دوباره عیدی من، غزلای ترد ناب

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باز نوروز می‌آید. بهترین وقت حس هر چه زیباییست. باز نوروز می‌شود و مهمانی عطر و گل. دوباره جشن نزدیکی زیباییهاست. نزدیکی شکوفه به انگشت؛ نزدیکی عطر به نفس؛ نزدیکی پرواز و پرنده؛ نزدیکی سایه و رقص. باز هم دوباره هفت سین خوش‌رنگِ پُررقص، و ما مهمان سفره‌اش. بَه که چه رقصی برپاست در میهمانیش! رقص طلاریز ماهی در تنگ؛ رقص شعله‌ی زیبای چشم‌نواز شمع؛ رقص زلال آب و برق سکه‌هایش؛ رقص گلبرگ بر آب؛ و رقص تند ِ دل در سینه به آهنگ تیک تاک ساعت در لحظه‌ی تحویل سال.
صداهای خوش آشنا هم در راهند. صدای توپ سال تحویل، توپی که شلیکش همه را نه به ترس، که به حسی ناب و خوشایند می‌رساند؛ صدای گوینده‌ی تلویزیون و رادیو هم در راه است که آغاز سال نو را اعلام کند؛ و یک صدای خوش دیگر، صدای دهل و نقاره‌ی پس از سال تحویل. این همه باز در راهند و کلی نزدیکی و عطر و رقص و صدای خوش دیگر...
خدا را سپاس که این همه هست. خدا را سپاس که هنوز نوروز هست. که باز بهار، یار است. که یاد یار در بهار است. که هنوز زمستان می‌آید و می‌گذرد و عید می‌شود. خدا را سپاس که هنوز عید دیدنی خوش می‌گذرد. که باز نسیم نوروزی از سر ما هم می‌گذرد. خدا را سپاس که هنوز نسیم نوروز هست. سپاس که هنوز ما هم هستیم.
خدا را سپاس که اینجا، که «باشگاه مهندسان» هنوز هست و من دوباره می‌نویسم. خدا را سپاس که می‌توانم دوباره اینجا نوروز زیبا را شادباشی از ته دل بگویم و از همین خدای عزیز و نازنین برای دوستانم و خودم و همه، سال نو را سالی شاد و آزاد، پر از نعمت و خوشی و تندرستی و عشق بخواهم. و از خدا بخواهم که همچنان یارمان باشد که این حس یاریش به شدت خوب و دوست داشتنی‌ست.
همین جا، پشت در بهار، آرزو می‌کنم در که باز شد، همگی‌مان به نوروز و سال نویی مبارک و فرخنده پا بگذاریم.
این شعر زیبا از «شهیار قنبری» هم هدیه به نوروز و بهار همگی:
«ساعت عاشق شدن (دوباره‌ها)»
دوباره ماهی سرخ، دوباره آبی آب
دوباره عیدی من، غزلای ترد ناب
دوباره دستای تو، سفره‌ی هفت سین من
وقت تحویل بهار، ساعت عاشق شدن

ما باید دوباره بچگی کنیم
سبزی بهارو زندگی کنیم
دوباره مادربزرگ رخت نو سوزن زده
تخم مرغ رنگی هم از قفس در اومده
ساز پر ناز تو کو؟ نُت به نُت از ما بگو
از ترانه چکه کن، در بهار شستشو
قصه‌ی دوباره‌ها، سکه‌ای به نام ما
دوباره شهزاده‌ای عاشق مرد گدا
دوباره لمس علف، عطر زاییدن گل
دوباره رنگین کمون، روی تنهایی پل
دوباره قایمباشک سر چارراه شلوغ
دوباره عید دیدنی از غزلهای فروغ
ما باید دوباره بچگی کنیم
سبزی بهارو زندگی کنیم

 

m3164

کاربر فعال تالار مهندسی شیمی
کاربر ممتاز
این بار فاصله مرکز شهر تا کلبه تنهایی ام را با پای پیاده گز میکنم... می خواهم بیشتر در میان مردم باشم
خیابانها شلوغتر، همهمه ها بیشتر، و مردم شهرم مهربانتر... گویی مردم یک سال دویده اند برای همین چند روز... اما دستها را که پر می بینی کمی خوشحال می شوی... و کمی امیدوار...
"ای کاش این دم عیدی هیچ دستی خالی نباشه" و زیر لب: "چی میشد همیشه عید بود؟"
خدا را شکر که حداقل همین یک دلخوشی را از دست نداده اند

اما مثل همیشه از کنارشان که می گذرم چیزی بر تنم نمی ماند جز تنه ای که گاه و بیگاه به این سو و آن سو جابجایم می کند. سرم را بلند می کنم تا شاید نگاه آشنایی! اما هیچ نیست جز همان نگاه های گذری که برای لحظه ای بر رویمان خیره و بعد هم محو برای همیشه... برق خنده را که بر لبانشان می بینم... موج خنده در ساحل خشک دلم تلاطم می گیرد...
چند دقیقه ای را با مردم خوب سرزمینم می گذرانم، مردمی که شاید در تمام طول سال به سختی بتوان آنها را اینچنین شادمان و سرزنده یافت؛ چقدر عید خوب است.
ای کاش یادمان نمی رفت همه ی سال می توانست عید باشد اگر خودمان بخواهیم و اگر چه در خاطرمان حک نمی شود که عشق آن هم در کمال احترام، تنها بهانه زندگی است اما باز هم خدا را شکر که عید هر سال یادآوریمان می کند؛ عاشق هم باشیم حتی اگر شده برای چند روز...

شاید به گذشته که برگردیم، خاطراتمان را که مرور کنیم
روزهایی را دریابیم؛ سخت و بسیار تلخ... روزهایی که در تقویم زندگیمان بیش از آنکه روز باشند، شبند
روزهایی هم بوده اند آنقدر غرق در شادی بوده ایم که خود را هم فراموش کرده ایم... روزهایی بی دغدغه، بی خیال
بی شک روزهای رفته برنخواهند گشت
نه آن روزها که یادآوری شان هم دردآور
نه آن روزهایی که فراموش کردنشان محال

آنها هرگز بازنمی گردند؛ رفته رفته غبار زمان روی آنها خواهد نشست؛ آن روزها دیگر تازه نخواهند شد

اما لحظاتی در زندگی اتفاق می افتد که ای کاش همان جا متوقف شویم
دوست داریم همانجا تا آخر عمر بمانیم، دوست داریم فقط همان یک لحظه را تا انتهای دنیا زندگی کنیم

بهار در راه است...

اگر لحظاتی از سال را آرزو کرده ایم که ای کاش لحظه ای زمان بایستد تا به کارهایمان برسیم، عمرمان به بطالت نرود، دیر نکنیم، انتظار نکشیم، انتظار ندهیم... اما حساب این لحظات آخر جداست...
حالا انتظار پایان میکشیم... و چیزی که انتظارمان می دهد؛ زمان است... ای کاش این چند روز... چند ساعت... چند لحظه دیگر هم بگذرد و سال نو تحویلمان شود.
ثانیه تحویل سال از آن لحظاتی است که دوست داریم زندگیمان متوقف شود... شاید دیگر به آن نرسیم... صحبت از ساعتی و دقیقه ای و ثانیه ای خاص نیست... صحبت از بهانه هایی است که به همراه می آورد؛
نم نم باران های بهاری... سفره هفت سین... چرخش ماهیان سرخ در تنگی نیلگون... بوسه بر گونه های مادر... تعظیم بر دستان پدر... دعای آغازین برای عزیزانی که دوستشان داریم و نمی دانند... و تحویل گرفتن نعمتی تازه، سالی جدید از آستان خالقی مهربان...
این نعمت بزرگ، عظمت خود را آنجا نمایانمان می کند که با تمام وجود احساس میکنیم؛ فقدان عزیزانی را که سال گذشته در کنار خود داشتیم... هرگز این لحظه پرشکوه را دیگر لمس نخواهند کرد... و به این می اندیشم؛ شاید ما هم یکی از آنها بودیم...
به پشت سرمان که نگاه کنیم... بی تردید سال پر فراز و نشیبی بوده... سالی پر از تجربه... پر از تلخی و پر از شعف...

اما هر چه بود گذشت... نه تلخی ها را با خود به سال جدید می آورم، نه دلخوشی ها را جا می گذارم... چه هراس از ادامه؟ که با دست خالی آمده و با دست خالی خواهم رفت... چیزی نداشته ام که حال از دست دهم... فرصت کوتاه است... پس خواهم خندید به اندازه تمام روزهایی که مردمان سرزمینم نخندیده اند و دوستشان خواهم داشت و با رویی گشاده از نگاه های آنان استقبال خواهم کرد، که در تمام طول سال، بی آنکه حواسشان باشد ابروهایشان درهم گره بوده است...
و لحظه لحظه سال را به گونه ای زندگی خواهم کرد که گویی واپسین لحظه است و کسی چه می داند؟ شاید واپسین لحظه باشد.
با نام و یاد تو آغاز می کنم که هستی ام به خواست توست... امسال دیگر هر چه تو بگویی و هر چه تو بخواهی... نه اصرار کودکانه و نه ضعف جاهلانه... این من و این تو...

" یا مقلب القلوب و الابصار "

عقربه ‏های قلبم را با دقیقه دقیقه ذکر نامت و ثانیه ثانیه یاد بزرگی ‏ات کوک کن !

سال نو از راه می رسد...
... به نام خدا
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم به عنوان یه عضو کوچیک از این خانواده بزرگ و دوست داشتنی مهندسی شیمی سال نو رو به همه عزیزان و زحمت کشان این تالار تبریک میگم.

ایشالا خودتون و خانوادتون زیر سایه حق تعالی موفق و موید باشید.....:gol::gol::gol:


تقریبا یه ساله مدام میام اینجا اینقدر خاطره از اینجا دارم و چیزای خوب و مفید یاد گرفتم که حد نداره.

از مدیریت قوی اینجا هم به خاطر این تالار فوق العاده که یکی از قویترین مراجع مهندسی شیمی ایران هستش تشکر و قدردانی میکنم.

همچنین از تک تک دوستانی که با تلاش و فعالیتشون اینجا رو زنده و فعال نگه داشتن.

از تمام کسانی که زحماتشون دیده نشد به خصوص دستیاران مدیر که کلی زحمت کشیدن.نهایت تشکر رو دارم

اجر همگیتون با خدا.

دست حق پشت و پناه همه عزیزان باشه.

خواستم اسم تک تک رو بیارم گفتم شاید دوستی از قلم بیوفته و شرمندگیش واسه من بمونه .

خلاصه عاقبت بخیری تک تک شما ها رو از خدا می خوام.



سال 91 مبارک
.
 

farzad84

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
باز هفت سين سرور
ماهي و تنگ بلور
سکه و سبزه و آب
نرگس و جام شراب
باز هم شادي عيد
آرزوهاي سپيد
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد

عید شما مبارک
 

(sara_h)

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بویی را حس می کنم که مرا آشفته می کند!!

بوی بهار را از عمق وجودم حس میکنم ... بهار عطر آرزوی های رنگی ، خاطرات ت
لخ و شیرین ، تازگی، شور و نشاط...داره ، بوی آزادی و پرواز داره
بهار بوی جوانی میده ، بوی شور و نشاط جوانی! ... اون لحظه تحویل سال بوی عشق میده وقتی ضربان قلب ادم تند میشه تا صدای ساز و دهل عید بلند شه و نوروز 1یک هزار و سیصد و نود و یک اعلام بشه ... لحظه تحویل سال همیشه عطر و بوی کودکی میده ...یاد شیطنت پای سفره هفت سین بخیر...

خدا رو شکر میکنم که اینجا هستم و 1 سال دیگه رو در کنار دوستان جشن میگیرم... دوستانی که ندیدم و اما حسشون میکنم ...مثل بهاری که با جانم حس میکنم!
دوباره بهار به سرزمین ما پا گذاشته... برای تمام هموطنانم آرزوی بهروزی و سلامتی و موفقیت میکنم ...امیدوارم این بهار، بهار حق باشه برای همه ..برای دوستاران حق طلبی که در بند هستند نوید آزادی باشه!
سرما، اگر غلاف کند تازیانه را
غرق شکوفه می کنی ای عشق! خانه را

امیدوارم سایه های دورویی و منفعت طلبی ، نفرت، فقر ، بی عدالتی از این مرز و بوم دور شود.
آرزو میکنم خانه قلبمان از صداقت و دوستی و عشق لبریز باشه و لحظه های خوش زندگیهایمان بادوام باشه .

باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده‌ست.

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده‌ست
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده‌ست.

باز کن پنجره‌ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد.

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این‌همه دل‌تنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را
باور کن.

 
بالا