داشت غزلی متولد میشد،![]()
من خوبـــــــم..!
عاشق نیستم..
فقط گاهـــی به یادش که می افتم،
دلم تنگــــ میشود...
این که عــــشق نیست…
هســــــــت…؟
بیوزن و بیقافیه،
دلم تنگت شده باز.
باران هوای زمین كرده.
این چه رسمی است كه هر سال در بوسه باران زمین و آسمان -بهار-
حسرت به كام ما میبارد!
تا كی خیالم را در غلغله بهاری باران و خیابان به دنبال استعاره رها سازم؟
بهار من، كدامین بهار ازآن من خواهی شد؟
امید من، كی شكوفه را از لبخند تو خواهم بویید.
حقیقت ِ عشق ِ من، تا كی فاصله را استعارهی بهار و اطناب ِ باران و
ایجاز ِ رعد پر خواهد كرد؟
ناگهانی ِ آسمان و پیچِ تند ِ جادهی زندگیام، كی در انحنای امید ِ رنگین كمان
و خیال ِ راحت سرازیری ِ جاده رمیده خواهیم شد؟
من، تاریكی ِ عصرگاه ِ بهاری، آنگاه كه كسی منتظرش نیست و تو
، باد و باران چالاك بهاری، میوزی و میتازی؛
كِی در تلالو صبحگاه بهاری روی برگی افتاده از طوفان ِ شب
به من خواهی پیوست؟
من صبحها روشنم آنجا، و تو نسیم خیس محبت،
همآغوشی نور و نسیم در تن سرد ِ شبنمِ صبح ِ بهار گوارایت باد.
