دفتر مشق؟؟؟؟؟؟

ALIREZA.F.1988

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…

دخترک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت :
بله خانم؟


معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد :


((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))


دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :


خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت


میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه


برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …


اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم …



اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …


معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
 

"زهرا"

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدا را شكر
حالا بخند كه شاد بشي

باشه میخندم ولی قبلش این داستانو بخون ........
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود. اکران فيلم شروع شد، شروع فيلم سقف يک اتاق دو دقيقه بعد همچنان سقف اتاق, سه, چهار, پنج,........,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد. اغلب حاضران سينما را ترک کردند!
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابيده روى تخت رسید.
زیرنویس: این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...!!!
 

Similar threads

بالا