رامین جهانبگلو: حقیقت گاندی

dara_ando

عضو جدید
قسمت اوّل
مهاتما گاندی چیزی بیش از پدر هند نوین است. بی گمان سهم گاندی در شناسایی عدم خشونت، هم به عنوان مفهومی فلسفی و هم به عنوان روشی سیاسی، بسیار تعیین کننده است. از این نظر، تاریخ عدم خشونت دو دوره دارد: پیش از گاندی و پس از گاندی. با این همه فکر نمی کنم که تمام افکار و اعمال گاندی بیانگر حقیقت مطلقی باشد که ما ناگزریم آن را الگو قرار دهیم و اعمال و افکار خود را بر آن منطبق سازیم. به همین لحاظ ما نمی توانیم فکر گاندی را در قالب نوعی ((گاندیسم)) یا گاندی گرایی بریزیم و آن را به صورت مکتبی محصور ارائه دهیم.
وانگهی گاندی خود از ما نمی خواهد که پاسخهای او را تکرار کنیم، بلکه از ما دعوت می کند تا همراه با او پرسشهایی اساسی طرح کنیم؛ پرسشهایی که به معنای تاریخ و هستی کنونی ما مربوط اند. پس، برای شناختن حقیقتی که او با چنان شور و عشقی و در عین حال با چنان تساهلی جست و جو می کرد، باید راه او را دنبال کرد: راه تجربه گری روشن ضمیر را که در میان انسانها میزیست و در مشکلات و دردها و رنجهای آنان شرکت می کرد و می کوشید برای آنها، بدون ترس و نا امیدی، راه چاره ای بیابد. بدین علت است که گاندی در سراسر زندگی اش همواره خود را (جویندۀ حقیقت) دانسته است، و حتی هنگامی که زندگی نامۀ خود را می نویسد، آن را (داستان تجربه های من با حقیقت) می نامد. به عبارت دیگر، زندگی در نظر گاندی معنایی جز جست و جوی حقیقت ندارد؛ ولی حقیقت امری مطلق نیست و جویندۀ حقیقت کسی است که رهرو راهی بی پایان است. پس حقیقتی که وی بدان نظر دارد، نسبی و ناقص است. بدین علت است که، به عقیدۀ گاندی، انسان هرگز نباید حقیقت خود را به دیگری تحمیل کند. بنابراین، محور اصلی فکر و عمل گاندی (تساهل متقابل) است. و از این روی، به عقیدۀ گاندی، بدون عدم خشونت(آهیسما) حقیقتی وجود ندارد. گاندی می نویسد: (( حقیقت و عدم خشونت آن چنان در همدیگر تنیده شده اند که عملاً ممکن نیست آنها را از یکدیگر تمییز دهیم و جدا سازیم. این دو مانند دو روی یک سکه اند........ چه کسی می تواند بگوید کدام یک روی سکه است و کدام یک پشت آن؟)) بدین گونه، عدم خشونت هم تساهل آمیزترین و هم متمدّنانه ترین شیوۀ برخورد با کسانی است که نگرش و رهیافتی متفاوت نسبت به حقیقت دارند، امّا در عین حال با اتخاذ این روش این امکان وجود دارد که خطا کنیم و خطاهای خود را تصحیح کنیم. به همین دلیل ترتیب ((ساتیاگراهی)) یعنی کسی که نیروی روحش او را به جانب حقیقت سوق می دهد و خواهان حضور آن حقیقت در صحنۀ زندگی اجتماعی است. به عقیدۀ گاندی، ساتیاگراهی باید استقلال خود را به عنوان موجودی آزاد و مسئول بر عهده گیرد، چون وی در حقیقت ندای وجدانش را ((قاضی عالیِ درستی تمام اعمال و افکار)) خود قرار داده است. اما این استقلال به ناگزیر امکان خطاکردن را نیز به همراه دارد، چون جست و جوی حقیقت نه در انسان به منزلۀ فرد بلکه در رابطه اش با دیگری و در حرمت نهادن به حقیقت دیگری نهفته است. زیرا همانگونه که اریک اریکسون به حق می گوید: (( فردی که به خشونت تمایل دارد همواره خود را پلیس دیگری میداند و خود را متقاعد ساخته است که آنچه در حق دیگری انجام میدهد، دیگری کاملاً مستحق آن است.)) و گاندی می افزاید: (( خشونت هرگز حقیقت را به کرسی ننشانده است، زیرا اقدام به خشونت نشانه ای است از حماقت، جهل و خشم بی حاصل)).
با این همه، به عقیدۀ گاندی، عدم خشونت خود به خود تحقق نمی یابد. برای ایجاد فضای ذهنیِ عدم خشونت باید انضباطی را بر خود تحمیل کرد. نخست باید انسان بر ترس از مرگ که در درونش خانه دارد فائق آید، چون انسان از آن رو می کشد که خود نمی خواهد بمیرد. اما انسان با آزاد شدن از بند مرگ از بند خشونت نیز آزاد می شود. وی می نویسد: (( نمی توان عدم خشونت را به کسی که از مردن می ترسد و توان مقاومت ندارد آموخت. موشی که از خود دفاع نمی کند، نمی توان گفت عاری از خشونت است، چون می گذارد گربه او را بخورد)). در این دیدگاه، به عقیدۀ گاندی، هدف مقاومت عاری از خشونت مجبور ساختن حریف نیست، بلکه متقاعد کردن اوست، و این امر حاصل نمی شود مگر با رنج بردن آن کسی که با امتناع از مشارکت در بی عدالتی، به مبارزۀ علنی با قوانین ناعادلانه بر می خیزد. بدین علت است، که از دیدگاه گاندی، عدم خشونت با نیروی عشق برابر است. و از همین روست که گاندی برای اشاره به مبارزۀ عاری از خشونت اصطلاح ((ساتیا گراهاا)) را به کار میگیرد- که در آن ((ساتیا)) (حقیقت) متضمّن معنای عشق است و ((آگراها)) (استواری) مترادف نیروست. پس ساتیاگراها نیروی است که از حقیقت و عشق پدید می آید.
.....................................................................:gol:
 

dara_ando

عضو جدید
قسمت دوم
به عقیدۀ گاندی، در راه یافتن حقیقت، تنها وسیلۀ ممکن عشق است. گاندی می نویسد: ((عشق تواناترین نیرویی است که جهان در اختیار دارد، و با این همه بی ادعاترین نیرویی است که می توان تصورش را کرد)). به تعبیر دیگر ، قانون عشق، قانون کسی است که بر نفرت وخشونت غلبه کند. عشق که به هیچ وجه نشانه ای از ضعف شخصیت یا ترس از خطر نیست، نیرومندترین مقاومت اخلاقی ای است که ممکن است در برابر آزارها و خشونتهای حریف وجود داشته باشد. عشق سلاحی است در دست پیرو ((آهیسما)) که به وی امکان می دهد هم با غریزۀ سلطه جویی خود مقابله کند و هم با موانع خارجی. پس در نظر گاندی، عشق به حقیقت بدون عشق به دیگری (یعنی عشق به حریف) وجود ندارد؛ چون تنها ((آهیسما)) به ما امکان می دهد با حقیقت و در حقیقت به سر ببریم، یعنی حریفمان را دوست بداریم، از اشتباهبت و خطاهایشان در گذریم و بار رنجهایشان را بر دوش خود بگیریم. اما، به عقیدۀ گاندی، نیروی ((آهیسما)) از آنجاست که با ایمان به خدا و ایمان به انسان در می آمیزد. دقیقتر بگویم، به عقیدۀ گاندی، تنها طریقۀ دوست داشتن خدا دوست داشتن انسانهاست. گاندی می گوید: ((من نمی توانم خدا را بیرون از انسان بیابم... . اگر مطمئن بودم می توانم خدا را در غاری در هیمالیا پیدا کنم، بی درنگ به آنجا می رفتم. اما می دانم که خدا تنها و تنها در دل انسانها جای دارد)). بدین گونه، به عقیدۀ گاندی، آنکه قادر است انسان را دوست بدارد بدل به مجرایی می شود زنده که در آن نیروی حقیقت، که تجلّی ناب خداوند است، جریان می یابد. پس در نظر گاندی، حقیقت، که به صورتی یکسان هم عشق است و هم عدم خشونت، در عین حال نام خدا نیز هست. با این همه گاندی در جایی نوشته است: ((درست تر آن است که بگوییم حقیقت خداست، تا اینکه بگوییم خدا حقیقت است.)) زیرا اگر حقیقت خدا باشد و اگر حقیقت در دل هر انسانی جای داشته باشد، آنگاه دیگر ضرورت ندارد از تعالیم مذهب خاصّی تبعیت کنیم و فرامین آن مذهب را بدون تمییزی انتقادی اجرا کنیم. پس انسان می تواند و باید در خصوص متون مقدّس و آیینها و مناسک ادیان مختلف دست به داوری بزند و آنها را نقد کند. گاندی می نویسد: ((تمامی شعائر تمامی مذاهب باید در معرض آزمون عقل قرار گیرند.)) بدین علّت است که وی در گذاردنِ آنچه عقلش در دین صحّت آن را نمی پذیرد تردید نمی کند و می گوید: ((من هر گونه عقیدۀ مذهبی را که موافق عقل نباشد و مخالف اخلاق باشد رد می کنم.)) به تعبیر دیگر، از نظر گاندی نقایص و خطاهای انسانی بر مذاهب اثر گذارده اند، و بنابراین هیچ یک از این مذاهب نمی تواند ادعا کند بر دیگری رُجحان دارد. بدین علّت است که گاندی می گوید که می خواهد تنها به خدایی خدمت کند که به شکل حقیقت متجلّی شود و نه به خدای دیگری، چون می خواهد در تفسیر متون مقدس، در پرتو حقیقتی که خود کشف کرده است، آزاد باقی بماند. بدین گونه، ایمان او به مذهب هندو به هیچ وجه او را وادار به قبول این امر نمی کند که ناچار است تمامی آیات مقدس این مذهب را از پیش بپذیرد. و بدین دلیل است که در 12 مه 1920، در نشریه خود- هند جوان- می نویسد: ((اگر از من بپرسند اصلِ اساسی مذهب هندو چیست، تنها پاسخ می دهم: جست وجوی حقیقت با وسایلی عاری از خشونت. حتی یک فرد ممکن است به خدا معتقد نباشد و با این حال هندو بشمار آید.))
.........................................................
:gol:
 

dara_ando

عضو جدید
قسمت سوم
گاندی به همین نحو، شدیداً به مخالفت با برداشتی از مذهب هندو بر می خیزد که نجس شماری را بخشی از این مذهب می داند، و می نویسد: ((اگر نجس شماری بخشی از اصول عقاید مذهب هندو بود، من از اینکه خود را هندو بنامم امتناع می کردم.))
گاندی برای مبارزه با نجس شماری، از سال 1919، یک رشته اصلاحات اجتماعی پیشنهاد می کند. او خود با نجس ها زندگی می کند و در کار نظافت –که مختص آنها شمرده می شود- با آنان مشارکت می کند؛ نام روزنامه خود را هریجن (فرزندان یا امّت خدا) می گذارد – و این همان نامی است که بر نجس ها نیز گذارده است؛ و بارها روزه می گیرد تا بتواند حقّ ورود به معابد را برای آنان کسب کند. پس عدم خشونت، به عقیدۀ گاندی، تنها نباید الهام بخش عمل مقاومت در برابر انگلیسی ها باشد، بلکه باید مشوّق هندیان در ادارۀ بهتر کشورشان نیز باشد. بدین حساب، عدم خشونت گاندی صرفاً وسیله ا یبرای اعتراض و نافرمانی نیست، بلکه وسیله ای برای ادارۀ دموکراتیک جامعه نیز هست.
از دیدگاه گاندی، آزاد ساختن هندیان بدان معناست که به آنان امکان داده شود خود بار سرنوشت خود را بر دوش گیرند، به نحوی که بتوانند خود را از قید هرگونه خود کامگی در امان نگه دارند. بدین علت است که می گوید: (( به دنبال آن نیستم که هند را تنها از یوغ انگلیسیها آزاد کنم. تصمیم دارم آن را از قید تمامی اشکال بندگی که بر دوشش سنگینی می کند رها سازم.)) به تعبیر دیگر، استراتژی عملِ عاری از خشونت، در نظر گاندی، تصاحب قدرت در هند نیست، بلکه اجرا و اعمالِ قدرت به وسیلۀ هندیان است. گاندی می گوید: ((استقلال بیش از آنکه اخراج انگلیسی ها باشد، آن است که بیاموزیم خود را اداره کنیم.)) پس هندیان باید بیاموزند که با یکدیگر زندگی کنند و هیچگونه استبدادی را نپذیرند، یعنی باید در ضمیر هر هندی این آگاهی پدید آید که خود معمار سرنوشت خود است. بدین علت است که گاندی معتقد است دموکراسی و عدم خشونت، به نوعی، جوهر واحدی دارند، و به همین دلیل است که می گوید: ((دموکراسی حقیقی تنها می تواند از دل عدم خشونت پدید آید.))
بی تردید گاندی می داند که شرط ادارۀ جامعه بر طبق اصل عدم خشونت شرطی بی اندازه دشوار است، اما او نا امید نمی شود، چون در 1940 می نویسد که در اندیشۀ چنان عصر زرّینی نیست، بلکه ((امکان ایجاد جامعه ای که در آن عدم خشونت دست بالا را داشته باشد)) معتقد است.
پس آنچه گاندی به ما می آموزد این است که عدم خشونت هنوز از ما بسیار دور است، و در هر مرحلۀ تاریخی که در آن مسئلۀ دموکراسی و تساهل دینی، فرهنگی و سیاسی برای انسانها طرح میشود، آنان مجدداً به دیدار اندیشۀ عدم خشونت می شتابند. قطعاً زمان آن فرا رسیده است که همراه با گاندی ، ما نیز به این مهم آگاه شویم که : ((خشونت خودکشی است)) و ((جهان از کینه و نفرت خسته شده است)). زمان آن فرا رسیده است که تصدیق کنیم خشونت نه طریقه ای است برای فکر کردن به آن کس که با ما متفاوت است و نه شیوه ای است برای ادارۀ امور سیاسی جامعه یا فائق آمدن بر معارضه ها و درگیریها. مهاتما گاندی به ما نشان داد که عدم خشونت در تاریخ بشر یک امکان است.
 
بالا