ميسوخت در پيراهنت خورشيدی انگاری
از سالهای دور میتابيدی انگاری
از بين لبهای تو بوی اطلسی می ريخت
از شيرهء گلها می آشاميدی انگاری
وقت غزل خواندن شبيه مولوی بودی
می چرخ ... چرخی ... چرخ ... می چرخيدی انگاری
من گيج٬ ساعت گيج٬ اجسام اتاقم گيج
در بعد بعد خانه می گرديدی انگاری
در قالب هر باد پنهان ميشدی آنوقت
در پرده٬ بی آواز می رقصيدی انگاری
ميريختی در کوچه جاری ميشدی در جوی
از هيچ آغازی نمی ترسيدی انگاری
حل می شدی در ريشه های هر درخت پير
از شاخه های کهنه می روييدی انگاری
چشمت حساب تک تک گنجشکها را داشت
تنها و تنها آسمان می ديدی انگاری
شهرم عروس برفپوشی بود٬ روی او
مثل بهاری تازه گل پاشيدی انگاری
از سالهای دور میتابيدی انگاری
از بين لبهای تو بوی اطلسی می ريخت
از شيرهء گلها می آشاميدی انگاری
وقت غزل خواندن شبيه مولوی بودی
می چرخ ... چرخی ... چرخ ... می چرخيدی انگاری
من گيج٬ ساعت گيج٬ اجسام اتاقم گيج
در بعد بعد خانه می گرديدی انگاری
در قالب هر باد پنهان ميشدی آنوقت
در پرده٬ بی آواز می رقصيدی انگاری
ميريختی در کوچه جاری ميشدی در جوی
از هيچ آغازی نمی ترسيدی انگاری
حل می شدی در ريشه های هر درخت پير
از شاخه های کهنه می روييدی انگاری
چشمت حساب تک تک گنجشکها را داشت
تنها و تنها آسمان می ديدی انگاری
شهرم عروس برفپوشی بود٬ روی او
مثل بهاری تازه گل پاشيدی انگاری