راهی به سوی آغاز

سوگلییی

عضو جدید
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
جایی بابد باشد غیر از این کنج تنهایی!
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد!...
مثلا آغوش تو!
جان میدهد برای جان دادن!!!
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دنیای ما آدم ها یک حالتی هست به اسم "کم آوردن"!...تو که خدایی و نمیتونی تجربه اش کنی!...خوش به حالت!!...
 

سوگلییی

عضو جدید
درسکوت دادگاه سرنوشت

عشق برما حکم سنگینی نوشت

گفته شد دل داده ها از هم جدا

وای بر این حکم و این قانون زشت
 

سوگلییی

عضو جدید
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
حريفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يكسان است. سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت. هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان. نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگين، درختان اسكلتهاي بلور آجين، زمين دلمرده، سقف آسمان كوتاه، غبار آلود مهر و ماه، زمستان است...
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه آرزو می‌کنم زورقی باشم برای تو؛
تا بدان‌جا برمت که می‌خواهی
زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود؛
...به هر اندازه‌یی که ناآرام باشی؛
یا دریای زندگی‌ات متلاطم باشد؛
دریایی که در آن می‌رانی.
 

سوگلییی

عضو جدید
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
 

سوگلییی

عضو جدید
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من اینهمه بی باک نمی باید بود
همچو گل چند به روی همه خندان باشی
همره غیر به گلگشت گلستان باشی
هرزمان بادگری دست و گریبان باشی
زان بیندیش که از کرده پشیمان باشی
جمع با جمع نباشند و پریشان باشی
یاد حیرانی ما اری و حیران باشی
 
آخرین ویرایش:

ELANAZ

عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چشمهاي خود بياموزيد كه نگاه به كسي نيندازند ، اگر نگاه انداختند عاشق نشوند اگر عاشق شدند وابسته نشوند اگر وابسته شدند مجنون نشوند و اگر نيز مجنون شدند با عقل و منطق زندگي كنند . * اينك كه پا به اين راه دشوار گذاشته ايد ، با صداقت عشق را ابراز كنيد ، تنها عاشق يك دل باشيد ، تنها به يك نفر دل ببنديد ، و با يكرنگي و يكدلي زندگي كنيد. * به عشق خود وفادارباشيد،تا پايان راه با عشق باشيد ، و از ته دل عشق را دوست داشته باشيد . * از تمام وجود عاشق شويد[/FONT]

قشنگ بود مرسي
 

ELANAZ

عضو جدید
دلم براي کسي تنگ است که آفتاب صداقت را
.
.
.
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

و گيسوان بلندش را به بادها مي داد

و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد

دلم براي کسي تنگ است

که چشمهاي قشنگش را

به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت

و شعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند

دلم براي کسي تنگ است

که همچو کودک معصومي

دلش براي دلم مي سوخت

و مهرباني را نثار من مي کرد

دلم براي کسي تنگ است

که تا شمال ترين شمال با من رفت

و در جنوب ترين جنوب با من بود

کسي که بي من ماند

کسي که با من نيست

کسي که . . .

- دگر کافي ست.

واقعا قشنگ بود مرسي
 

hannaneh-sh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر - ای عشق !!!! ...



دل روشـــــنی دارم ای عشـــق
مرا می شناسی تو ای عشق
من از آشنایان احساس آبم
و همسایه ام مهربانی است
و توفان یک گل مرا زیر و رو کرد
پرم از عبور پرستو
صدای صنوبر
سلام سپیدار
مرا می شناسی تو ای عشق
که در من گره خورده احساس رویش
گره خورده ام من به پرهای پرواز
گره خورده ام من به معنای فردا
دل تشنه ای دارم ای عشق
مرا خنده کن بر لبانی
که شب را نگفتند
مرا آشنا کن به گلهای شوقی
که این سو شکستند و آنسو شکفتند
دل نورسی دارم ای عشق
مرا پل بزن تا نسیم نوازش
مرا پل بزن تا تکاپوی خورشید
دل عاشقی دارم ای عشق
صدایم کن از صبر سجاده ی شب
صدایم کن از سمت بیداری کوه
تورا میشناسم من ای عشق
شبی عظر گام تو در کوچه پیچید
من از شعر، پیراهنی بر تنم بود
به دستم چراغ دلم را گرفتم
ودر کوچه عطر عبور تو پر بود
و در کوچه باران چه یکریز و سرشار
گرفتم به سر چتر باران
کسی در نگاهم نفس زد
و سرتاسر شب پر از جستجوی تو بودم
و سرتاسر روز پر از جسجوی تو هستم
صدایم کن ای عشق
صدایم کن از پشت این جستجوی همیشه

 

سوگلییی

عضو جدید
پابرهنه در برف
لب شیارش گیسوانش
همه شعر شب بود
قطره های اشک پشت سر هم در صف بود
آب از احساس می چکد بر مهتاب
حسرتش آهسته می برد مرد غم را در خواب
او و این پای برهنه در برف
از گزمه ی گرمایش خویش تا انتها رفته در ژرف
وقتی که نفس مه می شد ماه پشت مه له می شد
وجودش در جاده جنس هاله می شد
پایش برهنه بود بر برف راه طولانی
قول گرفت از دانه ی برف
که بر مژگان یخ زده ام می مانی
همه رفتند تو بگو می مانی
همه دروغ می گفتند
تویی که از حقیقت از سرما میخوانی
پا برهنه در برف
تنها بود تنهای تنها در
اضطراب طوفانی​
 

سوگلییی

عضو جدید
من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خندد

باور عشق برایش سخت است ...

ای خدا باز به یاری نسیم سحری

می شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد
 

سوگلییی

عضو جدید
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهایه تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نم پرسد

و من چون تک درخت زرد پائیزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
 

Similar threads

بالا