دوستداران دکتر علی شریعتی بیان اینجا

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
«قلم توتم من است؛ قلم توتم ماست، به قلم سوگند؛ به خون سیاهی که از حلقومش می‌چکد سوگند؛ به رشهٔ خونی که اززبانش می‌تراود سوگند؛ به زجه‌های دردی که از سینه‌اش بر می‌آید سوگند، که توتم مقدسم را نمی‌فروشم؛ به دست زورش تسلیم نمی‌کنم ،به کیسهٔ زرش نمی‌بخشم، به سر انگشت تزویرش نمی‌سپارم دستم را قلم می‌کنم و قلمم را از دست نمی‌گذارم؛ چشمهایم را کور می‌کنم، گوشهایم را کر می‌کنم، پاهایم را می‌شکنم ،انگشتانم را بند بند می‌برم، سینه‌ام را می‌شکافم، قلبم را می‌کشم، حتی زبانم را می‌برم و لبم را می‌دوزم اما قلمم را به بیگانه نمی‌دهم...»

از کتاب توتم پرستی
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است.

اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما" آن روز نوروز بوده است.

مسلما" بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز ، روز آفرینش است .

هرگز خدا جهان را و طبیعت را ، با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است.

مسلما" اولین روز بهار سبزه ها روییدن آعاز کرده اند و رود ها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن

و این همه یعنی نوروز
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان هم در پهنه ی وجود ، در عرصه ی زندگی ، تنهای تنها ، هراس زده ی ترسیده ای است که در برابر در پنهانی آن طرف این جهان ، آنسوی زندگی ، دری که به رویش بسته است ، هر روز سرش را مثل حلقه می کند و هی میزند به این در که یعنی : باز کن ....
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بگذار تا شیطنت عشق
چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید
هرچند حاصل آن جز رنج و پریشانی نباشد.
اما کوری را هرگز بخاطر آرامش تحمل مکن
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند
آرام گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد وارد خانه پر مهرو صفایم گردد
یه سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن شستو شوی دل هاست
شرط آن داشتن دل بی رنگ وریاست
بردرش برگ گلی می کوبم
روی ان با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار خانه ما اینجاست
تا که سهرا ب نپرسد که دگر خانه دوست کجاست

(این شعر تقدیم به دوستام ):w30:
این شعر از دکتر نیست
 
آخرین ویرایش:

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
این نگهبان سکوت
شمع جمعیت تنهائی
راهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی
سالک راه فراموشی ها
چشم بر راه پیمایی، پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
خفته در سردی آغوش پرآرامش یأس
که نه بیدار شده از نفس گرم امید
سرنهاده است ببالین شبی
که فریبش ندهد عشوه خونین سحر
ای پرستو برگرد!
ای پرستو که پیام آور فروردینی
بگریز از من، از من بگریز!
باغ پژمرده پامال زمستانها
چشم بر راه بهاری نیست
گرد آشوبگر خلوت این صحرا
گردبادی است سیه گردسوارینیست
 

sahar.tt

عضو جدید
ترجیح میدهم باکفشهایم در خیابان قدم بزنم و به یاد خدا باشم به جای اینکه در مسجد بنشینم و به فکر کفشهایم باشم.
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای کشف اقیانوس های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر…. :w16::w16::w16:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا بمن بیاموز قبل از آنکه در مورد راه رفتن کسی قضاوت کنم کمی با کفشهایش راه بروم
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
درد من حصار برکه نیست بلکه زیستن با ماهیانیست که فکر دریا هم به ذهنشان خطور نکرده است
بچه ها این جمله را تفسیرش کنین
من فکر کنم منظورش اینه که باید بزرگ فکر کرد بزرگ عمل کرد و جرات انجام هر کاری را داشت چون اگه کوچیک فکر کنی پیشرفت نمی کنی پس همیشه بزرگ فکر کن بزرگ و خودتو دست کم نگیر
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
:w20:دنیا را بد ساختند
کسی را که دوست داری دوستت ندارد
کسی که تورا دوست دارد تو دوستش نداری
و در حالی که هر دو همدیگر رو دوست دارید
به رسم وآیین زندگانی به هم نمیرسید و این رنج است
زندگی یعنی این:w20:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
نباشید همانند انسانهایی که برای حسین عزاداری می کنند و بر سرو صورت می زنند و اشک می ریزند و همگام با یزید برای حسین شام غریبان می گیرند و پرونده حسین را می بندند
:w11:
 
آخرین ویرایش:

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عجبم از مردمی که در زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست

:w11::w11::w11::w11::w11:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی یک بازی دردآور است زندگی یک اول بی آخر است زندگی کردیم و اما باختیم کاخ خود را روی دریا ساختیم لمس باید کرد این اندوه را بر کمر باید کشید این کوه را زندگی را با همین غم ها خوش است با همین بیش و همین کمها خوش است باختیم و هیچ شاکی نیستیم بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم:w30:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه كسی میگوید كه گرانی است اینجا؟
دوره ارزانی است!
چه شرافت ارزان,تن عریان ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یك تكه نان و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان!
ey val :w30:

 

saeed_pacino

عضو جدید
.... و همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایشش مناره غریب و تنهای آن را به لرزه در می آورد..........
از جملات زیبایی که انتخاب کردید ممنون.من خودم عاشق دکتر بودم تا اینکه.............
 

salimipour

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداوندا ،
به متعصبين ما ، فهم ؛ و به فهميدگان ما ، تعصب عطا بفرما.

(دكتر شريعتي)
 

salimipour

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرثیه دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی. [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم. [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود...
ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم....[/FONT]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند![/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد ... .[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد...
[/FONT]
 

Thais

عضو جدید
زندگي يعني ناخواسته به دنيا امدن.....
مخفيانه گريستن.......
ديوانه وار عاشق شدن........
و عاقبت در حسرت انچه دل مي پسندد و منطق نميپذيرد سوختن............
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی ها می شوند دریا،بعضی ها می شوند کوزه های آبی که از دریا برایمان آب می آورند کوز های رنگین ، به رنگ شعر و موسیقی و فیلم و عکس و مجسمه و نوشته و…
بعضی هامی شوند چشمه وبعضی ها می شوند کوزه هایی که …
بعضی ها رود و …
بعضی ها باران
و
.
.
و شریعتی از جنس باران های تند و کوبنده ی بیابانی بود ! از جنس دریاهایی که کنار کویر موج می زنند و از جنس چشمه هایی که زمزم می شوند تا برای همیشه از او آب برداریم برای ابد:gol:
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با تشکر فراوان از دوستان خوبم نگین و یاسی عزیز و بقیه دوستان
که سنگ تموم گذاشتن و نزاشتن نبودن من محسوس باشه
با عجله مطالب زیباتونو خوندم متاسفم که نتونستم در مورد جملات وسوالاتتون صحبت کنم
به امید خدا شنبه جبران میکنم
بازم ممنون عزیزان
 

masoumeh_f

عضو جدید
کاربر ممتاز
مثل هر آدم ضعیفی كه در تنهایی ها بیشتر خدا را می فهمد و در بی كسی
بیشتر می فهمد كه خدا تنها كس هركسی است ، خدا را به روشنی صبحی كه دارد در برابر چشمان عاشقم طلوع می كند می بینم و دستان لطیف و حمایتگرش را بر
روی شانه هایم احساس می كنم و از این همه لطف و رحمت كه به این بنده حقیر ارزانی داشته غرق در هیجان و تحیرم ...
 

majid.ph

عضو جدید
سلام به همه

سلام به همه

سلام به همه دوست داران دکتری که روشنفکران حکم با تحجر و مذهبی بودنش و دینداران حکم به روشنفکریو محکوم به بی دینش کردن !

من مجیدم مثل همتون عاشق شریعتی و از این به بعد در خدمت تونم !
 

majid.ph

عضو جدید
نفل قول

نفل قول

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمیگفتم

حرف هایی هست برای نگفتن حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند حرف هایی که سرمایی ماورایی هرکس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد

حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی فرار آتشند
کلماتی که پاره ی ب ودن آدمی اند...
اینان همواره در جست وجوی مخاطب خویشند
اگر یافتند.یافته میشوند
 

Similar threads

بالا