رباعی و دو بیتی

[Ekram]

تا ذات نهاده در صفائیم همه//عین خرد و سفره‌ی ذاتیم همه//تا در صفتیم در مماتیم همه//چون رفت صفت عین حباتیم همه

 

[mahyam68]

من آمده‌ام ز عشقها بنويسم
از زمزمة دل ِ شما بنويسم
خوشتر زصدای عشق، آوايی نيست
من آمده‌ام ازين صدا بنويسم​

 

[mahyam68]

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر برباد مکن​

 

[salvador]

بیرون جهان همه درون دل ماست

این هر دو سرا یگان یگان منزل ماست


زحمت همه در نهاد آب و گل ماست

پیش از دل و گل چه بود آن منزل ماست

- سنایی

 

[primrose]

ی کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی

خیام

 

[maryam_22]

بشنو این نکته که خود را زغم آزاد کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل كوزه گران خواهي شد
حاليا فكر سبوكن كه پر از باده كني

 

[دختر شرقی]

می خوردن و شاد بودن آيين منست
فارغ بودن ز کفر و دين؛ دین منست
گفتم به عروس دهر کابين تو چیست
گفتــا دل خـرم تـو کابين مـن است​

 

[primrose]

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

خیام

 

[دختر شرقی]

گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات

 

[ranalean]

همه ذرات جهان پیوسته با دوست

همه اندیشه ام اندیشه ی اوست

نمیبینم به غیر از دوست اینجا

خدایا این منم یا اوست اینجا؟

 

[دختر شرقی]

شبها گذرد که دیده نتوانم بست
مردم همه از خواب و من از فکر تو مست
باشد که به دست خویش خونم ریزی
تا جان بدهم دامن مقصود به دست

 

[ni_rosa_ce]

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران

ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي

تو بمان و دگران ، واي به حال دگران

 

[دختر شرقی]

دل خاص تو و من تن تنها اینجا
گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم
کز صبر میان تهی‌ترم تا اینجا​

 

[خداد]

دلي ديوانه دارم گرفتار عشق است نمي دانم دلم خويش راگم كرده است نمي دانم دل وعقلم درآميختند ازآتش خودكينه برانگيختند دل به دنبال معشوقه است وعقل به دنبال دل اي عقل نگاهترا ازم بردار كه من بيگانه ام

 

[دختر شرقی]

لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام

حافظ​

 

[salvador]

بر ما ستم او چه گذرها که نکرد

در دل غم عشقش چه اثرها که نکرد


با تیر غمش به هیچ سر سود نداشت

ورنه دل مسکین چه سپرها که نکرد

- اوحدی

 

[mohsenkb1387]

رباعي

رباعي

درود

اقبال من از يك نظر دوست نكوست

پاكي و صفاي باغ يادآور اوست

باشد همه وقت ذكر من اينگونه:

لطف و مدد خدا بود ياور دوست

سروده خودم
بدرود

 

[دختر شرقی]

اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

مولانا

 

[mohsenkb1387]

رباعي

رباعي

درود
وقت است كه ماه ما برآيد اكنون

وقت است كه دلبر از در آيد اكنون

بگذشت زمان هجر و ايام فراق

وقت است كه يار در برآيد اكنون

سروده خودم

بدرود

 

[sh85]

درود
وقت است كه ماه ما برآيد اكنون

وقت است كه دلبر از در آيد اكنون

بگذشت زمان هجر و ايام فراق

وقت است كه يار در برآيد اكنون

سروده خودم

بدرود

نوای ناله غم اندوته ذونه
عیار قلب و خالص بوته ذونه

بیا سوته دلان با هم بنالیم
که قدر سوته دل دل سوته ذونه

 

[دختر شرقی]

سودای تورا بهانه ای بس باشد
مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
در کشتن ما چه میزنی تیر جفا
مارا سر تازیانه ای بس باشد

 

[*Chakavak*]

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

 

[*Chakavak*]

به دريا شكوه بردم از شب دشت،​

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

​

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش،​

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت...

فریدون مشیری
​

 

[*** s.mahdi ***]

قومي متفکرند اندر ره دين
قومي به گمان فتاده در راه يقين

مي‌ترسم از آن‌که بانگ آيد روزي
کاي بي‌خبران راه نه آن است و نه اين!

"حکيم خيام"
​

 

[*** s.mahdi ***]

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که ماراچه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم

حکیم خیام

 

[primrose]

از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایــــــــــــــی مانده
از بادن نوشین قدحی بیش نمانده است
وز عمر ندانم که چه باقـــــی مانده است

خیام

 

[ranalean]

به غم كسي اسيرم كه ز من خبر ندارد

عجب از محبت من كه در او اثر ندارد


غلط است هر كه گويد: دل به دل راه دارد

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

 

[Azarnush]

عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود

عشق ز اوصاف خدای بی نیاز
عاشقی بر غیر او باشد مجاز

حضرت مولانا​

 

[Azarnush]

گر صید خدا شوی ز غم رسته شوی
گر در صفت خویش روی بسته شوی
میدان که وجود تو حجاب ره توست
با خود منشین که هر زمان خسته شوی

حضرت مولانا

 

[Azarnush]

دگر درمان دردش دیر شد دل
چه زود از سیر عالم سیر شد دل
دل پیران جوان دیدم ولی من
جوان بودم که ناگه پیر شد دل

استاد شهریار​