درهم

zahra mohsenian

کاربر بیش فعال
:biggrin:

تعویض نداره، تعمیر داره. - لامپ اتاق خوابگاهتون زرده؟. اتاق ما تو خوابگاه که کلاً نابینا تحویل خونواده هامون داد مارو. تاریک بود. یه دونه مهتابی بالای یخچال بود، بقیه اتاق هیچی. یه دونه هم لامپ اضطراری بود که همیشه روشن بود فایده خاصی هم نداشت. بچه ها ازاین کم مصرفا میزدن رو تختشون!!!..... فکرکنم سرطان پخش بود تو اتاق:D. آخه فاصله ش باید زیاد باشه با آدم.

خیلی خوشحالم که خوابگاه شما هم روشناییش خوب نبوده باعث دلگرمیه:D انقد زرده که خورشید ازش خجالت میکشه:دی
ما کلا تو سرطان به سر میبریم:D
 

omran1

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
# همه اتفاقات خوب،

برای انسانهای مثبت اندیش می افتد!

انسانهایی که زیبا فکر می کنند

با دیگران با محبت رفتار می کنند

شکرگزار هستند

خودشان را دوست دارند

به زندگی لبخند می زنند

انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها،

سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند...

انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند

و همیشه، در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند...

اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند

و مغناطیس عشق، جاذبه ای قوی دارد

و هر چیز زیبایی را به سمت خودش جذب می کند
 

omran1

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
"متنی که برنده ی جایزه ی بهترین متن سال شد"



گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! و زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم!
چقدر دردناک است فهمیدن...!!!
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!!
کاش زندگی از آخر به اول بود..
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم ودر،
نیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم...!!!
 

omran1

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
 

omran1

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بعد نوشیدن چای

چمدانش را بست
به هوای یک سفر
یک سفر که فقط من میدانم 
چقدر تنهایی به بار خواهد آورد
 

omran1

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شبی آهسته خوابیدم خیالم مملو از یادت نمی دانم چه می دیدم تورا در عالم رویا چو معشوقان پرستیدم گمانم گریه می کردم خودم را سالها از تو همانجا دور می دیدم... در آن ساعت تو خندیدی گمانم عشق می دیدی منم خوشحال از این صحنه نگاهم خیره شد بر تو صدایم در نمی آمد گلویم خشک شد دیگر خدایا من چه می دیدم؟تو در آغوش من آرام می گیری؟ فضای شادباشی بود به نزدیکتر گشتم به چشمانش نگاه کردم چه حس قوت انگیزی برایم ناز می کرد و برایش بیت می گفتم و او آرام خوابش برد ولی ...
 
بالا