راهی به سوی آغاز

سوگلییی

عضو جدید
دگر حس شقایق را نداری ، هوای قلب عاشق را
نداری و از چشمان خونسرد تو پیداست
که دیگر حس سابق را نداری . . .
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آغاز عشق . ساحل وقایع دروغ بود
عشقت دروغ .کل حقایق دروغ بود
دستت نوشت : عاشق تو هر آن کجا
دست ظریف و خط شقایق دروغ بود
افسانه بود وقتی مهر تو بر دل نشست
آن لحظه ها . تمام دقایق دروغ بود
حالا عبور می کنم از هرچه بود و هست
از هرچه چشم های مرا بر دل تو بست
قلبت ولی برای دلم تنگ میشود
صدها دریغ . قلب من ازسنگ می شود
شاید به سنگ بودن خود شرم می کنم
از تنگ بودن قلب خود شرم می کنم
خاتون روزهای قدیمی مرا ببخش
بعد از تو باز خاطره تکرار می شود
مثل طناب بر تن من دار می شود
یادش بخیر عشق تو تنها امید بود
دیگر گذشت . عشق تو انکار می شود
مردی که رفت پیش خودش کم کسی نبود
چشمی که سوخت قاعدتا تار می شود
اینجا دو جفت خط موازی و یک نگاه
غیر از تو نیز بر همه اجبار می شود
چشمان مست خواب کسی را به هم نزد
وقتی که رفت . چشم تو بیدار می شود.​
 

ثمینی

عضو جدید
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاید زمانی گمان میکردم جوانی پایدار است. اما گذر زمان به من
فهماند . دیر زمانی است جوانی کوله بار خود را از دنیای من برده
نمیدانم این چندمین خزان از زمستان زندگیم بود .
اما هرچه بود گذشت و یکسال دیگر به خط پایان زندگیم نزدیکتر
شدم . شاید انتظار روز پایان را کشیدن شیرین تر باشد.​
 

سوگلییی

عضو جدید
تو اگر می دانستی
که چه شوری دارد که چه حالی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
این قدر زود نمیرنجیدی
ونمیپرسیدی خنجر سینه ی خود را که بر آن
نقش دستان عزیزیست
چرا میبوسم؟
کاش میفهمیدی
در مرام عشاق
رنجش از دست عزیزان کفر است
 

ثمینی

عضو جدید
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا ته کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت به سر من
بی تو من نیز در این شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل شکسته صدایی
پر نگیرد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعرو سرودی
چه گریزی از من
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم ٬‌نتوانم
بی تو من زنده نمانم
پی طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری
غافل از اندوه درونم . . .
 

سوگلییی

عضو جدید
تا عشق شراب ناب در جامم کرد
با هجر زمانه زهر در کامم کرد
می رفت که از زمانه دلگیر شوم
یک جرعه امید وصل آرامم کرد
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد یعنی عاشقانه هایی که مینویسی آنها را به یاد عشقشان بیندازد و تو همچنان بنویسی بدون اینکه عشق کسی باشی یا حتی در یاد کسی!



( من رفتم ...این آخریش بود ..لااقل برگردید و بخونید ....حیف احساساتیه که پشت این صفحات جا بمونند و دیده نشن )
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سوگلییی جان ممنون از تاپیک قشنگت
دست ثمین باقی بچه ها هم درد نکنه
امروزم خداحافظیمون اینجا باشه
من دارم میرم
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
در کناری از خانه من اتاقی است سرد و آبی
تخت و گیتار کهنه من عکس یک زن روی دیواری
زن زیباروی و خندان یار من بود او دورانی
حال من ماندم و من تخت و گیتار و تنهایی
عشق من رفت به تن خاک چاره ای نیس جز ویرانی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاب می خورم
تاب می خورم
می روم به سوی مهر
می روم به سوی ماه
در کجا به دست کیست
بند گاهواره ام ؟
برگهای زرد
برگهای زرد
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
مثل چشم های منتظر نگاه میکنند
در نگاهشان چگونه بنگرم
چگونه ننگرم ؟
از میانشان چگونه بگذرم
چگونه نگذرم ؟
بسته راه چاره ام
از درون اینه
چهرهای شکسته خسته
بانگ می زند که
وقت رفتن است
چهره ای شکسته خسته
از برون جواب می دهد
نوبت من است؟
من در انتظار یک شایاره ام
حرفهای خویش را
از تمام مردم جهان نهفته ام
با درخت و چاه و چشمه هم نگفته ام
مثل قصه شنیده آه
نشنود کسی دوباره ام
ای که بعد من درون گاهواره ات
سالهای سال
می روی به سوی مهر
می روی به سوی ماه
یک درنگ
یک نگاه
روی راهی از ازل کشیده تا ابد
در میان برگهای زرد
می تپد به یاد تو هنوز
قلب پاره پاره ام
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
عصر
چند عدد سار
دور شدند ازمدار حافظه ی کاج.
نیکی جسمانی درخت به جا ماند.
عفت اشراق روی شانه ی من ریخت.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید.


در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم.
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست / ز پا این بند خونین برکنم نیست......

امید آن که جان خسته ام را / به آن نادیده ساحل افکنم نیست.....
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم می بینم !
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی !
من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم !
چه امید عبثی ...
من چه دارم که تو را در خور؟
هیچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هیچ
تو همه هستی من هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چیز
تو چه کم داری؟
هیچ ... !
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق این پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سیب نداشت
 

ju mong

عضو جدید
شعر بالا از حمید مصدقه ... :gol:
و خوندن جواب زیبای فروغ فرخ زاد هم خالی از لطف نیست :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 

سوگلییی

عضو جدید
روزهایی هست که دلت پرنده می خواهد
که بیاید و نرم برشانه ات بنشیند وآرام بخوابد.
توروز را بخواه ...پرنده حتما می آید
و نرم برشانه ات می نشیند وآرام می خوابد
توفقط روزرا بخواه!
 

سوگلییی

عضو جدید
اعتماد به خداوند در مورد روياهاي خود ؛ يك روش براي خوشحال كردن اوست
او به شما اجازه نخواهد داد كه اميد وروحيه خود را از دست بدهيد
و همانطور كه توانائي او را در انجام كارها مي بينيد ؛ اميد شما نيز زنده خواهد شد
خداوند منتظر شماست كه روياها و آرزوهاي خود را به او بگوييد
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من این شعرو خیلی دوست دارم
تو همه تاپیکها مینویسمش

اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را ***به دل هرگز نمیدادمخیال آشنایی را
جدایی گر نیفتد دوست قدر دوست کی داند***شکسته استخوان داند بهای مومیایی را
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
حال همه‌ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست

حال همه‌ ما خوب است اما تو باور نکن
 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رسم زندگی این است[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]یک روز کسی را دوست می داری[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و روز بعد تنهایی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به همین سادگی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]او رفته است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و همه چیز تمام شده است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]مثل یک مهمانی که به آخر می رسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو به حال خود رها می شوی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چرا غمگینی؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]این رسم زندگی است...[/FONT]
 

Similar threads

بالا