دختری دیدم که ماتیک میکشید پشت چشماش خط باریک می کشید

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات يك دانشجوي با نمك
دوشنبه اول مهر:امروز روز اولي است كه من دانشجو شده ام. شماره ي كلاس
را از روي برد پيدا كردم. توي كلاس هيچ كس نبود، فقط يك پسر نشسته بود.
وقتي پرسيدم «كلاس ادبيات اينجاست؟» خنديد و گفت:بله، اما تشكيل نمي
شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت كه يكي دو هفته ي اول كه كلاس ها
تشكيل نمي شود و خنديد.با اينكه از خنديدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او
از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسيد كه ترم يكي هستيد يا نه. گمانم مي
خواست سر صحبت را باز كند و بيايد خواستگاري؛ اما شرط اول من براي
ازدواج اين است كه شوهرم زياد نخندد! ***

دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم
از دور به من سلام كرد، من هم جوابش را ندادم. شايد دوباره مي خواست از
من خواستگاري كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت:"دو هفته از كلاس ها
گذشته، شما تا حالا كجا بوديد؟" يكي از پسرهاي كلاس گفت:«لابد ايشان
خواب بودن.» من هم اخم كردم. اگر از من خواستگاري كند، هيچ وقت جوابش
را نمي دهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد طعنه
نزند! ***

چهارشنبه:امروز صبح قبل از اينكه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر
كوچه كيك و سانديس گرفتم او هم از من پرسيد كه دانشگاه چه طور است؟ اما
من زياد جوابش را ندادم. به نظرم مي خواست از من خواستگاري كند، اما
رويش نشد. اگر چه خواستگاري هم مي كرد، من قبول نمي كردم؛ آخر شرط اول
من براي ازدواج اين است كه تحصيلات شوهرم اندازه ي خودم باشد! ***

جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشي را كه
برداشتم، پسري گفت: خانم ميشه مزاحمتون بشم؟ من هم كه فهميدم منظورش
چيست اول از سن و درس و كارش پرسيدم و بعد گفتم كه قصد ازدواج دارم،
اما نمي دانم چي شد يخ كرد و گفت نه و تلفن را قطع كرد. گمانم باورش
نمي شد كه قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه
شوهرم خجالتي نباشد! ***

سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد مي كرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال
هم تمام مدت جلوي مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره
ديدمش. اين دفعه كه به مغازه اش بروم مي گويم كه قصد ازدواج ندارم تا
جوان بيچاره از بلاتكليفي دربيايد، چون شرط اول من براي ازدواج اين است
كه شوهرم گير نباشد! ***

سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت كه حالا نبايد به فكر
ازدواج باشم. گفت كه مي خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتي كه
او نخواهد ازدواج كند ديگر جواب تلفنش را نمي دهم، بعد هم گوشي را
گذاشتم. فكر كنم داشت امتحانم مي‌كرد، ولي شرط اول من براي ازدواج اين
است كه شوهرم به من اعتماد داشته باشد! ***

چهارشنبه:امروز يكي از پسرهاي سال بالايي كه ديرش شده بود به من تنه
زد؛ بعد هم عذرخواهي كرد، من هم بخشيدمش. به نظرم مي‌خواست از من
خواستگاري كند، چون فهميد من چه همسر مهربان و با گذشتي برايش مي‌شوم؛
اما من قبول نمي‌كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم حواسش
جمع باشد و به كسي تنه نزند! ***

جمعه: امروز تمام مدت خوابيده بودم؛ حتي به تلفن هم جواب ندادم، آخر
بايد سرحرفم بايستم. گفته بودم كه تا قصد ازدواج نداشته باشد جواي
تلفنش را نمي دهم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم مسئوليت
پذير باشد! ***

دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كيك و سانديس گرفتم. وقتي گفتم دو
تا، بلند پرسيد چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هايش كه تو هم رفت فهميد
كه غيرتي است. حالا مطمئنم كه او نمي تواند شوهر من باشد. چون شرط اول
من براي ازدواج اين است كه شوهرم غيرتي نباشد، چون اين كارها قديمي
شده! ***

پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من
هم تلفن را قطع كردم. با او هم ازدواج نمي كنم؛ چون شرط اول من براي
ازدواج اين است كه شوهرم هي مرا امتحان نكند! ***

دوشنبه: امروز روز بدي بود. همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش
كرد. خيلي ناراحت شدم گريه هم كردم ولي حتي اگر به پايم هم بيفتد ديگر
با او ازدواج نمي كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم وفادار
باشد! ***

شنبه: امروز يك پسر بچه توي مغازه ي اصغرآقا بقال بود. اول خيال كردم
خواهرزاده اش است، اما بچه هه هي بابا بابا مي گفت. دوزاريم افتاد كه
اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من
براي ازدواج اين است كه شوهرم زن ديگري نداشته باشد! ***

يكشنبه: امروز همان پسري كه روز اول ديدمش اومد طرفم. مي دانستم كه دير
يا زود از من خواستگاري مي كند. كمي كه من و من كرد، خواست كه از طرف
او از دوستم "ساناز" خواستگاري كنم و اجازه بگيرم كه كمي با او حرف
بزند. من هم قبول نكردم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم چشم
پاك باشد! ***

ترم آخر : امروز هيچ كس از من خواستگاري نكرد. من مي دانم مي ترشم و
آخر سر هم مجبور مي شم زن اكبرآقا مكانيك بشوم

نقل از:http://iranzamin.parsfa.com/post-45489.html
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطرات يك دانشجوي با نمك
دوشنبه اول مهر:امروز روز اولي است كه من دانشجو شده ام. شماره ي كلاس
را از روي برد پيدا كردم. توي كلاس هيچ كس نبود، فقط يك پسر نشسته بود.
وقتي پرسيدم «كلاس ادبيات اينجاست؟» خنديد و گفت:بله، اما تشكيل نمي
شه(!)و دوباره در مقابل تعجبم گفت كه يكي دو هفته ي اول كه كلاس ها
تشكيل نمي شود و خنديد.با اينكه از خنديدنش لجم گرفت، اما فكر كنم او
از من خوشش آمده باشد؛ چون پرسيد كه ترم يكي هستيد يا نه. گمانم مي
خواست سر صحبت را باز كند و بيايد خواستگاري؛ اما شرط اول من براي
ازدواج اين است كه شوهرم زياد نخندد! ***

دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم
از دور به من سلام كرد، من هم جوابش را ندادم. شايد دوباره مي خواست از
من خواستگاري كند. وارد كلاس كه شدم استاد گفت:"دو هفته از كلاس ها
گذشته، شما تا حالا كجا بوديد؟" يكي از پسرهاي كلاس گفت:«لابد ايشان
خواب بودن.» من هم اخم كردم. اگر از من خواستگاري كند، هيچ وقت جوابش
را نمي دهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم زياد طعنه
نزند! ***

چهارشنبه:امروز صبح قبل از اينكه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر
كوچه كيك و سانديس گرفتم او هم از من پرسيد كه دانشگاه چه طور است؟ اما
من زياد جوابش را ندادم. به نظرم مي خواست از من خواستگاري كند، اما
رويش نشد. اگر چه خواستگاري هم مي كرد، من قبول نمي كردم؛ آخر شرط اول
من براي ازدواج اين است كه تحصيلات شوهرم اندازه ي خودم باشد! ***

جمعه:امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشي را كه
برداشتم، پسري گفت: خانم ميشه مزاحمتون بشم؟ من هم كه فهميدم منظورش
چيست اول از سن و درس و كارش پرسيدم و بعد گفتم كه قصد ازدواج دارم،
اما نمي دانم چي شد يخ كرد و گفت نه و تلفن را قطع كرد. گمانم باورش
نمي شد كه قصد ازدواج داشته باشم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه
شوهرم خجالتي نباشد! ***

سه هفته بعد شنبه:امروز سرم درد مي كرد دانشگاه نرفتم. اصغر آقا بقال
هم تمام مدت جلوي مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود. از پنجره
ديدمش. اين دفعه كه به مغازه اش بروم مي گويم كه قصد ازدواج ندارم تا
جوان بيچاره از بلاتكليفي دربيايد، چون شرط اول من براي ازدواج اين است
كه شوهرم گير نباشد! ***

سه شنبه:امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت كه حالا نبايد به فكر
ازدواج باشم. گفت كه مي خواهد با من دوست شود. من هم گفتم تا وقتي كه
او نخواهد ازدواج كند ديگر جواب تلفنش را نمي دهم، بعد هم گوشي را
گذاشتم. فكر كنم داشت امتحانم مي‌كرد، ولي شرط اول من براي ازدواج اين
است كه شوهرم به من اعتماد داشته باشد! ***

چهارشنبه:امروز يكي از پسرهاي سال بالايي كه ديرش شده بود به من تنه
زد؛ بعد هم عذرخواهي كرد، من هم بخشيدمش. به نظرم مي‌خواست از من
خواستگاري كند، چون فهميد من چه همسر مهربان و با گذشتي برايش مي‌شوم؛
اما من قبول نمي‌كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم حواسش
جمع باشد و به كسي تنه نزند! ***

جمعه: امروز تمام مدت خوابيده بودم؛ حتي به تلفن هم جواب ندادم، آخر
بايد سرحرفم بايستم. گفته بودم كه تا قصد ازدواج نداشته باشد جواي
تلفنش را نمي دهم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم مسئوليت
پذير باشد! ***

دوشنبه:امروز از اصغرآقا بقال 2 تا كيك و سانديس گرفتم. وقتي گفتم دو
تا، بلند پرسيد چند تا؟ من هم گفتم دو تا. اخم هايش كه تو هم رفت فهميد
كه غيرتي است. حالا مطمئنم كه او نمي تواند شوهر من باشد. چون شرط اول
من براي ازدواج اين است كه شوهرم غيرتي نباشد، چون اين كارها قديمي
شده! ***

پنچ شنبه: امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد، من
هم تلفن را قطع كردم. با او هم ازدواج نمي كنم؛ چون شرط اول من براي
ازدواج اين است كه شوهرم هي مرا امتحان نكند! ***

دوشنبه: امروز روز بدي بود. همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش
كرد. خيلي ناراحت شدم گريه هم كردم ولي حتي اگر به پايم هم بيفتد ديگر
با او ازدواج نمي كنم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم وفادار
باشد! ***

شنبه: امروز يك پسر بچه توي مغازه ي اصغرآقا بقال بود. اول خيال كردم
خواهرزاده اش است، اما بچه هه هي بابا بابا مي گفت. دوزاريم افتاد كه
اصغرآقا زن و بچه دارد. خوب شد با او ازدواج نكردم. آخر شرط اول من
براي ازدواج اين است كه شوهرم زن ديگري نداشته باشد! ***

يكشنبه: امروز همان پسري كه روز اول ديدمش اومد طرفم. مي دانستم كه دير
يا زود از من خواستگاري مي كند. كمي كه من و من كرد، خواست كه از طرف
او از دوستم "ساناز" خواستگاري كنم و اجازه بگيرم كه كمي با او حرف
بزند. من هم قبول نكردم. شرط اول من براي ازدواج اين است كه شوهرم چشم
پاك باشد! ***

ترم آخر : امروز هيچ كس از من خواستگاري نكرد. من مي دانم مي ترشم و
آخر سر هم مجبور مي شم زن اكبرآقا مكانيك بشوم

نقل از:http://iranzamin.parsfa.com/post-45489.html
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:دمت گرم خیلی باحال بود ایوللللللللل
 

nena_921

عضو جدید
روش های حالگیری از پسر ها:

1-دختر های عزیز اگر دانشجو هستید و تقا ضای جزوه از شما زیاد است به پسرها قول بدهید که جزوه را روز قبل امتحان به دست شان میرسانید وحال با خیال راحت میتوانید روز قبل امتحان به دانشگاه نیایید

2-اگر پسری شماره ازتون خواست با متانت کامل شماره برادر گرامیتان را بدهید و بگویید منتظر تماس هستید( البته اگه برادرتان از اهالی محترم لات های سر کوچه باشه نتیجه جالب تری عاید پسر خواهد شد)

3-اگر در حال رانندگی هستید و پسری ازتون سبقت گرفت تا بهتون ثابت کنه رالی کار میکنه و بهتون گفت :رانندگی کار ما شیرمرد هاست نه شما ها.
شما میتونین بزنین رو گاز و به ماشین طرف نزدیک بشین و علاوه بر این که دستتون رو روی بوق گذاشتین از انتهای حنجره ی مبارکتان یک جیغی بکشید که تن جد محترم پسره هم در گور بلرزه و بلند بگویید مگه خودت خواهر مادر نداری؟ ای مردم بیاین منو از دست این شیاد نجات بدین

این موقع هست که پسره کلا واژه ی شیر رو از ذهنش واسه ی همیشه محو میکنه و به دنبال یه سوراخ موش میگرده

4-اگه یه پسری ازتون خواستگاری کرد دو حالت پیش میاد

الف-اگه از پسره خوشتون میاد که دیگه خودتون بلدین چیکار کنین (در محدوده ی این بحث نمی گنجه)

ب-اگه از پسره خوشتون نمیاد بهش بگین شماره و ادرستون روبدین تا شوهر سابقم رو واسه تحقیق بفرستم خدمتتون(قیافش اینجا خیلی دیدنیه)

5-سعی کنید در یه رشته مثلا کوهنوردی تبحرلازم رو کسب کنید و با نامزدتان به کوه رفته و بهش بگویید:اگه منو دوست داری باید اول به قله کوه برسی

باور کنید تلاشش واسه بالا رفتن از کوه و جلو زدن از شما خیلی دیدنیه(به خصوص اگه وزنش هم بالا باشه)

6-یه سوال فوق العاده سخت و گیج کننده رو پیدا کنید و به هم کلاسی پسرتان نشان دهید و به او بگویید :از اونجایی که شما از بقیه هوش بالاتری دارین میشه این مساله رو واسم حل کنید(با لحنی معصومانه)

اینجاست که پسره سرخ و سفید میشه و با راه حل های عجیب و غریب والبته اشتباه تن انیشتین و داروین و مندل و ....روتوی قبر میلرزونه ,اخرشم با کمال تاسف اعتراف میکنه که بلد نیست .



 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
روش های حالگیری از پسر ها:

1-دختر های عزیز اگر دانشجو هستید و تقا ضای جزوه از شما زیاد است به پسرها قول بدهید که جزوه را روز قبل امتحان به دست شان میرسانید وحال با خیال راحت میتوانید روز قبل امتحان به دانشگاه نیایید

2-اگر پسری شماره ازتون خواست با متانت کامل شماره برادر گرامیتان را بدهید و بگویید منتظر تماس هستید( البته اگه برادرتان از اهالی محترم لات های سر کوچه باشه نتیجه جالب تری عاید پسر خواهد شد)

3-اگر در حال رانندگی هستید و پسری ازتون سبقت گرفت تا بهتون ثابت کنه رالی کار میکنه و بهتون گفت :رانندگی کار ما شیرمرد هاست نه شما ها.
شما میتونین بزنین رو گاز و به ماشین طرف نزدیک بشین و علاوه بر این که دستتون رو روی بوق گذاشتین از انتهای حنجره ی مبارکتان یک جیغی بکشید که تن جد محترم پسره هم در گور بلرزه و بلند بگویید مگه خودت خواهر مادر نداری؟ ای مردم بیاین منو از دست این شیاد نجات بدین

این موقع هست که پسره کلا واژه ی شیر رو از ذهنش واسه ی همیشه محو میکنه و به دنبال یه سوراخ موش میگرده

4-اگه یه پسری ازتون خواستگاری کرد دو حالت پیش میاد

الف-اگه از پسره خوشتون میاد که دیگه خودتون بلدین چیکار کنین (در محدوده ی این بحث نمی گنجه)

ب-اگه از پسره خوشتون نمیاد بهش بگین شماره و ادرستون روبدین تا شوهر سابقم رو واسه تحقیق بفرستم خدمتتون(قیافش اینجا خیلی دیدنیه)

5-سعی کنید در یه رشته مثلا کوهنوردی تبحرلازم رو کسب کنید و با نامزدتان به کوه رفته و بهش بگویید:اگه منو دوست داری باید اول به قله کوه برسی

باور کنید تلاشش واسه بالا رفتن از کوه و جلو زدن از شما خیلی دیدنیه(به خصوص اگه وزنش هم بالا باشه)

6-یه سوال فوق العاده سخت و گیج کننده رو پیدا کنید و به هم کلاسی پسرتان نشان دهید و به او بگویید :از اونجایی که شما از بقیه هوش بالاتری دارین میشه این مساله رو واسم حل کنید(با لحنی معصومانه)

اینجاست که پسره سرخ و سفید میشه و با راه حل های عجیب و غریب والبته اشتباه تن انیشتین و داروین و مندل و ....روتوی قبر میلرزونه ,اخرشم با کمال تاسف اعتراف میکنه که بلد نیست .
خواهران عزیز و خوشگلم اگه به این حرفا گوش بدین اخرش سرتون بی کلاه میمونه:biggrin::D
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ببخشین پا تو کفش دخترا میکنم
اخه از بچگی بهترین تفریحم این بود که سر به سر دخترا بزاریم خدایا این سعادتو از ما نگیر :D:D:D:D:D:heart::biggrin::biggrin:
همينجوري خوبه..بگو بخنديم :biggrin:

البته چون با جنبه اي اينو گفتم...خيليا جدا بي جنبه و مزخرفن...
روش های حالگیری از پسر ها:
;):biggrin:
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره..از كجا فهميدي ؟؟؟:d

نه جون من بگو كيه...واسم يلي جالبه...قول ميدم چيزي بهش نگم(بگم!!)
نه نه اینو ازم نخواه میخوای:w13: طلاقم بده از خونه بیرونم کنه :w20: اونوقت باید بیام کارتونتو قرض بگیرم :w23: برم شبا توش بخوابم تو پارک لاله
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه نه اینو ازم نخواه میخوای:w13: طلاقم بده از خونه بیرونم کنه :w20: اونوقت باید بیام کارتونتو قرض بگیرم :w23: برم شبا توش بخوابم تو پارک لاله
اي بابا...ترسوووووووووووووووووو!!!!!!

باشه هرجور راحتي...نگو...
الان ميگم آقامون بياد حسابتو برسه!!!

من برم ديگه..فعلا...
 

nena_921

عضو جدید
اگه قرار کلاه مثل آقایون این تایپیک باشه همون بهتر که سرمون بی کلاه بمونه .:D:D
 

nena_921

عضو جدید
این یه راهه بسیار جالبیه برای سر کار گذاشتن پسرا!


فکر کن تو ولیعصر (همون تو شانزلیزه ی خودمون) داری راه می ری ! یه چند تا گروه از پسرا رو می بینی ! فکر کن قیافه هاشون هم بدک نیست. خودت هم که خوشگل ! دل پسرا رو می بری!
یکی از پسرا به دوستاش میگه : بچه ها این دخترا حالا حالا ها به هر کسی رو نمی دن ولی ببینین من چطور حلش می کنم. وایستین و یاد بگیرین .
تو هم که دختر خانومه خوشگل به قیافه ی شش در چهار (همون یه ابرو بالا یکی پایین ) داری راه میری وقتی چشمت به اون پسره میافته پسره سرشو تکون میده و دست به سینه به معنای نوکرتیم ! یه لبخند کوچولو می زنی و از جلوش رد می شی ! اونم حال میکنه که جوابشو با یه لبخند گرفته!
بر میگرده به دوستاش میگه : دیدین گفتم! شما که راه و اصول دختر بازی بلد نیستین یاد بگیرین! الان می ره و دوباره بر می گرده!
تو هم که از جلوش رد شدی دوباره به بهونه ی یه چیزی بر میگردی .
پسره: بابااااااااا ! (قدشو صاف می کنه ) . این از بار اول ! دومین بار که از جلوش رد شدی . .. خودش و دارو دستش : اااااااااااایول ! (پسره شونه هاشو راست می کنه ).
بار سوم که از جلوش میگذری ... پسره: داشته بااااااااااش ! ( یه لبخند رو لب ظاهر میشه )

بار چهارم .... پسره: بابا حله ه ه ه ه ه ه .....

که پسره در میاره شماره رو آمادست که دوباره برگردی . دوستاش میگن : بگیر!
منتظر بار پنجمه! که این بار می ری و دیگه بر نمی گردی! پسره هم می مونه سوزان سوزان ....
هر چی رشته کرده بود تو پنبه اش کردی . همه ی دوستاش مسخره اش می کنن . می گن : وای که دلم خنک شد ! چه خوب سر کارت گذاشت؟ الان یه بستنی هم واسه دوستاش بدهکار میشه!
بعد از ماهها هنوزم اونجا منتظرت می مونه که بیای !
وااااااااااااای که چقدر حال داره!


تذکر: این راه یه کم ریسک داره. چون ممکنه دفعه ی بعدی خودت با همون روش و به دست همون پسره سر کار واقع بشی !!!!!!!!!!!!!!!! پس مواظب بااااااش
 

nena_921

عضو جدید
تفاوت درس خوندن پسرها و دخترها :

دخترها:

بعضی از اونا واقعاً می خونند وقتی میرن سر کتاب تا یکی دو ساعت دیگه کلشونو از کتاب بر نمی دارند . عادت دارند زیر مطالب کتاب خط بکشند که بعدا بخونند

بعضی هاشون هم که مثلا درس می خونند کتاب جلوشونه چشمشون هم روی کتابه ولی حواسشون یه جای دیگست ...

یه عده ای هم هستند که به بهونه اینکه مشکل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یک ساعت و اندی به طوری که اشک و دود تلفن در میاد !!

و اما پسر ها:

یا درس نمی خونند یا وقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه ...

یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند

و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون.

همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد) بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاش بپرسند یه کم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده . خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی.:
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
این یه راهه بسیار جالبیه برای سر کار گذاشتن پسرا!


فکر کن تو ولیعصر (همون تو شانزلیزه ی خودمون) داری راه می ری ! یه چند تا گروه از پسرا رو می بینی ! فکر کن قیافه هاشون هم بدک نیست. خودت هم که خوشگل ! دل پسرا رو می بری!
یکی از پسرا به دوستاش میگه : بچه ها این دخترا حالا حالا ها به هر کسی رو نمی دن ولی ببینین من چطور حلش می کنم. وایستین و یاد بگیرین .
تو هم که دختر خانومه خوشگل به قیافه ی شش در چهار (همون یه ابرو بالا یکی پایین ) داری راه میری وقتی چشمت به اون پسره میافته پسره سرشو تکون میده و دست به سینه به معنای نوکرتیم ! یه لبخند کوچولو می زنی و از جلوش رد می شی ! اونم حال میکنه که جوابشو با یه لبخند گرفته!
بر میگرده به دوستاش میگه : دیدین گفتم! شما که راه و اصول دختر بازی بلد نیستین یاد بگیرین! الان می ره و دوباره بر می گرده!
تو هم که از جلوش رد شدی دوباره به بهونه ی یه چیزی بر میگردی .
پسره: بابااااااااا ! (قدشو صاف می کنه ) . این از بار اول ! دومین بار که از جلوش رد شدی . .. خودش و دارو دستش : اااااااااااایول ! (پسره شونه هاشو راست می کنه ).
بار سوم که از جلوش میگذری ... پسره: داشته بااااااااااش ! ( یه لبخند رو لب ظاهر میشه )

بار چهارم .... پسره: بابا حله ه ه ه ه ه ه .....

که پسره در میاره شماره رو آمادست که دوباره برگردی . دوستاش میگن : بگیر!
منتظر بار پنجمه! که این بار می ری و دیگه بر نمی گردی! پسره هم می مونه سوزان سوزان ....
هر چی رشته کرده بود تو پنبه اش کردی . همه ی دوستاش مسخره اش می کنن . می گن : وای که دلم خنک شد ! چه خوب سر کارت گذاشت؟ الان یه بستنی هم واسه دوستاش بدهکار میشه!
بعد از ماهها هنوزم اونجا منتظرت می مونه که بیای !
وااااااااااااای که چقدر حال داره!


تذکر: این راه یه کم ریسک داره. چون ممکنه دفعه ی بعدی خودت با همون روش و به دست همون پسره سر کار واقع بشی !!!!!!!!!!!!!!!! پس مواظب بااااااش

جنیفر لوپز هم همین کارا رو کرد معروف شد فقط شانس اورد امریکا بود اگرنه تو ایران ...............
 

Similar threads

بالا