راهی به سوی آغاز

saman654

عضو جدید
فصل ، فصل خیش و فصل گندم است

عاشقان این فصل ، فصل چندم است ؟

فصل گندم ، فصل جو ، فصل درو

فصل بی خویشی است ، فصل خویش نو

چارفصل سال را رسم این نبود

هیچ فصلی اینچنین خونین نبود

فصل کشت و موسم برزیگری است

عاشقان این فصل ، فصل دیگری است

فصل دیگرگونه ، دیگرگونه فصل

فصل پایان جدایی ، فصل وصل

فصل سکر وحشی بوی قصیل

شیهه ی خونین اسبان اصیل

فصل داس خسته و خورجین سرخ

فصل تیغ لخت ،فصل زین سرخ

فصل گندم ، فصل بار و برکت است

عاشقان این فصل ، فصل حرکت است

طرح کمرنگی است در یادم هنوز

من به یاد دشت آبادم هنوز

خوب یادم هست من از دیر باز

باز جان می گیرد آن تصویر ، باز

گرگ و میش صبح پیش از هر طلوع

قامت مرد دروگر در رکوع

خوشه ها را با نگاهش می شمرد

داس را در دست گرمش می فشرد

قطره قطره خستگی را می چشید

دست بر پیشانی دل می کشید

بافه ها را چون که در بر می گرفت

خستگی ها از تنش پر می گرفت

گاه دستی روی شبنم می گذاشت

روی زخم پینه مرهم می گذاشت

دشت دامانی پر از بابونه داشت

پینه ی هر دست بوی پونه داشت

تو همان مردی ، همان مرد قدیم

با تو میراثی است از درد قدیم

در تو خون خوشه ها جوشیده است

خوشه ها خون تو را نوشیده است

دستهایت بوی گندم می دهد

بوی یک خرمن تظلم می دهد

دارد آن فصل کسالت می رود

باز امید اصالت می رود

تازه کن آن روزهای خوب را

روزهای خیش و خرمنکوب را

چند فصلی کشت بذر عشق کن

هر چه قربانی است نذر عشق کن

سرخ کن یأس سفید یاس را

پاک کن گرد و غبار داس را

خوشه ی گندم پس از دی می رسد

داس تو افسوس ، پس کی می رسد ؟

بار می بندیم سوی روستا

می رسد از دور بوی روست
 

saman654

عضو جدید
نام من عشق است آیــا می‌‏شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟



بـــا شما طـــــــــی‌‏کـــــرده‌‏ام راه درازی را

خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟



راه ششصدســاله‌‏ای از دفتر "حــافظ"

تا غزل‌‏های شما، ها! می‌‏شناسیدم؟



این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است

من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم



پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟



می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را

همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم



اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا!، می‌‏شناسیدم!



من همان دریایتان ای رهروان عشق

رودهای رو به دریـــا! می‌شنـاسیدم



اصل من بــــودم , بهــانه بود و فرعی بود

عشق"قیس"و حسن"لیلا" می‌‏شناسیدم؟



در کف "فرهـاد" تیشه من نهادم، من!

من بریدم "بیستون" را می‌شناسیدم



مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌‏شنـاسیدم



من همانم، آشنــای سال‌‏هـای دور

رفته‌‏ام از یادتان!؟ یا می‌‏شناسیدم!؟
 

saman654

عضو جدید
هواتو کردم دوباره بازم دلم تنگه برات

اگر چه دوری از تنم هنوزم میمیرم برات

امید من سنگ صبورباشه برو پیشم نیا

بذار که تنها بسوزم تو غربت دلتنگیا

نه این که عاشق نباشم نه این که دوست ندارم

میخوام تو اوج بی کسی سر روی شونت بذارم

زخم زبون و صبر من باور بکن حدی داره

یه قلب خالی از امید آخه سوزوندن نداره

منی که حتی گریه هام واسه تو تکراری شده

تو حرف مردمو نزن نگو که جات خالی شده

نگاه سردت هنوزم با خنده هات زجرم میده

خدا خودت منو به این در به دری عادت بده

باور نداری هنوزم عشق تو داغونم کنه

بخند به گریه های من شاید که آرومم کنه

بهش بگین دق میکنم دستاش تو دستام نباشه

تموم خاطراتمون نمک به زخمم می پاشه

بهش بگین خاطرهاش اتیش به جونم میزنه

آسمونم زمین بیاد بگین فقط مال منه

تو لحظه های بی کسی سهم من از تو دوریه

اگه صدام در نمیاد دلتنگی و صبوریه

هر روز غروب دلتنگتم دوباره تنها میشینم

هر وقت که بارون می باره تو رو کنارم میبینم

هر روز و هر شب از خدا بدون فقط تو رو میخوام

نگو واست غریبه ام نگو تو خوابت نمیام

بگو تو هم دوستم داری بگو که دلتنگم میشی

من فقط از خدا میخوام دوباره مهربون بشی
 

سوگلییی

عضو جدید
اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم

بگیر دست مرا تا ز پا نیفتادم


کشانده صحبت مستان به کافرستانم


مگو به کنج شبستان چرا نیفتادم


به من ببخش اگر از رسم عشق بی خبرم


که من هنوز در این شیوه جا نیفتادم


به یُمن یاد تو هنگام برگ ریز خزان


به سان موسم گل از نوا نیفتادم


هزار شکر خدا را که در تمامی عمر


ز یاد تو نفسی هم جدا نیفتادیم


به خاک راه افتادم،بلی،ولی هرگز


به پای بوسی اهل ریا نیفتادم


ببخش شعله ی شوقی چراغ چشمم را


اگر ز چشم تو ای آشنا نیفتادم

 

سوگلییی

عضو جدید
از همان لحظه که آهسته به من خندیدیاز نگاهم به خدا، راز مرا فهمیدی
راز من عشق به تو، عشق به چشمان تو بود
تو که از آینه و نوری و از خورشیدی
بی گمان، عاشق این شاعر تنها بودی
مثل یک غنچه، تو از شاخه مرا می چیدی
با نگاهی که پر از حس غریب غم بود
چهره ی خسته و غمگین مرا می دیدی
غم من، مضطرب ات کرد و پریشان بودی
آمدی پیش من و حال مرا پرسیدی

خواب دیدم که تو در اوج عزل های منی
آمدی سوی من و روی مرا بوسیدی
لحظه ای صبر نکردی و شتابان رفتی
من به دنبال تو و تو به غزل کوچیدی
پرسشی داشتم از تو، پری کوچک من!
چه شد آن لحظه که از عاشق خود رنجیدی؟؟؟

 

سوگلییی

عضو جدید
شب رفتن

بر لب پنجره آرام و خموش

در پی نور نگاهی بودم

آسمان پر ز ستاره به من می خندید

دل من روشن ، از نور امید

آسمان صاف تر از یاس سفید

همه چیز زیبا بود

همه بی تاب صدای خورشید


آسمان برقی زد

نوری از جنس شبی ظلمانی

شب تاریک پر از دلهره شد

هر ستاره به کنجی لغزید

ماه پشت سر یک کوه دل آزرده خزید

بوف تنها پرید

ابرها حمله بر آغوش سحر آوردند


همه جا تاریک شد

نور آن ماه درخشنده رمید

برق بر ساقه ی آن بید تنید


مرغ دل خسته و تنها ترسید

لرزشی بر بدنم می پیچید

آن تن آزرده

ناگهان مثل پری رقصان شد

چه سبک میگشتم

نفس خشک خزان

برد من را در اعماق خیال


چشمم آهسته به دنبال کسی می چرخید

پر تمنا بود ، پر تردید بود

فاصله ها دور است

نور آن پنجره از دور نگاهم میکرد

لب من زمزمه میکرد با من

به کجا خواهم رفت ؟


رعد آغوش کشید

آه از بطن وجودم جاری است

آسمان می بارید

همه جا نمناک است

تن من ، خاطره ی آن گل یاس

کوچه ی تنگ خیال

همه از رفتن من میگفتند

آن سکوت شب بی همراهی

با هیاهو به اتمام رسید






 

سوگلییی

عضو جدید
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دیدروز دوم باز گفتم لیک با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت امابر سر پیمان خود بودمظلمت زندان مرا می کُشت
باز زندانبان خود بودم

آن منٍ دیوانه ی عاصی در درونم هایهو می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جستجو می کرد

در درونم راه می پیمودهمچو روحی در شــبســـتانی

بر درونم سایه می افکندهمچو ابری بر بیابانی می شنیدم نیمه شب در خواب

هایهای گریه هایش را در صدایم گوش می کردم درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالیددوستش دارم، نمی دانی

روزها رفتند و من دیگرخود نمی دانم کدامینم آن من سر سخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟ بگذرم گر از سر پیمان

می کُشد این غم دگر بارم می نشینم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم

 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم قلبی به پایم افتاد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم چشمی به رویم خیره شد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم در گیر و دار یک نبرد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عشق من بر قلب سردی چیره شد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم از چشمه ی لبهای من [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تشنه ای سیراب شد. سیراب شد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]باز هم در بستر آغوش من [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رهروی در خواب شد. در خواب شد[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خود نمی دانم چه می جویم در او[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاشقی دیوانه می خواهم که زود[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بگذرد از جاه و مال و آبرو[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او شراب بوسه می خواهد زمن[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من چه گویم قلب پر امید را[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او به فکر لذت و غافل که من [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]طالبم آن لذت جاوید را[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من صفای عشق می خواهم از او[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا فدا سازم وجود خویش را[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او تنی می خواهد ازمن آتشین[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا بسوزاند در او تشویش را[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او به من می گوید ای آغوش گرم[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مست نازم کن. که من دیوانه ام[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]من به او می گویم ای ناآشنا[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بگذر از من. من ترا بیگانه ام[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آه از این دل. آه از این جام امید[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]عاقبت بشکست و کس رازش نخواند[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چنگ شد در دست هر بیگانه ای [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ای دریغا. کس به آوازش نخواند[/FONT]​
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی تو!
گیرم که تمام شب را گریه کرده باشی
گیرم که جای خالی یک آغوش،
تا خود ِ صبح دستش را دور گلویت فشرده باشد
انصاف نیست اما
با این همه،
منتظر هیچ دستی
در هیچ جای این دنیا نباشی!
اشک هایت را با دست های خودت،
با همین دستمال چرک تنهایی پاک کن
که
همه ی رهگذران این خیابان شلوغ
مثل تو تنهایند...!
 
آخرین ویرایش:

سوگلییی

عضو جدید
دل من باز گريست
قلب من باز ترك خورد و شكست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت مي خواندم
كه به آساني از اين شهر سفر خواهي كرد
و از اين عشق گذر خواهي كرد
و نخواهي فهميد ...
بي تو اين باغ پر از پاييز است! ...
 

سوگلییی

عضو جدید
****گم شد دلم در کوچه های بی سرانجامی
سر به روی شانه هایت کاش بگذارم
از دوریت افتاده ام در کام شایدها
از این همه آواره بودن سخت بیزارم ****ما و مجنون ، درس عشق از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق ، ما به معنا
سوختیم
****من چون اجاق سرخ پر از آتشت شدم
حالا مرا چگونه تو آرام میکنی
این التهاب خشک گلویم مرا بس است
من یک جنازه ام و تو اعدام میکنی


 

سوگلییی

عضو جدید
اشکاتو پاک کن همسفر
گاهي بايد بازي رو باخت
اما اينو يادت باشه
باز مي شه زندگي رو ساخت
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز هم قلبي به پايم اوفتاد
باز هم چشمي به رويم خيره شد
باز هم در گيرودار يك نبرد
عشق من بر قلب سردي چيره شد

باز هم از چشمه لب هاي من
تشنه ئي سيراب شد، سيراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروي در خواب شد، در خواب شد

بر دو چشمش ديده مي دوزم به ناز
خود نمي دانم چه مي جويم در او
عاشقي ديوانه مي خواهم كه زود
بگذرد از جاه و مال و آبرو

او شراب بوسه مي خواهد ز من
من چه گويم قلب پر اميد را
او بفكر لذت و غافل كه من
طالبم آن لذت جاويد را

من صفاي عشق مي خواهم از او
تا فدا سازم وجود خويش را
او تني مي خواهد از من آتشين
تا بسوزاند در او تشويش را

او بمن مي گويد اي آغوش گرم
مست نازم كن، كه من ديوانه ام
من باو مي گويم اي ناآشنا
بگذر از من، من ترا بيگانه ام

آه از اين دل، آه از اين جام اميد
عاقبت بشكست و كس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بيگانه اي
اي دريغا، كس بآوازش نخواند
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می گردد، ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است.
زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند.
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم

هیچ کاری در این دنیا ندارم

جز دوست داشتن تو
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت را راحت کنم

دیگر نه به گل ،نه به باد


نه حتی به نیلوفرگان روی مرداب


اعتقادی ندارم


اعتقادم را بخشیدم به همان بادی که روی صورتم ماند!


تو
......

حق داشتی! دلیل رفتنت هر چه که بود


باشد
....

دل چرکینی من با هیچ دستمال محبتی پاک نمی شود


دارم بخشیدن را به نخ می کشم


صبر را خجالت می دهم


چه خوب توی دلم نبودن را کاشتی


برو ولی
....

دیگر پشت سرت را نگاه هم نکن!


من به بی معرفتی سرنوشتم ایمان آوردم...!
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
به هم رسیدن
به هم نرسیدن
یا هر چه که باشد
بیا بیاندازیم گردن
کهکشان
و سرنوشت
و خدا
تا کمتر گریه مان بگیرد ...!
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاقبت
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرفه به خون
که خداحافظ تو . . .
گر چه تلخ است ولی باید این جام محبت شکست
گرچه تلخ است ولی باید این رشته الفت بگسست
باید از کوی تو رفت
دانم از داغ دلم بی خبری
و ندانی که کدام جام شکست
که کدام رشته گسست
گرچه تلخ است پس از رفتن تو خو نمودن به غم و تنهایی
عاقبت باید رفت
عاقبت باید گفت
با لبی شاد و دلی غرقه به خون
که خداحافظ تو . . .
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی پروانه عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد، تازه قصه ی زندگی آغاز شده است. زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد.
 

sutak

عضو جدید
سلام.
دوستای خوب مخصوصن اونایی که توی اصفهان زندگی یا تحصیل می کنند.
نیاز به نیروی دانشجویی و مردمی داریم..
به تاپیک مخصوص جمعیت دانشجویی مردمی امام علی(ع) سر بزنید
امیدوارم با کمک هم بتونیم علی حقیقی رو به همه آدمای دنیا نشون بدیم..
 

سوگلییی

عضو جدید
تمام هستی ام را برگی کن!
بر درختی بیاویز!
خودت باد شو!
بر من بوز!
به زمینم بیانداز!
خدا که شدی و از من گذر کردی ...
خیالم راحت می شود
جای پای تو، مرا
و همه هستی مرا
تقدیس می کند!
 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم[/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری[/FONT]​
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم[/FONT]
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری[/FONT]​
خوش برگشتی
کم کم غیبتت داشت طولانی میشدا
 

سوگلییی

عضو جدید
.... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر احساسی كه برايم پرپر كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي
 

سوگلییی

عضو جدید
عشق نيروي است در عاشق كه او را
به طرف معشوق مي كشاند
و دوست داشتن جاذبه اي است در دوست
كه دوست را به طرف دوست مي برد.........
عشق غذا خوردن يك حريص است......
دوست داشتن در سرزميني بيگانه
يافتني است...... عشق جنون چيزي
جر خرابي و پريشاني نيست ... اما
دوست داشتن در اوج معراج از سرحد
عقل فراتر مي رود به قله بلند افتخار......
 

Similar threads

بالا