رد پای احساس ...

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺟﺴﻤﺖ ﺭﺍ
ﻟﮕﺪ ﻣﺎﻝ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﺱ ﺁﻟﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ...
ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...
ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺻﺒﺮ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ
!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفته بودي که چرا محو تماشاي مني؟

و آنچنان مات که يکدم مژه بر هم نزني

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

از چشم تو به قدر مژه بر هم زدني
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنیا رو الا کلنگی ساختن:
واسه قوی شدن باید بقیه رو ضعیف نگه داشت،
واسه غنی شدن باید بقیه رو فقیر نگه داشت،
برای بزرگ شدن باید بقیه رو کوچیک کرد،

و مهم تر از همه، برای خندیدن باید "یکی" رو گریوند...
 

ati3254

کاربر حرفه ای
اینکـه تــُو بـآ دیگـری بـآشی و مــَن بـآ خیـآل تـُو ...

صـَد شـَرف دآرد بـه اینکـه ...

مـَن بـآ تـُو بـآشم و تـُو بـآ فکـر دیگـری ...!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي دانم روزي با تن خسته و خيس

سوار بر قطرات درشت باران بر ناودان هاي چشمم فرود مي آيي

در ميان انبوه مژگانم ميزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم را براي هميشه مي بندم تا ديگر دوريت را حس نکنم...
 

ghazal.

کاربر فعال
من تنها بودم و تو تنها بودی

و خدا دیگر با ما نبود و عشق هم نزد خدا بود

پس شب بود . سیاهی بود و من هیچ ندیدم ..

حتی تو را

و تو هیچ ندیدی

حتی من را

و من و تو کلمه ای بود بی هیچ معنایی ....

خدا در اسمان بود!



عش ق- معنای کلمه و ما نزد خدا بود !

من بودم تو بودی و دیگر هیچ..

و تو سوی خاوران و من سوی باختر

و تو سپیده دمان و من شامگاهان

و هر یک در جستجوی آن دیگری

و مرا دیگر کشتزاری نبود ...و مرا دیگر یاری نبود ...

و سیلاب اشک هایم سر پناهم را در خود غرق کرده بود...



و من و تو آب را خاک را آلودیم ..

و من و تو گاو را رمه را و همه را آزردیم.....

ومن خود بودم اما بدون خدا ....

و خود بودم بدون عشق ....

و کلمه را دیگر نزد من هیچ اعجازی نبود..

و کلمه همانا سنگ بودو عشق وازه ای بی رنگ بود!

و خدا نه اینجا بود و نه انجا...

و خدا آن روزها کجا بود ؟

هیچ کس هر گز ندانست



و خاک به من پشت کرده بود !

و آب مرا از خود رانده بود!

و گاو مرا نفرین نموده بود!



بر قلبم سیاهی و بر روانم تباهی چیره گشته بود....
 

ghazal.

کاربر فعال
قاصدک غم دارم
غم آوارگی و دربدری
غم تنهائی و خونين جگری
قاصدک وای به من، همه از خويش مرا ميرانند
همه ديوانه و ديوانه ترم ميخوانند
مادر من غمهاست
مهد و گهواره من ماتم هاست
قاصدک دريابم!
روح من عصيان زده و طوفانی ست..
آسمان نگهم بارانی ست
قاصدک غم دارم
غم به اندازه سنگينی عالم دارم
قاصدک غم دارم
غم من صحراهاست
افق تيره او ناپيداست
قاصدک ديگر از اين پس منم و تنهائی
قاصدک حال گريزش دارم
ميگريزم به جهانی که در آن پستی نيست
پستی ومستی و بدمستی نيست.
ميگريزم به جهانی که مرا ناپيداست
شايد آن نيز فقط يک روياست
 

ghazal.

کاربر فعال
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
به دل تیره شب؟
به یکی هاله دود؟
یا به یک ابر سیاه-
که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه؟
به نوازشگر جان؟
یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم ؟
یا بدان شهله شمعی که بلرزد به نسیم؟

به چه مانند کنم حالت چشمان تو را؟
به یکی نغمه جادویی از پنجه ی گرم؟
به یکی اختر رخشنده به دامان سپهر؟
یا به الماس سیاهی که بشویندش در جام شراب؟
به غزل های نوازشگر حافظ در شب؟
یا به سرمستی طغیان گر دوران شباب؟

به چه مانند کنم سرخی لبهای تو را؟
به یکی لاله شاداب که بنشسته به کوه؟
به شرابی که نمایان بود از جام بلور؟
به صفای گل سرخی که بخندد در باغ؟
به شقایق که بود جلوه گر بزم چمن؟
یا به یاقوت درخشانی در نور چراغ؟

مرمر صاف تنت را به چه مانند کنم؟
به بلوری رخشان؟
یا به پاکی و دل انگیزی برف؟
به یکی ابر سفید؟
یا به یک مخمل خوشرنگ نوازشگر نرم؟
به یکی چشمه نور؟
یا به سیمای گل انداخته از دولت شرم؟
به پرندی که کند جلوه گری در مهتاب؟
به گل یاس که پاشیده بر آن پرتو ماه؟
یا به قویی که رود نرم و سبک در دل آب؟

به چه مانند کنم؟
من ندانم
به نگاهی تو بگو-
به چه مانند کنم...؟!


مهدی سهیلی
 

ghazal.

کاربر فعال
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
ز جمع آشنايان می گريزم
به كنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تيرگيها
به بيمار دل خود می دهم گوش
گريزانم از اين مردم كه با من
به ظاهر همدم و يكرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پيرايه بستند
از اين مردم كه تا شعرم شنيدند
برويم چون گلی خوشبو شكفتند
ولی آن دم كه در خلوت نشستند
مرا ديوانه ای بدنام گفتند
دل من ای دل ديوانه من
كه می سوزی از اين بيگانگی ها
مكن ديگر ز دست غير فرياد
خدا را بس كن اين ديوانگی ها

فروغ فرخزاد
 

ghazal.

کاربر فعال
بارالها
همه گویند که قلب است که در خاک فرو می رود و می پوسد
عشق سبز است که از قلب برون آمده و راه سمر می پوید!
به تو سوگند که من
صد دل سنگی دیدم
خالی از سبزه عشق.
و به هر سبزه عشقی که به دلهای دگر می روید
پای صد قلب لگد می کند آن را بر جای.
پس چنین است
که سبزینه عشق می پوسد
و بت سنگی قلب
راه سمر می پوید!!!
 

ghazal.

کاربر فعال
آخرش

چه ساده و چه غیر از این،

باید عبور را

از پرستویی آموخت

که هیچ چیز

بندِ خیال و رویایش نمیکند

و بخچۀ دلش را بر میدارد و

بی خداحافظی میرود

سال بعد

اگر بیاید

اینجا
همین شهر

همین خیابان

همین کوچه
بر نمیگردد

آخرش

دلمان را می فروشیم و یاد میگیریم

برای پس گرفتن
دیر خواهد شد.

حتی اگر خریدار تو باشی


تو ساده ای رفیق

هیچ کس پی غروب نمیگردد،

تا گیج گاه غرورش را

با شوق رنگ

بیاراید
< br/>هیچ کس

فصل نوبرانۀ خورشید را

در شوکران بهار

باور نمیکند.

بیچاره تو

که فرصت انکار را

به اولین بی قرار می بازی.

و هیچ نمیدانی،

اینجا سخاوت لبخند،

ترحیم شوق زمستان است.

تو ساده ای رفیق!
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
حکایت این بود که من در عشق او سوختم
و او در عشق دیگری و امروز هر دو خاکستر آن آتشیم!
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب دل من به یاد رویت

آشفته شده ست همچو مویت

پنهانی و جای توست دردل

شایدبینم رخ نکویت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خوش به حالِ تو ؛

که عاشق نشدی!

تا بسوزی در عذاب ِ گفتن ِ یک شعر کوتاه…

برای معشوقه ای که گوشش بدهکار نثر های تو هم نبود





 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تقصیر چشمهای توست
که این طور
حجله نشین شبهای غربت خاطره اش شده ام
بگذار تاهمیشه
در صومعه ی چشمانت
راهبه باشم
من
این راه رسیدن به نرسیدنت را
دوست دارم.!​


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در شبهای
مهتابی
ارام
به اسمان نگاه میکنم
و اهسته به
اینده نامشخص خویش خیره میشوم
و انگاه تنها شانه ای بالا میاندام
و میگویم
این روزها میگذرد
شاید احساسم نابود شد
اما
هنوز
فرصتی
برای دوباره عاشق شدن
و عاشقی کردن
دارم
تنها کمی
تامل باید کرد
 

Ahmad Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بــلاتکليفم ...


مــثل کتاب فــراموش شده اي


که روي نــيمکت يک پارک سوت و کور ،


بــاد ديــوانه ،


نــخوانده ورقــش مــيزند ...


هر ورقــش ،


بــيت بــيت غــزلش ، قــصه ی من ...
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
هیچ وقت آرزوی افتادن چیزی را نداشته ام!
حالا برای اولین بار میخواهم...
لطفا بیفت ای زیباترین اتفاق زندگی من...
 

"Dezire"

عضو جدید
کاربر ممتاز
چـه کـــــــرده ای بــا مــن ..!!؟
کـه ایـن روزهــــــا تــــو را
فـقــط بـه انـدازه ی یـک اشتبــاه مـی شنـاسـم ...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا