ز تو بی وفا ، طمع وفا نکردم
دل بی نیاز خودرا، به تو مبتلا نکردم
ز تو ای فرشته صورت؛ نه وفا، نه عشق دیدم
که شکایت دل خود، به تو بی وفا نکردم
تو که ماجرا پرستی، چه کنی شکایت از من
که بخاطر تو، جان بر سر ماجرا نکردم
نمیتونی هیچ کس را "مجبور" به انجام کاری کنی"مجبور" به داشتن حسی. در نهایت به جایی میرسی که میفهمی هرکس دلیل خودش را دارد
و فقط میتوانی امیدوار باشی تا دلیل کسی شوی و دلیل کسی بمانی.
بوسههای تو
گنجشکَکانِ پُرگوی باغاند
و پستانهایت کندوی کوهستانهاست!
و تنت
رازیست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با مناش در میان میگذارند!
تنِ تو آهنگیست
و تنِ من کلمهیی که در آن مینشیند
تا نغمهیی در وجود آید!
سرودی که تداوم را میتپد!
در نگاهت همهی مهربانیهاست
قاصدی که زندگی را خبر میدهد!
و در سکوتت همهی صداها
فریادی که بودن را تجربه میکند...