رباعی و دو بیتی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من ذره وخورشیدِ لقایی تو مرا
بیمارِ غمم ،عینِ دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پیِ تو می پرم
من کاه شدم ،چو کهربایی تو مرا
"مولوی"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دگر شب شد كه تا تنها بگردم
چو ماهي بر لب دريا بگردم
دلم در كوه و دشت ودر بيا بون
هم جفتند من تنها بگردم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داریم دلی ، صاف تر از سینۀ صبح
در پاکی و روشنی ، چو آیینۀ صبح
پیکارِ حسود با من امروزی نیست
خفاش بود دشمنِ دیرینۀ صبح
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
احوالِ دل ، آن زلفِ دوتا داند و من
رازِ دلِ غنچه را ، صبا داند و من
بی من تو چگونه ای ؟ ندانم ، امّا
من بی تو در آتشم ، خدا داند و من
"رهی"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آينه حضرت الهي دل توست
گنجينه كنج بار شاهي دل توست
دل بحر محيط است در او در يتيم
در صدفي چنين كه خواهي دل توست
شاه نعمت الله ولي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کو هم نفسی که بویِ درد آید از او
صد پاره دلی که آهِ سرد آید از او
می سوزم و لب نمی گشایم که مباد
آهی کشم و دلی به درد آید از او
"رهی"
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
تکيه بر ديوار کردم خاک بر پشتم نشست
دوستي با هر که کردم عاقبت قلبم شکست


آن قدر رنجي که دنيا بر
دل ما مي کند
بر دل هر کس
کند او ترک دنيا مي کند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای بی خبر از محنتِ روز افزونم
دانم که ندانی از جدایی چونم
باز آی ، که سرگشته تر از فرهادم
دریاب ، که دیوانه تر از مجنونم
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا آنانکه الله یارشان بی

بحمد و قل هو الله کارشان بی

خوشا آنانکه دایم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در مجلس انس همدمي يا فته ام
در پرده عشق محرمي يافته ام
عالم چه كنم كه از دو عالم بهتر
در سينه خويش عالمي يافته ام
شاه نعمت الله ولي
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
من مــی نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم رسوایی و مســتی نخورم

من می ز برای خوشدلی میخوردم

اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

"خيام"
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست
بی‌شرم بود مرد چه بی‌شرمیها
مولوی
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
از لعــــــل تو کام دل و جان نتـوان خواست

فاشش نتوان گفت و نـهان نتوان خواست

پرســـــش کردی به یک زبانم شـب دوش

و آن عذر کنون به صد زبان نتوان خواست

"اوحدي مراغه‌اي"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ما كار و دكان و پيشه را سوخته‌ايم

شعر و غزل و دوبيتي آموخته‌ايم

در عشق كه او جان و دل و ديده‌ي ماست

جان و دل و ديده هر سه را سوخته‌ايم
"مولوی"



__________________
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گفتم به فلك به تركتازيت مناز
اينفدر به بيخرد نوازيت مناز
فرياد سرم كشيد كاي كنه حريف
گر شكوه كني به بي نيازيت مناز
معيني كرمانشاهي
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز دســـت ديده و دل هر دو فريــاد

كه هر چه ديـــده بيند دل كند ياد

بســــازُم خنجري نيشش زفولاد

زنُم بر ديــــــده تا دل گــــردد آزاد
 

afsaneh_k

عضو جدید
از دی که گذشت دیــگر ازو یاد مکن
فــردا که نیامــده است فریــاد مکن
بر نـامــده و گذشتـــه بنیـــــاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می گفتم"یار" و می ندانستم کیست
می گفتم"عشق" و می ندانستم چیست
گر یار این است،چون توان بی او بود؟
گر عشق این است،چون توان بی او زیست؟
"ابو سعید ابوالخیر"
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند که معشوق تو زشتست و ســیاه

گر زشت و سیاهست مرا نیست گــناه

من عاشـــــقم و دلم بر او گشــــته تباه

عاشــــــق نبود ز عیب معشـــــوق آگاه


"فرخي سيستاني"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از غيرت آن شاهد سر مست يگانه
ديار نمي گنجد در دار خرابات
ايام به كام است و حريفان به مرادند
از بندگي سيد و سردار خرابات
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من آب شدم سراب دیدم خود را
دریا گشتم حباب دیدم خود را
آگاه شدم به غفلتم پی بردم
بیدار شدم به خواب دیدم خود را

خیام
 

m2002k

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک بوســـــــه ز تو خواســتم و شش دادی

شاگــــــرد که بــودی که چنین اســـــــتادی

خوبـــــی و کـــــــرم را چـــو نکو بنیــــــــادی

ای دنیــــــــــــــا را ز تو هـــــــــــــــــزار آزادی


"رباعيات مولوي"
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غمم غم همدم غم مونسم غم
غمم همصحبت و همراز و محرم
غمم با كه بگم با كه نشينم
مريزاد بارك الله مرحبا غم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلي دارم دلي دارم پر از غم
نه يك جو از دلم غم ميشود كم
نه دستم ميرسد آن گل بچينم
نه اون سرو بلند سر مي كند خم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در دیده بجای خواب آبست مرا

زیرا که بدیدنت شتابست مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا
"ابوسعید ابوالخیر"
 

Similar threads

بالا