رد پای احساس ...

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز





تـــو مقصــری اگـــر مــن دیگـــر ” مــن ســابق ” نیستـــم !

مــن را به مــن نبــودن محکـــوم نکــن !

مــن همـــانم که درگیــر عشقــش بــودی !

یادت نمـــی آید ؟!

مــن همـــانم !

حتــی اگــر ایــن روز ها هـــر دویمـــان بــوی بــی تفـــاوتـی بدهیــم !

[FONT=&quot]می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب[/FONT][FONT=&quot]!!!
[/FONT]
[FONT=&quot]راستش می دانی طاقت کاغذ من طاق شده[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]پیکر نازک تنها قلمم ؛زیر آوار غم و درد ببین خرد شده[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]می توانی تو بیا سر این قصه بگیر و بنویس[/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]می توانی تو از این وحشی طوفان بنویس[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]من دگر خسته شدم[/FONT][FONT=&quot]
..
[/FONT]
[FONT=&quot]راست گفتند می شود زیبا دید؛ می شود آبی ماند[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]اما ... تو بگو ؛گل پرپر شده را زیباییست؟! رنگ مرگی آبیست؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]می توانی تو بیا؛ این قلم ؛ این کاغذ[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بنشین گوشه دنجی و از این شب بنویس[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]بنویس از کمر بید شکسته ؛ و یک پنجره ساکت و بسته[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]ازمن! "آنکه اینگونه به امید سبب ساز نشسته[/FONT][FONT=&quot]"
[/FONT]
[FONT=&quot]هر چه می خواهی از این صحنه به تصویر بکش[/FONT][FONT=&quot]..
[/FONT]
[FONT=&quot]صحنه ی پیچش یک پیچک زشت؛ دور دیوار صدا[/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]حمله ی خفاشان[/FONT][FONT=&quot] !!
[/FONT]
[FONT=&quot]جرأتش را داری که ببینی قلمت می شکند؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]کاغذت می سوزد؟[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]من دگر خسته شدم. می توانی تو بیا[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]این قلم؛ این کاغذ؛ اینهمه مورد خوب[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]من دگر خسته ام از این تب و تاب[/FONT][FONT=&quot] .
[/FONT]
[FONT=&quot]تو بیا و بنویس[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




من خوبـــــــم..!​


عاشق نیستم..​


فقط گاهـــی به یادش که می افتم،​


دلم تنگــــ میشود...​


این که عــــشق نیست…​

هســــــــت…؟​
داشت غزلی متولد می‌شد،

بی‌وزن و بی‌قافیه،

دلم تنگت شده باز.

باران هوای زمین كرده.

این چه رسمی است كه هر سال در بوسه‌ باران زمین و آسمان -بهار-

حسرت به كام ما می‌بارد!

تا كی خیالم را در غلغله بهاری باران و خیابان به دنبال استعاره رها سازم؟

بهار من، كدامین بهار ازآن من خواهی شد؟

امید من، كی شكوفه را از لبخند تو خواهم بویید.

حقیقت ِ عشق ِ من، تا كی فاصله را استعاره‌ی بهار و اطناب ِ باران و

ایجاز ِ رعد پر خواهد كرد؟

ناگهانی ِ آسمان و پیچِ تند ِ جاده‌ی زندگی‌ام، كی در انحنای امید ِ رنگین كمان

و خیال ِ راحت سرازیری ِ جاده رمیده خواهیم شد؟

من، تاریكی ِ عصرگاه ِ بهاری، آنگاه كه كسی منتظرش نیست و تو

، باد و باران چالاك بهاری، می‌وزی و می‌تازی؛

كِی در تلالو صبحگاه بهاری روی برگی افتاده از طوفان ِ شب

به من خواهی پیوست؟

من صبح‌ها روشنم آنجا، و تو نسیم خیس محبت،

هم‌آغوشی نور و نسیم در تن سرد ِ شبنمِ صبح ِ بهار گوارایت باد.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم صبر میخواهد تنها اندکی....

باید تاب بیاورم...

نمیخواهم خطوطی که انتظار از سر لجبازی بر سر صورتم انداخته دیده شود...

نمیخواهم این خطوط مبهم و شکسته تورا از من پس بگیرد...

تو همه زندگی منی! همه زندگی من!

 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]چنــدان هم دور نیستــــی ؛

فقط به انــدازه ی یک نمیـــدانم از مــن فاصـــله گـرفتــه ای !

آری ، "نمیـــدانم" کجـــایی ؟
[/FONT]
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



ﺍﻓﺘــﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻣﯿـــﺎﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ؛

ﻣـــﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ …


ﺭﻓﺘﻨـــﻢ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧـــﻮﺍﻫﺪ ...

و مـــن ﺗـــﻮﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﻧـــﺪﺍﺭﻡ !
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشت غزلی متولد می‌شد،

بی‌وزن و بی‌قافیه،

دلم تنگت شده باز.

باران هوای زمین كرده.

این چه رسمی است كه هر سال در بوسه‌ باران زمین و آسمان -بهار-

حسرت به كام ما می‌بارد!

تا كی خیالم را در غلغله بهاری باران و خیابان به دنبال استعاره رها سازم؟

بهار من، كدامین بهار ازآن من خواهی شد؟

امید من، كی شكوفه را از لبخند تو خواهم بویید.

حقیقت ِ عشق ِ من، تا كی فاصله را استعاره‌ی بهار و اطناب ِ باران و

ایجاز ِ رعد پر خواهد كرد؟

ناگهانی ِ آسمان و پیچِ تند ِ جاده‌ی زندگی‌ام، كی در انحنای امید ِ رنگین كمان

و خیال ِ راحت سرازیری ِ جاده رمیده خواهیم شد؟

من، تاریكی ِ عصرگاه ِ بهاری، آنگاه كه كسی منتظرش نیست و تو

، باد و باران چالاك بهاری، می‌وزی و می‌تازی؛

كِی در تلالو صبحگاه بهاری روی برگی افتاده از طوفان ِ شب

به من خواهی پیوست؟

من صبح‌ها روشنم آنجا، و تو نسیم خیس محبت،

هم‌آغوشی نور و نسیم در تن سرد ِ شبنمِ صبح ِ بهار گوارایت باد.

قـبـول نیــسـت . . .
ایـن بـار تـو چـشـم بـگـذار،
مــن فـرامـوشـت مـی کنـم . . .
فـقـط تـا صـد بـشـمـار . . .
آهــسـته آهــسـته . . .
راسـتـی . . .!
مـن بـازی را خـوب نـمـی دانـم . . .
خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را؟
تـو را فـرامـوش کـنـم یـا خـاطـره را . . .؟!
.
.
.
خسته شدم!
ایـن بـازی کـی تـمـام مـی شـود . . .؟
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]هـــی لعنتــــــی....

اون طوریــم كه تـــو فكــر میكنـــی نیســـت...

شایــد عاشقـــت بودم یه روزی....

ولــی ببیــن بــی تـــو، هــم زنــده ام...

هــم زنــدگی میكنـــم...

فقط گاهــی در ایــن میــان.......

یــادتــــــــ.........

زهـــر میكنــد به كامــم زندگــی را ...

همیـــــــــن...
.
.
.
.
.
من فــرامــوش نكـــرده ام...
[/FONT]
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرشب به آسمان نگاه کن زیبای نازنینم

من تمامی مکنونات دلم را به ستاره ها سپرده ام

از ماه قسم گرفته ام...

ماه هر شب تحفه ای از عشق و بوسه را به تو خواهد بخشید...

مهتاب از روزمرگی هایم... از درد هایم.. از شادیهایم... سخن خواهد گفت

و آسمان عطر نفس هایت رابه من خواهد سپرد...
 
آخرین ویرایش:

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رد احساس ادمها را در قلبشان پیدا کنید
به قلب ادمیان نمیشود به سادگی
راه یافت
اگر توانستی راه بیابی
بدان
انها این اجازه را به تو داده اند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تنهایی، مثلِ خُداست
نه؛ خودِ خُداست!
چه بخواهی، چه نخواهی
بر تو حُکم می‌راند


رضا کاظمی


تشکر نداشتم :smile:


تنهایی خدا را هرگز نمیشود
فهمید
ان هم با این بندگانی که روح خدا در انان دمیده شده
ولی یادشان میرود گاهی خدا هست
نگاهشان میکند
و انگاه خیلی
ساده دلی را میشکنند
تنها امیدوارم
دلی را نشکنیم
که تاوان شکستن دل
با شکستن دل همراه هست
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواب دیدم کنارت جان دادم
تعبیرش کردن که:
تا ابد پیشم میمانی
نمیدانستم خیالت را میگویند؛
نه خودت را!!...
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] سیگــ ـــــــــاری نیســـ ـــــــــتم،[/FONT][FONT=&quot]

امـّـا

بــه تــو کــه فکـــ ــــر مــی کنــم،

مــزرعه ی بــزرگـ ــــی از تــوتــون

در ســرم آتــ ـــــــش مــی گــیرد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]

http://
[/FONT]
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]به کلاغــــها بگویید[/FONT]:

[FONT=&quot]قصه ی من اینجا تمام شد[/FONT]

" [FONT=&quot]یکی[/FONT] "

[FONT=&quot]بود و نبود مرا با خود برد [/FONT][FONT=&quot][/FONT]

http://
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] غم دانه دانه می افــ ـــتد روی صورتم [/FONT]

[FONT=&quot]شور است طــ ـــعم نبودنت[/FONT].....


http://
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]گمـــــــــان می کـــــردم وقتــــــــی نبــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــاشم[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]دلـــــت می گیــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــرد[/FONT][FONT=&quot]

1 [/FONT]
[FONT=&quot]روز[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

1 [/FONT]
[FONT=&quot]ماه[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

1 [/FONT]
[FONT=&quot]سال[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]از رفتنــــــ ـــــــ ــــــــ ــــــــم می گذرد[/FONT][FONT=&quot] . . .

[/FONT]
[FONT=&quot]چه خیـــــال ِ بیهوده ایـــــــ[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]وقــــتی دلت با دیگریســــــــت[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT]
http://
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

لبخند بزنید
شاید
دیر باد
لبخند زدن
ولی بدانید همیشه زود دیر میشود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده

سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو دریایی ز خون گشته

غم و دردم فزون گشته

و اکنون در میان بسترم چون

شمع میسوزم برای دیدن رویت.....

دو چشم اشک بارم را به روی

ماه میدوزم و با او از غم و درد درونم راز میگویم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر خزانی را بهاری است
وهر بهاری را خزانی
مرگ و زندگی چنان در هم تنیده اند
که گیاه با خاک
آنسان از هم جدایند
که آسمان از زمین
راستی چه چیز می تواند جاذبه خاک را بشکند
و ما را از این سیاره کوچک معلق به بیکرا نه ها ببرد ؟
به راستی که حقیقت زندگی عشق است
و زندگی بدون عشق سرابی بیش نیست،
چگونه می شود جاودانه شد و حصار زندگی و ترس از مرگ را شکست،و از هر دو فراتر رفت ، چگونه؟
سرچشمه آن رنج آسمانی که امن ابدی را ارزانی می دارد ، کجاست ؟
" آیا ما از حقیقت وجود خود غافل شده ایم؟"....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


عشق ها مي ميرند. قلبها مي پوسند. احساس ها له مي شوند و غرور ها مي شکند. چشمها اشک مي ريزند. دست ها از غم هايي مي نويسند که دل هر کس را به درد مي اورد و او را به اه کشيدن وا مي دارد.دستها به سوي اسمان نيلي دراز ميشود و کسي را مي خوانند که اميد دهنده ي نا اميدان است. اينجا هر کس به دنبال خويش است
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجای بازی ما اشتباه بود...؟
که تو هم ‏بازی من نیستی
و من
هنوز
گرگم به هوای تو...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقتا تو دعوا فقط باید نگاه کنی!
سکوت کنی!
فحشاشو بده و بهونه اشو به جون بخری!
تموم که شد بغلش کنی و آروم تو گوشش بگی:با من نجنگ.... من دوستت دارم

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی حرفی برای گفتن نیست

یا ذوقی برای شنیدن نیست

وقتی حال خندیدن نیست

یا میلی برای دیدن نیست

و وقتی پای رسیدن نیست

یعنی بهانه ماندن نیست

وقتی قصه ای برای خواندن نیست

در سر ، جای هوای تازه گنجانیدن نیست

از این بند امید رها شدن نیست

یعنی راهی جز رفتن نیست

وقتی بهانه ماندن و پای رفتن نیست

هیچ چاره ای جز مردن نیست
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ ساعتی دقیق نیست

و هیچ چیز مال ِ خودِ آدم نیست ،

مگر همان چیزهایی که خیال می کند

دل بستگی هایی به آن دارد ،

بعد یکی یکی آن ها را از آدم میگیرند "


" عباس معروفی "
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست دارَمهایتــ

را باور می کُنمــ

دُرُست مثلِ

امضایِ پایان نامه هایتــ

که میگویی قَطره ی خون است

امآ

عجیب طَعمِ آب اَنار می دهد...

میلاد تهرانی
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر شب به چمدانی که

از خانه ‌ات آورده‌ ام فکر می ‌کنم

و اینکه چند سال زندگی

چطور یک شبه

توی این چمدان جـا شد ...!

 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هرگز به دستش ساعت نمی بست!
روزی از او پرسیدم:
پس چگونه است که همیشه سر ساعت به وعده می آیی؟
گفت:
ساعت را از خورشید می پرسم!
پرسیدم:
روزهای بارانی چطور؟
گفت:
روزهای بارانی
همه‌ی ساعت ها ساعت عشق است!
راست می گفت،یادم آمد که روزهای بارانی
او همیشه خیس بود ..!
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا