دل من گرفته زین جا

آراز ائل سس

اخراجی موقت
"به کجا چنین شتابان،"

گون از نسیم پرسید.

" دل من گرفته زین جا ،

هوس سفر نداری ،

ز غبار این بیابان ؟ "

"همه آرزویم اما،

چه کنم که بسته پایم"

"به کجا چنین شتابان؟ "

"به هر آن کجا که باشد،

به جز این سرا ، سرایم ."

"سفرت به خیر اما ،

چو از این کویر وحشت ،

به سلامتی گذشتی ،

به شکوفه ها به باران ،

برسان سلام ما را."

من چه کنم که دلم گرفته ز دنیا؟
 

C.Ronal2

عضو جدید
آقا شما دیگه چرا؟
مگه چشه دنیا به این خوبی؟
غیر اینه که همه چی سریع ردیفه؟
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
رهروان کوی جانان سر خوشند
عاشقان در وصل و هجران سر خوشند
جان عاشق سر به فرمان میرود
سر به فرمان سوی جانان میرود
راه کوی می فروشان بسته نیست
در به روی باده نوشان بسته نیست
باده ما ساغر ما عشق ماست
مستی ما در سر ما عشق ماست
دل زجام عشق او شد می پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
ما به روی روشنایی می رویم
سوی آن عشق خدایی میرویم
دوستان ما آشنای این رهیم
می روی م از این جدایی وارهیم
نور عشق پاک او در جان ماست
مرهم این جان سر گردان ماست


فریدون مشیری
 

Atishpare_Shahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره.این همه مریض و زندانی و بی سرپرست و معلول و بدبخت و بیچاره هم هست ها اگه همه بخوان این حرفارو بزنن همه باید باهم بمیریم:D

حوب اینا که گفتی میشه زیر مجموعه همون اجتماعی روحی و روانی دیگه...
 

آراز ائل سس

اخراجی موقت
الهی قربونت بشم داداشی. چی شده؟
نبینم نا امیدی.....

خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبا

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا اند

خسته ام از دوری , از درد انتظار از این بیماری نا علاج

خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ ... خسته ام

آری پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایش

از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام

پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت

در میان دل مردم نیست همش نیرنگ پیداست

دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست

سفره ی دل مردم همش دروغ است

به ظاهر پاک و صادقانه است
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی غروب ها
هر ذ ره هوا
بغض فشرده است
هر بوته هر درخت
روح رمیده ایست که در غربتی غریب
راه دیار خود را از یاد برده است
وان شیشه های خاک گرفته
در آخرین نگاه غم آلود آفتاب
آیینه ای شکسته و زنگار خورده است
با رقص وحشیانه شبکور های مست
فریاد بی صدای زنی شوی مرده است
از کشتزارهای سوخته در جلگه افق
خاکستر بنفش به پهنای آسمان
پرواز میکند
آه این غبار سربی سنگین
وقتی که روی شهر آوار میشود
انگار
هر خانه در کبودی اندوه
هر کوچه در سیاهی انبوه
بر روی مرگ پنجره ای باز میکند
در پای بیدهای پریشان
تاریک و محو
همهمه و رفت و آمدی است
گویی در امتداد درختان
زندانیان غم زده بیگناه را
در یک صف بلند به اعدام میبرند
در لابلای شیون شوم کلاغ ها
کز روی کاج های کهن میرسد به گوش
یاران همزبان مرا نام میبرند
در این غروب ها
یاد گذشته ها وغم در گذشته ها
بیداد میکند
هر یاد
خنجری به جگر میزند مرا
بغض فشرده میشوم از درد و ناگهان
از دل هوای گریه به سر میزند مرا


فریدون مشیری
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبا

از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا اند

خسته ام از دوری , از درد انتظار از این بیماری نا علاج

خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ ... خسته ام

آری پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایش

از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام

پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت

در میان دل مردم نیست همش نیرنگ پیداست

دیگر دست محبتی در میان مردم نیست

دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست

سفره ی دل مردم همش دروغ است

به ظاهر پاک و صادقانه است




در نا امیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است . عزیزم.
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
داداش جون با خیام چطوری؟ به من که رباعیاتش ارامش میدههههههه

چون عهده نمی شود کسی فردا را
حـالی خوش دار اين دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ما
بـسيار بـــگردد و نــيـابد ما را
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
چون در گذرم به باده شویید مرا
تلقين ز شراب ناب گویید مرا
خواهید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جوييد مرا
 

آراز ائل سس

اخراجی موقت
عزیزم اینایی رو که واست میزارم بخون.

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودود
یا خزانی خالی از فریادو شور
مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچون روزهای دگر
سایه از امروز ها و دیروز ها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل بر روی گور غمناکم نهند
میرهم از خویش ومیمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چو باد بان قایقی
در انتها دورو پنهان می شود
میشتابند ازپی هم بی شکیب
روزها ،هفته ها، ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راه ها
لیک پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو ،دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم مشوید از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه ها و نام ها...
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز که نوبت جوانی من است
می نوشم از آن که کامرانی من است
عیبم نکنيد گرچه تلخ است خوش است
تلخ است از آن که زندگانی من است
 

mehdix622

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من بسي گرفته اما
چه كنم
چه كنم كه نه توانم بروم به جاي ديگر
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
گویند بهشت عدن با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
اين نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل برادر از دور خوش است
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک توک پا رفتم شام بخورم باز چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا تو و پریسا زدید به کوچه شعرا
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند ســر زلف نــگاری بــوده است
ايــن دسته کــه بر گردن او می بـینی
دستی است که بر گردن ياری بوده است
 

Similar threads

بالا