رباعی و دو بیتی

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باباطاهر

باباطاهر

بشو یاد تو ای مه پاره هستم
بروز از درد و غم بیچاره هستم

تو داری در مقام خود قراری
مویم که در جهان آواره هستم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر
چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر

مجموعه‌ی عاشقان بود دفتر من
مجموعه‌ی عاشقان پریشان خوش تر:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

چون لوح دل از دو کون بستردم من
دو کون به زیر پای بسپردم من

ای بس سخنی را که سرم کردی گوی
آمد به گلویم و فرو بردم من
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در ديده به جاي خواب، آب است مرا
زيرا كه به ديدنت شتابست مرا
گويند بخواب تا به خوابش بيني

اي بي خبران چه جاي خواب است مرا
:gol:"ابو سعيد ابوالخير "
:gol:
 

amator-2

عضو جدید
به چشم خویش دیدم در بیابان
گه آهسته سبق برد از شتابان

سمند بادپای از تک فرو ماند
شتربان همچنان آهسته می راند.

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بابا طاهر

بابا طاهر

خوشا آنانکه الله یارشان بی

بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنانکه دایم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سنایی

سنایی

تا در چشمم نشسته بودی در تاب
پیوسته همی بریختی در خوشاب

و اکنون که برون شدن به رستم ز عذاب
چون دیده ز خس برست کم ریزد آب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مهدی سهیلی

انتظار فردا


تا کی به لبت ناله ی جانسوز بود
یا بر لب تو شعر غم آموز بود
بیهوده در انتظار فردا منشین
کامروز تو فردای پریروز بود
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اوحدی

اوحدی

شطرنج تو ما را به شط رنج سپرد
لجلاج لجاج با تو نتواند برد

اسبی که تو از رقعه ربودی و فشرد
از دست تو بیرون نکنندش بدو کرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

آشفته سخن چو زلف جانان خوش تر
چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر

مجموعه‌ی عاشقان بود دفتر من
مجموعه‌ی عاشقان پریشان خوش تر:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

دل را چو به دردِ عشق افسون کردم
از شهر نهاد خویش بیرون کردم

چون راز ونیاز هر دو معجون کردم
آنگاه دوای دلِ پرخون کردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حافظ

حافظ

گر همچو من افتاده‌ی این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی

ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

امروز ترا دسترس فردا نیست
و اندیشه فردات بجز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عراقی

عراقی

ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست

دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست

هم سیرت آن که دوست داری کس را

هم صورت آن که کس تو را دارد دوست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروی که بود تردامن شد

گویند شب آبستن و این است عجب
کاو مرد ندید از چه آبستن شد:gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سعدی

سعدی

از بس که بیازرد دل دشمن و دوست
گویی به گناه مسخ کردندش پوست
وقتی غم او بر همه دلها بودی
اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست:gol:
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
عطار

عطار

چون قاعدۀ بقای ما عین فناست
بر عین فنا کار بنتوان آراست

برخیز که آن زمان که بنشستی راست
چه سود که نانشسته بر باید خاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم که دلم هست به پیش تو گرو
دل باز ده آغاز مکن قصه ی نو
افشاند هزار دل ز هر حلقه ی زلف
گفتا که دلت بجوی و بردار و برو!
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم‌نگاری بوده است
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

گفتم که لبت،گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت،گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو،گفت که حافظ گفتا:
شادی همه لطیفه گویان صلوات
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز

بی نور تو روز در محاق افتاده است
بین شب و ماه افتراق افتاده است
چشمان تو چون حادثه‌ي صاعقه ای
در زندگی شب اتفاق افتاده است!

 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل را به جهان های دگر کوچ دهید
به اوج نهان های دگر کوچ دهید
ای عقربه ها دوباره برگردید و
ما را به زمان های دگر کوچ دهید
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

خواهم که شبی محو جمال تو شوم
نظارگی بزم وصال تو شوم
وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر
بنشینم و فانوس خیال تو شوم
 

armstrong

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

با شاهد شوخ و شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشه ی می

چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منت نبریم یک جو از حاتم طی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با با طاهر

با با طاهر

بود درد مو و درمونم از دوست

بود وصل موو هجرونم از دوست

اگر قصابم از تن واگره پوست

جدا هر گز نباشه جونم از دوست


 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خیام

خیام

مهتاب بنور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت

خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک بیک خواهد تافت
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند
در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند
هُشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری
می نوشد و جــام باده بـر سنگ زند
 

Similar threads

بالا