در تنهایی

tara7

عضو جدید
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد

دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد

به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ما شقایق های طوفان خورده ایم ، سیلی نا حق فراوان خورده ایم ، ساقه ی احساسمان خشکیده است ، زخم ها از تیغ و طوفان خورده ایم ، هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ، وسعت تنهایم را حس نکرد ، در میان خنده های تلخ من گریه پنهانی ام را حس نکرد
 

Similar threads

بالا