشت و سرش را برگرداند و با تعجب به من خیره شد. بعد عینکش را برداشت و بلند شد ایستاد وگفت: به به! به به! چه کردی عزیزم ! بعد رو به مادرش کرد وگفت: می بینی مامان چی گرفتم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره پسرم . یه تکه ماه بخدا! هزار الـله اکبر خیلی نازتر شدی عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم مادر جون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت : لازم شد یک بوسه ای بر گونه عزیزم بزنم، بعد از بوسه گفت: اینکارها رو میکنی و انتظار داری بنده اجازه بدم تنها بری بیرون؟ با عرض معذرت باید فرصت رو بیشتر کنی گیتی خانم .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور اذیت نکن ها. اونوقت دیگه هرگز به خودم نمی رسم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو به خودت نرسی هم زیبا و دوست داشتنی هستی، پس از این تهدیدت نمی ترسم .من تو را ساده پسندیدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا جدا خوشت اومد منصور جان؟ اگه دوست نداری بگو عوضش کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه عزیزم ، بهت میاد. خیلی خوشم آمد .حیف که اگه الان بغلت کنم ببرمت بالا دعوام میکنی وگرنه بهت می گفتم تا چه اندازه روم اثر گذاشتی [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خندیدم و مادر جون گفت: رودربایستی نکن منصور. من خودم بهت گفتم زن بگیر پس راحت باش[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شما که می دونم حرفی نداری. این وروجک پدرم رو در میاره که چرا با آبروش بازی کردم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور دست بردار! نمیشه از شوخی ها نکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم عزیزم، چشم الهه نازم ، حالا به افتخار رنگ ومش موهای گیتی میخوام شام ببرمتون هتل شرایتون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جون مادر، تو رو خدا هر روز موهاتو یه رنگ کن که ما هم نصیبی ببریم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زدیم زیر خنده [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بشرطی که ثریا خانم و آقا نبی و مرتضی رو هم ببریم. منصور اینهمهخودمون رفتیم، یه دفعه هم با اینها بریم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]هر طور تو دوست داری عزیزم. برو بهشون بگو حاضر شن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الان که زوده پسرم ، ساعت شش ونیمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تا شما خانمها حاضرشین شده ساعا هشت .لابد ثریا خانم هم میخواد میزانپلی کنه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بلند خندیدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت: به محبوبه و صفورا هم بگو گیتی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه بهشون میگم . ولی فکر نکنم بیان .اونا ساعت هفت می رن خونه شون.خونواده شون منتظرن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خیلی خب، راستی به گیسو هم زنگ بزن بگو می ریم دنبالش[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه منصورجان، دیگه به کی خبر بدهم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به فرهان بگم بیاد؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فرهان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره، مگه چیه اقلا فرهان هم یه عشقی با گیسو بکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ول کن حالا منصور، شلوغ پلوغش نکن شاید ثریا خانم اینا معذب باشن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینم حرفی یه ، حق با توست .یه شب دیگه اونو می بریم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]محبوبه و صفورا که نیامدند ولی به اصرار، ثریا و آقا نبی و مرتضی را بردیم. گیسو هم بود و خیلی خوش گذشت . من که لذیذترین غذایی بود که خوردم، چون در کنار خانواده زحمتکش و پاکی چون خانواده آقا نبی بودم. خانواده ای که سالهاست در این خانه با صداقت زحمت کشیدند و جز چشم آقا ، چشم خانم هیچ نگفتند .خانواده ای که تمام خوشبختی ام را بعد از خدا مهربان از آنها دارم. اگه زری مرا به اینها معرفی نکرده بود، اگر ثریا ضامن من نمی شد، من در این ناز ونعمت نبودم و اینطور در خوشبختی غرق نمی شدم . الهی صدهزار بار شکرت! کاری که از من بر نمی آید . دعا میکنم که مرتضی هم خوشبخت شود.راستی فراموش کردم بگویم که مرتضی مدتی است در شرکت منصور مشغول به کار شده.مهندس فعالی است و منصور به او خیلی امیدوار است . [/FONT]
ادامه دارد . . .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهل و سوم : : : : ::gol:

[FONT=times new roman, times, serif]عصبانی بلند شدم و گفتم: پس وقتی اعصابم رو بهم بریزی، منم دامنم رو میزنم بالا تا خنک بشم، آروم بشم. و بطرف سالن راه افتادم و خودم را به اتاقم رساندم و روی تخت دراز کشیدم .تازه یاد حرفم افتادم و خنده ام گرفت .جدا چقدر جالب میشد اگر وقتی عصبانی میشوم دامنم را بالا بزنم .آنوقت آقا نبی ومرتضی آرزو میکردند که مدام عصبانی باشم .قهقهه خنده ام بلند شد که در اتاق باز شد و منصور وارد شد و در را قفل کرد. نیشم را بستم و مثل ترقه پریدم : بخند عزیزم! من آرزومه تو شاد باشی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اخمهایم را در هم کشیدم وگفتم: فراموش که نکردی وقتی وارد اتاق کسی میشی در بزنی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بطرفم آمد وگفت: نه یادم نرفته . ولی من برای ورود به حریم همسرم اجازه نمی گیرم .بله را قبلا گرفتم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ولی من اینطور دوست دارم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همسر قشنگم خیلی چیزها رو دوست نداره و نمی پسنده .اما اگه منو دوست داشته باشه خیلی زود عادت میکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو کنار منصور[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی چرا انقدر مسئله رو بزرگ میکنی .من که چیز شاقی از تو نخواستم .اصلا بلند شو هر جا دوست داری ببرمت[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ببین منصور ، خودت می دونی من زیاد اهل گردش وخیابانگردی نیستم .فقط وقتی لازم باشه می رم بیرون. تو میخوای این رو هم از من دریغ کنی ؟منی که بخاطر تو از جونم گذشتم چطور میتونم بیرون از خانه بهت خیانت کنم؟ آخه کمی منطقی باش. تو خودت شاهدی که بعد از تو هیچ مردی رو نخواستم .ولی اگه به این تعصبات ادامه بدی تغییر رویه میدم.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من در عشق وپاکی تو شک ندارم ، فقط نمیخوام مدام نگران باشم ، چرا دیر کرد، چرا نیومد، الان دزدیدنش ، حتما تصادف کرده ، حتما مزاحمش شدن، حتما بنزین ماشینش تموم شده، یا خراب شده و..... تو حاضری من مدام تا بری وبیای حرص وجوش بخورم و سیگار بکشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من بیرونم نرم تو سیگار میکشی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودت دیدی که بخاطر تو از مشروب گذشتم . من روزی یه پاکت سیگار می کشیدم ، ولی حالا اگه ناراحت بشم دو سه تا می کشم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سیگار ومشروب برای آدم مضره .ولی گردش وتفریح برای سلامتی لازمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گردش وتفریح هم می برمت .مگه میخوام زندونیت کنم عزیز من؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور من نمی تونم .بخدا نمی تونم .یا طلاقم بده یا آزادم بذار[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]طلاقت بدم؟ خودت می فهمی چی میگی گیتی؟ هنوز بیست وچهار ساعت از عقدمون نگذشته طلاقت بدم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بهتر از اینه که مدام با هم اختلاف داشته باشیم .تو میخوای منو مثل مادرت کنی ؟ من دارم زجر میکشم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه من دیوونه م؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من نمی دونم . تصمیمت رو بگیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور دستی به موهایش کشید و گفت: اقلا بهم فرصت بده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]که چی بشه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]که طلاقت بدم دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مسخره م میکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من کی باشم تو رو مسخره کنم عزیزم شوخی کردم .بهم فرصت بده تا با خودم و تعصبم کنار بیام .فقط بگم به این زودیها نمی تونم اجازه بدم ها[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نکنه یه عمر طول بکشه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه قشنگم، نه الهه نازم، هر روز حاضرم نگرانت باشم ولی تو رو از دست ندم .نقطه ضعف منو که خوب می دونی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه پس تا اون موقع اتاقمون جداست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دیگه چی؟ تمام تعصبم رو زیر پا گذاشتم که این اتفاق نیفته[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینطور زودتر به نتیجه می رسیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخوای زجرم بدی و رضایت بگیری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خودم هم دو جانبه زجر میکشم . هم اینکه جدا از تو میخوابم، هم تو این خونه زندونی ام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]به من نزذیکتر شد وگفت: نه تو زجر بکش نه من، الهی فدات شم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سرم را عقب کشیدم وگفتم: برو منصور، زبون نریز [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره همین تصمیم رو دارم . میخوام برم اون دنیا، در بهشت رضوان ، در جوار حوری گیتی رادمنش. همان روانشناسه که روح و روان من را تعمیرات اساسی کرده اما باز هم نیاز به سرویس دارم عزیزم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بالاخره خنده را به لبم آورد حقه باز[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خنده رضایته انشاءا....[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بیشتر خنده ام گرفت.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخ که منصور هلاکته! آخه تو چی بودی که سر از خونه ما در آوردی ؟ خدا پدر ومادر طاهره خانم رو بیامرزه که تو رو به زور فرستادن اینجا . قربون حکمت خدا برم .چی خواسته برام![/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]اعتراف میکنم که در برابر محبت و جذبه منصور نمی توانستم مقاومت کنم .آغوش گرمش پناهگاه منه! بوسه های عاشقانه ش دلگرمی منه! نوازش دستهاش دلخوشی منه! و همیشه در کنار او بودن آرزوی منه! خدا یا منصور رو از من نگیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]*************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد از ظهر گیسو به دیدن ما آمد. وقتی برایش جریان را تعریف کردم با حالتی بانمک گفت: وقتی بگی چشم که دیگه مشکلی پیش نمیاد .قربونت برم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مسخره نکن؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه خودت نبودی می گفتی فقط میگم چشم. فقط در صورتیکه چشم چرون باشه تحمل نمی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حواسم به آزادی نبود ، اون موقع کله م داغ بود.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آها!حالا سرده؟ حالا که بیچاره به غل و زنجیرت نکشیده .تازه عروسی، میترسه تنها بری بیرون. خب چه بهتر، با خودش برو. اینها همه نشانه علاقه س.والـله من که حاضرم یک چنین گاردی همیشه اسکورتم کنه و راننده م باشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ایشاءا... فرهان قسمتت باشه که به آرزوت برسی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب، دیگه چه خبرها؟ دیشب خوش گذشت ؟ بالاخره ناکام نمردی؟ جای الناز خوب بود؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اوه! چه جایی بود گیسو! دلت نخواد چه آغوش داغ وگرمی .بگو رویا، خواب، بهشت.....[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مبارکت باشه .همیشه لذتش رو ببری آبجی، ولی برای کسی اونطوری تعریف نکن .هم چشم میخورین ، هم دلش آب میشه بدبخت ![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آنشب شام را دور هم صرف کردیم. گیسو را بمنزل رساندیم. پدر را ملاقات کردیم و بمنزل برگشتیم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]***************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]روزها می گذرند، من و منصور هر روز عاشقتر ووابسته تر میشویم بقدری با من مهربان است که از نوشتن و بیان آن قاصرم . از محبتهای مادرجون که هرچه بگویم کم گفته ام. خداوند موهبت خوشبختی را تمام وکمال به من هدیه کرده و من شکرگذار درگاهش هستم . مرتب به میهمانی دعوت میشویم والحمدالـله روزهای خوشی را سپری می کنیم.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]****************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دیگر وقتی نمی کنم .خاطراتم را بنویسم .انگار زن زندگی که میشوی دیگر وقت اضافه پیدا نمی کنی تازه سه تا خدمتکار هم داریم. صبح ها، گاهی ساعت هفت ونیم با منصور بلند میشوم و با او صبحانه میخورم ، ولی گاهی هم هم که خوابم می آید تا نه ونیم ، بعد بلند میشوم .تا به سر ووضعم برسم و صبحانه بخورم ساعت شده ده ونیم .نیمساعت_یکساعتی با مادرجون مشغولیم و ساعت یازده ونیم منصور تلفن میزند و ده دقیقه ای حرف می زنیم. بعد تا ساعت یک کتاب میخوانم .گاهی در باغ قدم می زنم یا شنا میکنم، گاهی هم به خودم می رسم .ساعت دو_دو ونیم ناهار را با منصور می خوریم .یکساعت بعد هم میخوابیم. عصر با هم بیرون می رویم و یا اینکه مهمان داریم و یا به میهمانی دعوتیم .این است که وقت نمی کنم قلم بدست بگیرم .الان که قلم بدست گرفته ام دو ماه از عروسی ما می گذرد .برای آخر هفته به جشن نامزدی نگین دختر مینو خانم دعوت شده ایم و در تهیه تدارکات مخصوص آن جشنیم کت و دامن سفیدی دوختم که بسیار زیبا و خوش ترکیب است. از زهره خواستم بیایید موهایم را رنگ ومش کند و الان منتظر او هستم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]غروب زهره کار رنگ ومش وسشوار را تمام کرد و رفت .از پله ها پایین آمدم و وارد سالن شدم.منصور سرش به مطالعه گرم بود به مادرجون علامت دادم که ساکت باشد .پاورچین پاورچین جلو رفتم و از پشت دستم را روی عینک منصور گذاشتم و گفتم: حالا دیگه بهتره منو مطالعه کنی عزیزم. دیگه منو گرفتی خیالت راحت شده، کتاب دستت گرفتی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور دستم را از روی چشمش برداشت و سرش را برگرداند و با تعجب به من خیره شد. بعد عینکش را برداشت و بلند شد ایستاد وگفت: به به! به به! چه کردی عزیزم ! بعد رو به مادرش کرد وگفت: می بینی مامان چی گرفتم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره پسرم . یه تکه ماه بخدا! هزار الـله اکبر خیلی نازتر شدی عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم مادر جون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت : لازم شد یک بوسه ای بر گونه عزیزم بزنم، بعد از بوسه گفت: اینکارها رو میکنی و انتظار داری بنده اجازه بدم تنها بری بیرون؟ با عرض معذرت باید فرصت رو بیشتر کنی گیتی خانم .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور اذیت نکن ها. اونوقت دیگه هرگز به خودم نمی رسم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو به خودت نرسی هم زیبا و دوست داشتنی هستی، پس از این تهدیدت نمی ترسم .من تو را ساده پسندیدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا جدا خوشت اومد منصور جان؟ اگه دوست نداری بگو عوضش کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه عزیزم ، بهت میاد. خیلی خوشم آمد .حیف که اگه الان بغلت کنم ببرمت بالا دعوام میکنی وگرنه بهت می گفتم تا چه اندازه روم اثر گذاشتی [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خندیدم و مادر جون گفت: رودربایستی نکن منصور. من خودم بهت گفتم زن بگیر پس راحت باش[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شما که می دونم حرفی نداری. این وروجک پدرم رو در میاره که چرا با آبروش بازی کردم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور دست بردار! نمیشه از شوخی ها نکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم عزیزم، چشم الهه نازم ، حالا به افتخار رنگ ومش موهای گیتی میخوام شام ببرمتون هتل شرایتون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جون مادر، تو رو خدا هر روز موهاتو یه رنگ کن که ما هم نصیبی ببریم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زدیم زیر خنده [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بشرطی که ثریا خانم و آقا نبی و مرتضی رو هم ببریم. منصور اینهمهخودمون رفتیم، یه دفعه هم با اینها بریم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]هر طور تو دوست داری عزیزم. برو بهشون بگو حاضر شن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الان که زوده پسرم ، ساعت شش ونیمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تا شما خانمها حاضرشین شده ساعا هشت .لابد ثریا خانم هم میخواد میزانپلی کنه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بلند خندیدم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت: به محبوبه و صفورا هم بگو گیتی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه بهشون میگم . ولی فکر نکنم بیان .اونا ساعت هفت می رن خونه شون.خونواده شون منتظرن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خیلی خب، راستی به گیسو هم زنگ بزن بگو می ریم دنبالش[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه منصورجان، دیگه به کی خبر بدهم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به فرهان بگم بیاد؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فرهان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره، مگه چیه اقلا فرهان هم یه عشقی با گیسو بکنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ول کن حالا منصور، شلوغ پلوغش نکن شاید ثریا خانم اینا معذب باشن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینم حرفی یه ، حق با توست .یه شب دیگه اونو می بریم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]محبوبه و صفورا که نیامدند ولی به اصرار، ثریا و آقا نبی و مرتضی را بردیم. گیسو هم بود و خیلی خوش گذشت . من که لذیذترین غذایی بود که خوردم، چون در کنار خانواده زحمتکش و پاکی چون خانواده آقا نبی بودم. خانواده ای که سالهاست در این خانه با صداقت زحمت کشیدند و جز چشم آقا ، چشم خانم هیچ نگفتند .خانواده ای که تمام خوشبختی ام را بعد از خدا مهربان از آنها دارم. اگه زری مرا به اینها معرفی نکرده بود، اگر ثریا ضامن من نمی شد، من در این ناز ونعمت نبودم و اینطور در خوشبختی غرق نمی شدم . الهی صدهزار بار شکرت! کاری که از من بر نمی آید . دعا میکنم که مرتضی هم خوشبخت شود.راستی فراموش کردم بگویم که مرتضی مدتی است در شرکت منصور مشغول به کار شده.مهندس فعالی است و منصور به او خیلی امیدوار است . [/FONT]
ادامه دارد . . .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهل و چهارم

قسمت چهل و چهارم

قسمت چهل و چهارم : : : : ::gol:

[FONT=times new roman, times, serif]روز جشن فرا رسید .زهره موهایم را بحالت پر سشوار کشید .آرایشم کرد و رفت .کت ودامن سفیدم را پوشیدم و جورابهای شیشه ای سفیدی به پا کردم وکفشهای پاشنه بلند بندی سفیدم را پوشیدم و از پله ها پایین آمدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور جان من آماده ام[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به به،خوشگل خانم! عجب زیبا شدی عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم .تو هم خیلی ماه شدی .دیدی گفتم همین کت و شلوار دودی رو بردار. کراواتت هم که طوسیه ، خلاصه حسابی گیتی کش شدی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور جلو آمد دست دور گردنم انداخت، مرا بخودش نزدیک کرد وگونه ام را بوسید وگفت: خدا نکنه .ایشاءا.... که من پیشمرگت بشم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا نکنه منصور . اینقدر لوسم نکن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو لیاقتش رو داری، بهت افتخار میکنم گیتی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در حالیکه کراوات منصور را مرتب میکردم گفتم: اونکه افتخار میکنه منم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دوستت دارم عزیزم. تو رو با دنیا عوض نمی کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به به! لیلی ومجنون دوباره زندخ شدن .مردیم از بوسه های شما![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]از آغوش منصور بیرون آمدم و سلام کردم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مادرجون![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام مامان![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام به امیدهای زندگیم ! گیتی جان عجب لباسی شده! خیلی ناز شدی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم، لباس شما هم قشنگه این مدل مو بهتون میاد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت : اگه آماده این بریم، دیر شد.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من برم کیفم رو بردارم بیام[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو عزیزم ..ثریا![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله آقا![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به مرتضی بگو سوییچ بنز سیاهه رو بده با اون بریم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله، چشم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دو تا کیف سفید از کمدم برداشتم و از پله ها پایین آمدم .یکی را از این انگشتم آویزان کردم، دیگری را از آن انگشتم ووسط پله ها گفتم: منصور! مادر! کدوم کیف بهتره دستم بگیرم؟ که چنان لیزی خوردم و قل قل از پله ها افتادم که دیدنی بود. صدای ((یا ابوالفضل)) مادر و (( گیتی مواظب باش)) منصور. هنوز توی گوشم می پیچد .منصور و مادر شتابان بطرفم آمدند . منصور وسط پله ها مرا گرفت .تمام استخوانهایم درد گرفته بود. روی پله نشستم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چیزیت نشد گیتی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه، چیز مهمی نیست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پات رو تکون بده ببینم .نکنه شکسته باشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه چیزی نشده [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا دقت نمی کنی عزیزم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]کف کفشهام لیزه، پله ها هم سنگ، همه دست به یکی کردن لباس امشب منو کثیف کنن .ببین چه به روزگار لباس نازنینم اومد .آخ! دستم چقدر درد میکنه .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ببینم! کمی ورم کرده گیتی .بیا بریم دکتر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دکتر چیه .منصور! چیزی نشده ضرب دیده .پام هم خراشیده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بلند شو بایست ببین جایت ناراحت نیست.[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بلند شدم ایستادم وگفت: نه ، ببین خوب خوبم . آی کمرم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الهی بمیرم مادر! منصور، صد دفعه گفتم این پله ها سنگه ، خطرناکه ، موکتش کن .هی پشت گوش میندازی [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همین فردا ترتیبش رو می دم مامان . خدا رحم کرد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آخ آخ جورابم هم که در رفت .عجب بساطیه ! شانس ندارم .حالا با این لباس چطوری بیام نامزدی ؟ شما برین من نمیام[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب، سر راه می ریم مغازه یه دست کت دامن سفید میخریم گیتی جان .اینکه غصه نداره . تو جون بخواه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من اینو دوست داشتم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ثریا گفت: خانم لباستون رو بدین من لکه هاش را براتون میشورم ، اتو میکنم .فقط نیمساعت، وقت میخوام [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور گفت: نامزدی ما که نیست عجله کنیم .ببر درستش کن ثریا.ممنون[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]کیفها را از روی پله برداشتم وگفتم : بالاخره نگفتین کدوم یکی رو دستم بگیرم ها![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]که همه خندیدند و منصور گفت: از دست قر وفر شما زنها که آدم رو نصفه جون می کنین .ثریا اول یه اسفند دود کن که واجبتره والـله![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم الساعه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]وقتی بالا می رفتم گفتم: اینهمه مکافات کشیدم .آخر هم نگفتین کدومکیفو دستم بگیرم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]باز همه خندیدند منصور گفت: همون زنجیر طلایی داره عزیزم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حق با منصوره دخترم ![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنون، بالاخره این همه قل خوردن نتیجه داد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خلاصه ساعت نه ونیم در مجلس حاضر بودیم و جزو آخرین گروه میهمانها. نامزدی باشکوهی بود .شوهر نگین هم مثل خودش خوب و صمیمی بود. امشب الناز با کمال پر رویی از منصور تقاضای رقص کرد .ولی منصور سردرد را بهانه کرد و نپذیرفت .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بعد از شام ارکستر متوقف شد و آقای شرفی گفت: وحالا نوبت مهندس متینه. ما اینجا ویولنم داریم مهندس. بفرمایین سرافرازمون کنین [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور بدون تعارف بلند شد و بطرف گروه ارکستر رفت .ویولن را گرفت وگفت: مجددا خدمت نگین خانم و همسرشون جمشید خان تبریک عرض میکنم .انشاءا... که سالهای سال در کنار هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنین .اجازه بدین اول آهنگی رو بنوازم که همیشه به عشق همسر عزیزم می نوازم .بعد یک آهنگ به افتخار عروس خانم و آقا داماد میزنم .چه افتخاری کردم، چه عشقی کردم! وقتی منصور نشست ، پدر نگین رو به من کرد و گفت: گیتی خانم نمی خواین جبران کنین و به ما افتخار بدین؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آهسته به منصور گفتم: اجازه می دی منصور؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخوای چکار کنی گیتی ؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخوام هنرم رو نشون بدم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نکنه برقصی یا بخونی که قیامت به پا می کنم ها[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چیه منصور خان اجازه نمی ده؟ مهندس یه امشب رو بخاطر ما گذشت کنین . [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواهش میکنم .داشتیم مشورت میکردیم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پس بفرمایین خانم متین[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نگاهی به منصور کردم و بلند شدم .منصور با اضطراب به من نگاه میکرد .تو رودربایستی گیر کرده بود. بطرف پیانو رفتم .از شادمهر که پشت پیانو بود خواهش کردم که جایش را به من بدهد .پشت پیانو که نشستم همه برایم کف زدند .انگار منصور هم خیالش راحت شد که دیگران را همراهی کرد . [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]وقتی همه ساکت شدند گفتم: من هم به نوبه خودم تبریک عرض میکنم و این آهنگ رو به افتخار همه اونایی که قلب عاشق دارن و بخصوص سلطان قلب خودم منصور جان میزنم . و شروع به نواختن آهنگ سلطان قلبها کردم . در تمام مدتی که می نواختم منصور با لبخند و اشتیاق به من چشم دوخته بود. انگشتش را زیر گونه اش گذاشته بود و آرنجش را به دسته مبل تکیه داده بود و لذت میبرد . مادر هم با آهنگ من آرام تکان می خورد و در احساس غرق شده بود. [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]همه تا چند دقیقه کف زدند و فریاد دوباره دوباره سالن را پر کرده بود. بلند شدم و تشکر کردم و گفتم: ممنونم ولی اجازه بدین در یه فرصت دیگه در خدمتتون باشم .با اجازه . و بسمت منصور رفتم و سرجایم نشستم .منصور دستم را بلند کرد و بوسید وگفت: تو عشق منی عزیزم . بها افتخار میکنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آفرین دخترم .محشر بود. کیف کردم .الهی فدای اون انگشتهای هنرمندت بشم.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم منصور جان .ممنون مادر جون شرمنده م نکنین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نگفته بودی پیانو میزنی شیطون؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خواستم سورپریز باشه منصور جان[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قربون اون سورپریزت برم .کادوی جشن تولدت یه پیانوئه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جدا؟ چه عالی![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بشرطی که هر روز آهنگ سلطان قلبها رو بزنی [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]روزها با پیانو برات میزنم ، شبها با تپشهای قلبم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و گفت: اگه موافقین بریم خونه .نامزدی دیگه بسه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زدم زیر خنده وگفتم : منصور هنوز کیک رو نبریدن .نمیشه با تو دو کلمه عاشقانه حرف زد؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه شب نیست؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب میخوام صدای تپش قلبت رو بشنوم دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فدات . و دوباره دستم را بوسید .بالاخره ساعت دو نیمه شب بمنزل برگشتیم .فردا جمعه است و خوشحالم از اینکه منصور از صبح در کنار می ماند .قول داده که فردا من و گیسو را به دیزین ببرد. مادر جون هم گفته شاید بیایم .منصور دارد مسواک میزند .پس بهتر است تا نیامده دفتر دستک را ببندم [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]**************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سه ماه دیگر گذشته .اکنون پنج ماه است که ازدواج کرده ایم و هنوز منصور دست از تعصبات و نگرانیهایش برنداشته .هرجا بخواهم بروم باید با او یا مادرش بروم . تازه به مادرش هم اطمینان ندارد و مدام نگران است و سفارش می کند . کم کم مادر زمزمه میکند که میخواهد برای دیدن خواهرش به آلمان برود و مقدمات سفر را فراهم میکند . می دانم که با رفتن مادر تاز بدبختیهای من شروع میشود. چون دیگر هرگز نمی توانم از خانه خارج شوم مگر با خود منصور. گاهی آرزو میکنم که ای کاش آنقدر دوستم نداشت .ولی باز بخودم نهیب میزنم که گیتی چه بسا کسانیکه به روز تو آرزومندند.همه آرزوی چنین همسری را دارند .تو ناشکری می کنی؟ او که اجازه همه به تو می دهد .آرایش ، رانندگی ، شنا ، اسکی ، پول هم که فراوان تو دست و بالت هست فقط می گوید همه جا باید با خودم باشی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مادر مهندس فرهان فوت کرد. خیلی متاثر شدیم. در تمام مراسمش به اتفاق گیسو شرکت کردیم .فرهان فوق العاده به گیسو علاقمند شده بود و قصد خواستگاری داشت که این اتفاق افتاد .چه حکمتی در کار است خدا می داند. دیر وزود دارد سوخت و سوز ندارد .فقط یکسال همه چیز به تعویق افتاد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است. پنج ماه است که او را ندیده ام .خودم کردم که لعنت برخودم باد! اگر دروغ نگفته بودم خیلی راحت می توانستم با منصور بروم ببینمش .گیسو هم که آنقدر گرفتار کارش است که وقت ندارد برود پدر را به تهران بیاورد و دوباره ببرد. فقط ماهی یکبار پنج شنبه جمعه می رود شیراز به او سری می زند و می آید. البته اگر به منصور بگویم برویم عمویم را ببینم می آید ، ولی نمی خواهم او را در آسایشگاه ببیند. میترسم قضیه لو برود و دیگر به من اطمینان نکند[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]*************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]امشب پس از سه ماه مادر را به فرودگاه بردیم و راهی آلمان کردیم. آنقدر دلگرفته و غمگینم که حد ندارد. منصور هم حال عجیبی دارد .ولی به رو نمی آورد ومرا دلداری می دهد .جای مادر خیلی خالی است . بارش برف بهمن ماه بر غصه های دلم افزوده .آسمان هم مثل دل من و منصور گرفته حتی اگر آسمان صاف شود دل ما صاف نمیشود چون مادر تا شش ماه دیگر به ایران باز نمی گردد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]**************************[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]یکماهی میشود که مادر ایران را ترک گفته ، آنقدر به من فشار آمده که آخر دیروز کار را یکسره کردم .با منصور که در شرکت بود تماس گرفتم .[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· بله؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· سلام منصور![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· سلام عزیزم.چطوری؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· بد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خدا نکند .چرا بد؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· حوصله م سر رفته![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اتفاقا میخواستم الان بهت زنگ بزنم. خودت رو یه جوری مشغول کن عزیزم .تا بیام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· با چی؟ با کی؟[/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]· چرا انقدر عصبی هستی گیتی .خیلی خب من امروز زودتر میام .ساعت یازده ملاقات مهمی دارم بعدش میام خونه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· من دارم میرم خونه طاهره خانم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· تو چیکار میکنی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· همین که شنیدی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· گیتی حوصله ندارم ها[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اتفاقا من از تو بدتر![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· بعد از ظهر با هم می ریم ، خوبه ؟ بهشون اطلاع بده[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· من الان حوصله م سر رفته، میخوام الان برم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خودت که می دونی تنها نمیشه بری ، پس چرا اصرار میکنی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اصرار نمیکنم .فقط خواستم بهت اطلاع داده باشم. ناهار اونجا هستم . ساعت چهار و نیم پنج میام.قربونت .خدانگهدار . وقطع کردم زنگ تلفن بصدا در آمد .دلم نیامد جواب ندهم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· بله[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· چت شده امروز؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· زده به سرم .میخوام مثل بچه آدمیزاد سوار ماشین بشم ، برم خونه یه دوست این ایرادی داره؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· نمی ری! یک کلام! گفتم عصر می برمت، قول می دم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· متاسفم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اول صبحی اعصاب منو خرد نکن گیتی .هزار جور گرفتاری دارن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· ببین منصور بخدا قسم اگه اجازه ندی برم، دیگه منو تو این خونه نمی بینی، حالا خود دانی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· یعنی چی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· دیگه تحملم تموم شده. نه ماه فرصت کافی نیست؟ پوسیدم تو این عمارت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· پس با مرتضی وثریا برو. بعد هم خودم میام دنبالت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· میخوام خودم برم .امروز باید تکلیف من معلوم بشه. یا به من اطمینان داری یا نداری[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· عزیزم اطمینان دارم . چرا باور نمی کنی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· تا نذاری خودم برم ، باور نمی کنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· گیتی![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· پس اجازه نمی دی؟ باشه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خیلی خب قطع نکن ببینم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· با کدوم ماشین میخوای بری؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· با بنز میرم .قرمز تو اون محل تابلوئه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خودت که تابلوتری خان![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· من مواظب خودم هستم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· من الان میام می برمت .خوبه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· باز که رسیدیم سر جای اول منصور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خیلی خب برو ولی احتیاط کن .شما تلفن شون رو بده به من [/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· یادداشت کن...... من تا یه ساعت دیگه اونجام زنگ بزن که مطمدن بشی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· گیتی مواظب باش.آهسته برو[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· مواظبم ، ممنون که اجازه دادی .یه بوسه جایزه ت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· با همین کارهات سرم شیره می مالی دیگه! کی برمیگردی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· تو کی میای خونه؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· می دونی که آخر ساله وکار زیاده ، ساعت سه ونیم چهارشنبه تو که میخواستی زود بیای خونه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خب، تو که نیستی! بخاطر تو میخواستم زود بیام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· من چهار و نیم پنج میام[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· چهار ونیم پنج نه، دقیقا کی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· ای بابا مگه سربازخونه س؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خواستی راه بیفتی تماس بگیر[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· چشم! امری باشه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· مواظب باش عزیزم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· راستی تو نمیای منصور؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· تو که میگی خودم میخوام برم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· ناهارو میگم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· باهات تماس میگیرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· باشه سعی کن بیای[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· دیگه سفارش نکنم ها![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· بابا بالاخره یا می میرم یا می دزدنم راحت میشی دیگه![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· نمیخواد بری خودم اومدم ببرمت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· منصور![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· ساده برو گیتی! آرایش نکن، لباس پوشیده بپوش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· والـله ، نه میخواستم راه راه برم، نه لخت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· خداحافظ عشق من[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]گوشی را گذاشتم و از خوشحالی دستهایم را به هم مالیدم و به طاهره خانم زنگ زدم و اطلاع دادم .سریع رفتم بالا حاضر شدم .بلوز و شلوار گلبهی رنگی پوشیدم .تل سفیدی زدم و کیف سفیدی انتخاب کردم .نیمساعت بعد آمدم پایین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بیرون تشریف می برین خانم جون؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله ثریا خانم، می رم منزل طاهره خانم .ناهار اونجا هستم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به آقا بگم یا نگم گیتی خانم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من کی تا حالا به منصور دروغ گفتم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جسارت نکردم، آخه می دونین که آقا حساسند[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بهش اطلاع دادم.با هزار بدبختی و خط ونشون رضایت داد . دیوونه م کرده بخدا. انگار آسمون سوارخ شده و فقط گیتی افتاده زمین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ماشاءا... بر و رو دارین .جذابین، آقا هم نگران میشه .خب دوستتون داره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گاهی آرزو میکنم ای کاش انقدر دوستم نداشت .خب منم دوستش دارم ولی اذیتش که نمی کنم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]درست میشه خانم جون مردها اولش اینطوری اند[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ایشاءا...! فعلا که امروز رضایت داده تا فردا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الحمدالـله .بفرمایین دیرتون نشه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شما هم بیاین بریم ثریا خانم. نمی خواهید به زری خانم سر بزنین؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه، ممنونم شما بفرمایین خوش بگذره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور شاید بیاد خونه طاهره خانم . زیاد منتظرش نباشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه خانم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدانگهدار[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا به همراهتون مواظب باشید[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]خداحافظی کردم و سوییچ را داخل قفل ماشین انداختم که صدای بوق ماشین منصور را شنیدم .نگاهی به ثریا خانم انداختم و سر تکان دادم و گفتم : آخرش می ذارم می رم بخدا. ثریا خانم هم سر تکان داد . پیاده شدم .منصور کنار ماشین من پارک کرد . از شدت عصبانیت حالت انفجار به من دست داده بود. دستهایم را روی سقف ماشین و سرم را روی دستهایم گذاشتم و بحال خود افسوس خوردم که چطور آزادی ام را با عشق عوض کردم .ای که خاک بر سر من کنند .خب در قلب صاحب مرده ات رو می بستی که اینطور گرفتار نشی .حالا بکش ! با چشم غره نگاهی به منصور کردم که از ماشین پیاده شد .[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام آقا خسته نباشین [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام ثریا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا اینطوری نگام میکنی گیتی جان.خب اومدم دنبالت دیگه [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه قرار ملاقات نداشتی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]به گیسو سپردم اگه اومدم سرگرمشون کنه تا برگردم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]یعنی واسه شون برقصه یا بخونه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور نگاهی گله مند به من کرد. بعد گفت: مگه نمیخوای بری؟ بیا بریم دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]با شما نخیر![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من وقت ندارم گیتب .انقدر بحث نکن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]عصبانی سوییچ را از ماشین در آوردم و بسمت منزل راه افتادم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی! و دنبالم آمد. وسط پله ها بودم که گفت: مگه با تو نیستم؟ ایستادم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا امروز اینکارها رو میکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برای اینکه از دستت دیوونه شدم! خسته شدم! دیگه نمیتونم تحملت کنم!نه ماهه منو تو این خونه حبس کردی اصلا نمیخوام دوستم داشته باشی و راه افتادم .بیچاره ثریا تا دید بحثمان بالا گرفته رفت تو آشپزخانه [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مگه به غل و زنجیرت کشیدم؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در اتاق خواب را محکم به هم کوبیدم و بحالت مادر مرده ها لبه تخت نشستم .منصور در را باز کرد . این کارها چیه؟ خجالت نمی کشی جلو ثریا ؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]این سوال رو باید از تو پرسید [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بده برات ارزش قائلم؟ ده نفر رو علافت کردم و کار رو رها کردم اومدم در خدمت جنا بعالی باشم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره بده! برای اینکه این خدمت نیست ! شکه ! تردیده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من به تو شک ندارم .این ده هزار دفعه .بلند شو بریم دیر شد [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمی رم. اصلا نمی رم! برو به کار مردم برس. و از سلاح بانوان استفاده کردم و زدم زیر گریه[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور در را بست و آمد کنارم نشست وگفت: چرا گریه میکنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو بذار به درد خودم بمیرم .بلند شو برو![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا نکنه .ایشاءا.... درد وبلاهات بیاد به جون من[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمیخوام قربون صدقه م بری .ازادی مو نگیر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خیلی خب، بلند شو برو ولی گریه نکن. بلند شو دیگه ، پشیمون می شمها[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اشکهایم را پاک کردم وگفتم : نمی رم حوصله شو ندارم . و گوشی را برداشتم تا شماره طاهره خانم را بگیرم که تلفن را قطع کرد و گوشی را گرفت و سرجاش گذاشت وگفت: من الان حوصله تو سرجاش میارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ولم کن منصور چه وقت این کارهاس؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اتفاقا حالا وقتشه عزیز من که اینطور خوشگل شدی. بوی عطرت تا سر باغ میاد، اونوقت میگی ولت کنم؟ در حالیکه گردنم را می بویید گفت: اینه تیپ ساده ای که گفتم بزنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شلوارم که ساده س. بلوزم هم که ساده س .بفرمایید ساده چه جوریه که ما هم بفهمیم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]در چشمهایم نگاه کرد ویکمرتبه دو تایی زدیم زیر خنده[/FONT]
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
  • [FONT=times new roman, times, serif]شیطون بلا![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دیرم شد منصور. بهشون خبر دادم، بده .منتظرند . تو هم مگه قرار نداری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بد اینه که شوهرت ازت راضی نباشه عزیزم![/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]***************************[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]· اجازه می فرمایین بریم مهمونی ظهر شد[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· تو مهمونی شما جایی برای من نیست؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· چرا ینست؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اتفاقا خوشحال می شن .ناهار بیا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· ببینم چی میشه . شاید اومدم تماس می گیرم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· باشه هر طور راحتی[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· اون چیه می مالی؟[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]· لبم خط خط و راه راه شده. می مالم که ساده بشه . بالاخره تو شوهرمی و باید ازت اطاعت کنم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]هر دو لبخند زدیم .منصور همانطور که دو دستش را زیر سرش گذاشته بود و دراز کشیده بود .به پهلو شد و گفت: پش حالا که میخواهی اطاعت کنی بیا اینجا![/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]از آینه رو برگردوندم و گفتم: چیکار داری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میخواهم ببینم رژت چه بویی می ده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جلو رفتم و صورتم را به صورت منصور نزدیک کردم . منصور بوسه ای گرفت وگفت: خوشبو وخوشمزه س!حالا میتونی بری[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور پاکش کردی که!اِِه![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اینطوری خیالم راحتتره. والـله آقا کریم و جوونهای تو کوچه هم راحتترن[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]دست به کمرم زد و گفتم : جدا که دست هر چی شارلاتانه از پشت بستی منصور، [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]شارلاتان بودم که تو رو صاحب شدم دیگه ، خوشگل خانم[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]بوسه ای به گونه منصور زدم و گفتم : خیلی دوستت دارم. بعد رفتم جلو آینه و دوباره رژ زدم و کیفم را برداشتم[/FONT]


[FONT=times new roman, times, serif]منصور بلند شد سری تکان داد وگفت: مثل اینکه تا اینکارها رو نکنین،روحتون آرامش نمی گیره [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مثل اینکه روح شما مردها هم آرامش نمیگیره. من رفتم منصور جان[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور لباسش را مرتب کرد. موهایش را شانه زد و دنبالم راه افتاد . بریم عزیزم. چپ چپ نگاهش کردم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا اینطوری نگام میکنی .منظورم اینه که تو برو مهمونی ، منم می رم شرکت[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]نیشم تا بنا گوش باز شد. آفرین ، حالا شدی پسر خوب [/FONT]


[FONT=times new roman, times, serif]خنده ای کرد و دستش را دور شانه هام انداخت و با هم از پله ها پایین آدیم. ثریا مات ومبهوت به ما زل زده بود. حتما بیچاره می گفت اینها که کمر به قتل هم بسته بودند و دنبال هم کرده بودند که داشتند بالا می رفتند . پس چی شد که عاشقانه دارند پایین می آیند .خودم خنده ام گرفت. از لبخند من هم ثریا لبخند زد .منصور با لبخند گفت: چیه ثریا؟ تا حالا ندیدی زن و شوهر با هم از پله ها بیان پایین [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه مثل شما عاشق وشیدا آقا! انشاءا.... همیشه اینطور باشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنون ثریا[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ما رفتیم. خداحافظ[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بسلامت[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من شاید ناهار برم پیش گیتی .منتظم نباش [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله آقا ، خوش بگذره [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه گیتی جان تو بیا با این یکی برو . خیالم راحتتر باشه، اون ترمزش کمی دیر می گیره .مرتضی باید ببره لنتهاش رو عوض کنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]باشه عزیزم . پس تو هم مواظب باش[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سوار ماشین شدم .منصور هم سوار آن یکی شد. اول من رفتم بعد منصور.[/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]احساس سبکبالی میکردم .احساس آزادی ، احساس غرور و احساس خوشبختی![/FONT]

[FONT=times new roman, times, serif]به منزل طاهره خانم که رسیدم بوی آجر آب خورده روحم را تازه کرد. چقدر این بو را دوست داشتم .بعد از سلام و علیک هنوز پایم را در اتاق نگذاشته بودم که زنگ تلفن بصدا در آمد. نرگس گوشی را برداشت . از محترمانه صحبت کردنش فهمیدم با منصور صحبت می کند.[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی خانم آقای مهندسن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام منصور جان[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام! راحت رسیدی عزیزم![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله، همین الان رسیدم .هنوز ننشسته بودم. چقدر تو دقیقی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]میگم دلشوره میگیرم باور نمی کنی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قرار داد رو بستی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]داریم می بندیم .اون هم با طناب رخت ، ده دور[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زدیم زیر خنده .از وسط جلسه تماس می گیری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه گیتی جون کنار جلسه بهتر از وسط جلسه س[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور اذیت نکن![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو مهم تری یا جلسه، عشق من؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ممنونم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره قرار داد بستیم دارن میوه میخورن، من هم اومدم جوار گیسو خانم دارم با شما صحبت میکنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیسو چطوره؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خوبه، سلام می رسونه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام برسون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چشم، گیسو خانم ، گیتی خانم سلام می رسونه .ایشون باز هم سلام می رسونه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور، طاهره خانم اشاره می کنند که ناهر حتما بیای[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مزاحم نباشم. می ترسم دعوام کنی و دوباره بهم چشم غره بری[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه مطمئن باش، کی میای؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تا دو ونیم میام .امروز حوصله کار ندارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]پس بیا صبر می کنیم با هم ناهار بخوریم .طاهره خانم می گن گیسو رو هم بیار[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ای به چشم .دیگه کی رو بیارم .فرهان رو هم بیارم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]کاری نداری عزیزم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه، منتظریم .خداحافظ[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خداحافظ[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]منصور وگیسو ساعت دو وسی وپنج دقیقه آمدند.آقا کریم هم همان موقع ها آمد و از دیدن ما جا خورد و البته خیلی هم خشوحال شد. آخر شب هم به اتفاق گیسو به خانه برگشتیم .اولین جمله ای که گیسو تو ماشین به من گفت. این بود: آزادیت مبارک خواهر. ولی خودمونیم خیلی نگران بود، اصلا نفهمید چطور قرار داد بست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نمی دونی چقدر دوستش دارم گیسو .فکر نمی کنم بشه حدی برای این محبت تصور کزد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب الهی شکر. ولی انقدر به هم وابسته نباشین[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو شرکت، منصور چندتا سیگار میکشه گیسو؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]والـله من ندیدم بکشه جز امروز که یکی کشید .یعنی هر موقع سیگار بکشه می فهمم با تو مسئله پیدا کرده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]لابد اون رو هم وقتی کشید که من تو راه بودم. اینطوری که آزادی بنده به ضرر سلامتی منصور تمام میشه. اسیر بمونم بهتره[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بله، اسیر منصور باشی بهتره. نگاه کن چطور داره پشت ما می آید از بادیگارد بدتر اینه گیتی .[/FONT]
ادامه دارد . . .
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت چهل وپنجم

قسمت چهل وپنجم

قسمت چهل و پنجم : : : : : ::gol:

[FONT=times new roman, times, serif]از آن روز یک هفته گذشت. گیسو از سفر شیراز برگشته و می گوید . بابا حال خوشی ندارد ومرتب سراغ مرا می گیرد .بقدری مضطربم که حد ندار. دل دل میکنم به منصور حقیقت را بگویم .ولی نمیشود .تازه به من اطمینان کرده وآزادم گذاشته.دو ساعت فکر کردم تا بالاخره فکر بکری به مغزم خطور کرد .گوشی را برداشتم و شماره گیسو را گرفتم . سلام گیسو[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام چطوری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]ای بد نیستم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور چطوره؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خوبه، پایین مهمون داره .دو تا از دوستاش اومدن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بالاخره چیکار کردی بهش حقیقت رو گفتی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]نه می ترسم گیسو. ولی یه راه حل دیگه بنظرم رسیده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بگو[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قول می دی نه نگی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]من چه می دونم چی تو اون مغز پوکته![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سخت وعجیب هست، ولی شدنیه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بگو دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو باید بیای جای من، تا من بتونم برم بابا رو ببینم .فقط دو روز[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]زده به سرت گیتی؟ خل شدی؟ برو خدا روزیت رو جای دیگه بده[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]قطع نکن گیسو ، جان من. آخه تو بگو، من چکار کنم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]می خواستی دروغ نگی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا یه غلطی کردم، تو کمکم کن .باور کن کسی چیزی نمی فهمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]دختره خل وچل ! منصور که می فهمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اونم نمی فهمه .اگر حواستو جمع کنی و گیج بازی در نیاری نمی فهمه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]کاری نداری خان باجی؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیسو! خواهش میکنم! تو رو خدا! اگه منو دوست داری![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو می فهمی چی از من میخوای ؟ میخواهی دو روز زن منصور بشم پس شرکت رو چکار کنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خب دو روز هم تو خوشبخت باش خواهر من![/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]اصلا من میخوام همینطور بدبخت باشم .چی می گی تو؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیسو اگه بابا بلایی سرش بیاد نمی بخشمت .باهات قطع رابطه میکنم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیتی جان، فدای قد وبالات شم، فدای اون چشمهات ، اگه منصور بخواد به من نزدیک بشه، من چه خاکی به سرم کنم؟ این فکرها رو که نکردی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا کردم .یه بهونه ای بیار ، دو شب باهاش قهر کن، برو اتاق من[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]روزها رو چکار کنم روابط شما که ماشاءا.... روز وشب نداره . یکسره همدیگر رو بغل کردین ول نمی کنین .می خندی دیوونه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]تو از کجا آمار روابط ما رو داری؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]جلو ما که اینه وای بحال وقتهای دیگه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]همین دیگه، بالاخره یه کاری که نیاد طرفت .حالا اگر هم آمد که چه بهتر[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برو گیتی. خجالت بکش من زیر بار این بی عفتی نمی رم. بابا را نبینی بهتره تا منو بی آبرو کنی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]حالا اگه خدای ناکرده به اون جاها کشید حقیقت رو بگو .فوقش کتک نوش جان میکنم .ولی می ارزه.تو رو خدا، خواهش میکنم گیسو، نگو نه. بگذار من برم بابا رو ببینم .دلم یه ذره شده بخدا[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]سکوت کرد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چی شد؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فکرهام رو میکنم جواب می دم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]الهی قربونت برم. می دونم تا تو رو دارم غم ندارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]هندونه زیر بغلم نده که حال ندارم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]از دور می بوسمت .تا شب بهم خبر بده .فردا میخوام برم[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فردا؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره دیگه، دلم شور بابا رو میزنه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خداحافظ[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خداحافظ[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]شب گیسو تماس گرفت. سلام گیتی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام چطوری گیسو جان؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]گیسو دیگه کیه ، مگه قرار نیست گیتی باشم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آه ، بله بله! خوشحالم کردی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور اونجاست[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آره اینجا نشسته .داره کتاب میخونه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]سلام برسون[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]مرسی سلامت باشی[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]خدا بگم چیکارت کنه گیتی ، من خیلی میترسم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]بخدا توکل کن[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]برنامه چیه؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]منصور جان میشه خواهش کنم از کتابخانه کتاب حافظ رو بیاری عزیزم؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]می خواین فال بگیرین؟ تو عاشقی یا گیسو؟[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]هردومون .من عاشق تو ، گیسو عاشق معاون تو [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]آفرین! بدبخت فرهان چه شانسی داره .عزا دار شد مادر مرده! و رفت کتاب را بیاورد[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]چرا آبروی منو می بری .من کی عاشق فرهانم .خل دیوونه[/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif]فردا به بهانه کاری از خونه از خونه میام بیرون. ساعت یک سر کوچه ما باش تا جامون رو با هم عوض کنیم [/FONT]
  • [FONT=times new roman, times, serif][/FONT]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا