رده پای خدا

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بنده ای شبی در خواب دید مشغول قدم زدن با خدا در ساحل زندگیست. صحنه های زندگی در آسمان بسرعت از مقابل چشمانش می گذشت. در هر صحنه دو ردپا در ساحل می دید: یکی ردپای خودش، دیگری ردپای خدا.
وقتی آخرین صحنه ی زندگی از مقابل چشمانش گذشت، به عقب برگشت و به ساحل نگریست. متوجه شد بارها در طول مسیر زندگی فقط یک رد پا وجود داشت؛ درست در سخت ترین و غمگین ترین لحظات زندگی. ناراحت شد و با آزردگی به خدا گفت: تو گفتی اگر من تو را تبعیت کنم، در همه مسیر کنار من خواهی بود. ولی اکنون می بینم در دشوارترین لحظات زندگی فقط یک ردپا وجود دارد. چرا درست زمانی که یشترین نیاز را به تو داشتم مرا تنها رها کردی؟
خدا پاسخ داد : بنده عزیزم ، من تو را دوست دارم و هرگز تو را رها نکردم، در لحظات رنج و امتحان، همان جا که تو فقط یک ردپا می بینی، من تو را در آغوش گرفته بودم.
 

Eagle Golden

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون:gol:
 

Similar threads

بالا