دلم برای سادگی های کودکی ام تنگ شده ...برای عصر های تابستانی ک دلتنگ هیچ اتفاق بدی نبودم...برای شب های زمستانی ک وقتی سر بر بالش خیال میگذاشتم لحظه ای بعد بی هیچ فکر و خیال مبهم خواب را مهمان چشم های بی گناهم میکردم...و تا صبح رویاهای سپید و ابی میدیدم...دلم برای ارزوهای کودکیم تنگ شده...برای خواندن شعرها و کتابهای یکی بود یکی نبود...دلم تنگ شده برای رها شدن در اغوش خواستنی پدر و نوازشهای گرم مادر...دلم تنگ شده برای قاصدکی که میگفتند خبرهای خوب می اورد...دلم برای حس و حال ناب کودکی و ارزوهای بی ریایش تنگ شده!
شما چی؟چقد دوست دارین ب کودکیتون برگردین؟
شما چی؟چقد دوست دارین ب کودکیتون برگردین؟