مثل بغض خسته از درد ، مثل بارون شکستن
راه ناهموار ماتم، خیره خیره تا گسستن
آرزوهای شکسته منتظرهای رمیده
از درنگ و ظلمت شب، بال پرواز پروار تکیده
قطعه قطعه هر صدایی ، فرصت خون خوردن ما
بی عبور یک پرستو، وقت پر اندوه آوا
پر هراس وحشت خویش در حصار تنگ هر تن
بارش مرگ و جدایی ، مست از این بیهوده بودن
ما که رفتیم و ندیدم یک بهار و یک شکستن
عشق ما جنس فنا شد، مثل آوار تکیدن
پس چرا باید بمیریم...! ما سزوار بهاریم
منتظر اینجا نشسته ، آرزوی کهنه داریم
آروزی پرکشیدن ، آرزوی مرگ وحشت
آرزوی بوسه بر عشق ، رد شدن از مرز غربت