در من حسی
پر شور هست
از داشتنت
خواستنت
تمنای دستانت
تمنای اغوشت
اما
میدانی
این حسها را
هرگز به زبان نمیاورم
انجا که
سرت
غر میزنم
انجا که
اخم میکنم
دلم تماممشان را
یکجا خواسته ولی
نمیتوانم
بیانش کنم
ارام میگویم
دوستت دارم
و اراوم تر در گوشت نجوا میکنم
میمانم در کنارت
در گوش پیچکی خواندم
عشق را چگونه معنا میکنی
ارام
دور درختی
پیچید
و اهسته گفت
عشق
همچون من هست
ان هنگام تمام درخت را
در خویش غرق میکنم
و درخت
تنها
مرا
با احترام
نگاه میکند
و مرا
رها نمیکند
کبوتری را پرسیدم عشق چیست
گفت عشق
انجاست که
هر چه
پرت میدهند
باز
پر میزنی
و مینشینی همانجا
کنار
کبوتر محبوبت
هر کس
هم بخواهد
تو رابراند
با هم میپرید
و هم را عاشقانه میبوسید
در حین پرواز
عشق
چه زیباست
انجا که
تمام
قلبی را محصور میکند
و ارام میکند
قلبها را
شاید کارِ پاییز است که همگی، احساساتمان هم ردِ بغض هایِ بارانی است... حالِ تو را نمی دانم ولی من،آسمانی بلاتکلیفم!
نه صاعقه ای که ببارم،
نه خورشیدی که رنگین کمانم بخشد...
فقط
بغضی سنگینی می کند بر احوال ناکوکم...
smart student
یاد گرفتـــه ام
انسان مدرنـــی باشــــم..
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک..
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه
هوای بـــد ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد...!