سلام خوبین ... ببخسین تمام تاپیکام داره ترسناک می شه ولی خیلی دوستداشتم در مورد این زمینه ها چیزایی بدونم ....
ولی درباره بختک ...
من تا حالا چندین بار این حالت برای خودم اتفاق افتاده می خواستم ببینم واسه چه کسای دیگری هم اتفاق افتاده . من اسمشو گذاشتم بختک حالا نمی دونم این همون بختک واقعیه یا یه چیزه دیگست...
تا الا 6 یا 7 بار این اتفاق واسم افتاده اول اینتو بگم که من مواد مصرف نمی کنم حتی سیگارم نمی کشم . پس این عامل رو حذف کنید. چون به یکی گفتم بهم تهمت زد که معتادی
ماجرای یه بارش رو تعریف می کنم ... خوابیده بودم نزدیکای صبح بود یعنی ساعت 5 چشمامو داشتم باز می کردم یعنی دیگه هوشیار شده بودم دیوار اتاق رو داشتم می دیدم که یهو پاهام کم کم از پایین شروع شد به سر شدن تا بیام به خودم بجنبم رسید به گردن و زبانمم دیگه بی حس و سر شد تنها می تونستم دیوار روبروی اتاقمو ببینم. اصلا نمی تونستم حرف بزنم اصلا نمی تونستم کاری کنم فقط چشمام کار می کرد . یهو صدای در اتاق اومد احساس کردم چند نفر دارن میان تو .... اسممو شنیدم که یکی داره صدا می کنه بعدش صدای پای 2 الی 3 نفر میومد که داشتن به سرعت دوره اتاق می دویدن ... من که داشتم از ترس سکته می زدم .... دیگه خیلی ترسیده بودم .... هر کاری کردم که فریاد بزنم نشد فقط تند تند نفس می کشیدم ( البته اینو هم بگم که بسم ا... گفتم قبل اینکه زبونمو بی حس کنه . ولی ....
خوب دیگه داشت صدای دویدن ها بیشتر میشد و من بیشتر می ترسیدم. کل انرژی مو جمع کردم یعنی تمام توانم بود تونستم یه داد خفیف بکشم و بگم خدا
و سریع برگشتم پشتمو ببینم ولی هیچ خبری نبود.
ولی در هین برگشتن احساس می کردم که داره به سرعت سروصداها از من دور می شه
این ماجرای یه شب نسبتا بد بود ...
حالا کسی در این باره اطلاعی نداره ...
خودم که می گم خرافات خون به مغز آدم نمی رسه اینطوری میشه ولی اون صداها چی؟
ولی درباره بختک ...
من تا حالا چندین بار این حالت برای خودم اتفاق افتاده می خواستم ببینم واسه چه کسای دیگری هم اتفاق افتاده . من اسمشو گذاشتم بختک حالا نمی دونم این همون بختک واقعیه یا یه چیزه دیگست...
تا الا 6 یا 7 بار این اتفاق واسم افتاده اول اینتو بگم که من مواد مصرف نمی کنم حتی سیگارم نمی کشم . پس این عامل رو حذف کنید. چون به یکی گفتم بهم تهمت زد که معتادی

ماجرای یه بارش رو تعریف می کنم ... خوابیده بودم نزدیکای صبح بود یعنی ساعت 5 چشمامو داشتم باز می کردم یعنی دیگه هوشیار شده بودم دیوار اتاق رو داشتم می دیدم که یهو پاهام کم کم از پایین شروع شد به سر شدن تا بیام به خودم بجنبم رسید به گردن و زبانمم دیگه بی حس و سر شد تنها می تونستم دیوار روبروی اتاقمو ببینم. اصلا نمی تونستم حرف بزنم اصلا نمی تونستم کاری کنم فقط چشمام کار می کرد . یهو صدای در اتاق اومد احساس کردم چند نفر دارن میان تو .... اسممو شنیدم که یکی داره صدا می کنه بعدش صدای پای 2 الی 3 نفر میومد که داشتن به سرعت دوره اتاق می دویدن ... من که داشتم از ترس سکته می زدم .... دیگه خیلی ترسیده بودم .... هر کاری کردم که فریاد بزنم نشد فقط تند تند نفس می کشیدم ( البته اینو هم بگم که بسم ا... گفتم قبل اینکه زبونمو بی حس کنه . ولی ....
خوب دیگه داشت صدای دویدن ها بیشتر میشد و من بیشتر می ترسیدم. کل انرژی مو جمع کردم یعنی تمام توانم بود تونستم یه داد خفیف بکشم و بگم خدا
و سریع برگشتم پشتمو ببینم ولی هیچ خبری نبود.
ولی در هین برگشتن احساس می کردم که داره به سرعت سروصداها از من دور می شه
این ماجرای یه شب نسبتا بد بود ...
حالا کسی در این باره اطلاعی نداره ...
خودم که می گم خرافات خون به مغز آدم نمی رسه اینطوری میشه ولی اون صداها چی؟