سوگلییی
عضو جدید
حرف هایی هست برای نگفتن . بغض هایی هست که آغوش دوست نمی طلبد و اشک هایی که سیلشان را تنها متکای تختت تاب می آورد و من پرم از همه ی اینها .
گاهی آنچنان دلم برای خودم تنگ می شود که یعقوب بهر یوسف . گاهی آنچنان بی قرار دیدار خودم می شوم که هر ثانیه برایم حکم هزار سال را دارد و هر نزدیکی ، حکم یک مزاحم را .
سخت است و زجر آور وقتی که همه دوستان و نزدیکان و هم دانشگاهیانت تو را با لبخند بشناسند و تو خود را حتی یک بار هم خندان ندیده باشی .
هرگاه به خود نظر افکندی ، چیزی جز موجودی پیچیده شده در مه و اندوه و اشک ندیده ای ، خود را چیزی جز انبوهی از پوچی نیافته ای و جالب آنکه در میان دوستانت از امید حرف می زنی ، از زیبایی و خوبی جهان و وجود خدایی که تنها سهمت از او گلایه و شکوه است ، نه حمد و سبحان .
دلم برای خودم تنگ شده است و من این خود نفرین شده را چندگاهیست که در کوچه پس کوچه های حضور دیگران جاگذاشته ام .
دلم برای گریه هایم تنگ شده است
گاهی آنچنان دلم برای خودم تنگ می شود که یعقوب بهر یوسف . گاهی آنچنان بی قرار دیدار خودم می شوم که هر ثانیه برایم حکم هزار سال را دارد و هر نزدیکی ، حکم یک مزاحم را .
سخت است و زجر آور وقتی که همه دوستان و نزدیکان و هم دانشگاهیانت تو را با لبخند بشناسند و تو خود را حتی یک بار هم خندان ندیده باشی .
هرگاه به خود نظر افکندی ، چیزی جز موجودی پیچیده شده در مه و اندوه و اشک ندیده ای ، خود را چیزی جز انبوهی از پوچی نیافته ای و جالب آنکه در میان دوستانت از امید حرف می زنی ، از زیبایی و خوبی جهان و وجود خدایی که تنها سهمت از او گلایه و شکوه است ، نه حمد و سبحان .
دلم برای خودم تنگ شده است و من این خود نفرین شده را چندگاهیست که در کوچه پس کوچه های حضور دیگران جاگذاشته ام .
دلم برای گریه هایم تنگ شده است