دانشگاه صنعتی شهدای هویزه...

ousta mozhde

عضو جدید

فقط منو و مژده و علی و حسن و احسان روهم پنج تاییم اینا 4 تان نمیشه خو!!:D
از چپ به راست علیو که نداریم اما علی بعد حسن-احسان-مریم من بیچاره هم اون که از همه کوتاهتره :(
کی اسماشونو بلده ما بدونیم؟
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز

فقط منو و مژده و علی و حسن و احسان روهم پنج تاییم اینا 4 تان نمیشه خو!!:D
مژده تو شب هایی که ما بدبختی میکشیدیم نبود :|
شنبه شب ها که کلاس نقشه داشتیم
یادش بخیر
مریم اون شبی که بارون زد رو یادته ؟!:DDDDDDDD
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
مژده تو شب هایی که ما بدبختی میکشیدیم نبود :|
شنبه شب ها که کلاس نقشه داشتیم
یادش بخیر
مریم اون شبی که بارون زد رو یادته ؟!:DDDDDDDD

وای یادش بخیر!!
مهسا هم بودش!! با چه بدبختی خودمونو رسوندیم بلوار معلم...چند بار لیز خوردیم نزدیک بود بیفتیم تو گلا ..احسان کیفمو گرفت منم دست مهسا رو....خلاصه قسمت نشد افقی شیم تو آب و گل ها:D!....
شما سه تا به خاطر ما مونده بودین زیر بارون تا ماشین گیرمون بیاد با اینکه توام زبانکده امتحان داشتی!!آخرش به زور ردتون کردیم برین.....:redface:

بعد با مهسا رفتیم بستنی آلاسکا(ازون نارنجیا)خوردیم با فلافل....:biggrin:(تو سرما)!!

چراغم نداره زیاد خو.......انقد تاریک بود راه خوابگاهو گم کردیم ...ولی شانس اوردیم یه بابایی معرفت داشت ما رو رسوند.........:D
چقد با ترس سوار ماشینش شدیم بماند....(من که زنگ زدم مامانم شماره ماشینشو دادم:D)
آخرشم کرایه نگرفت!!انقدر دعا به جونش کردییییییییییییییم!!:redface:

کفشم پر آب........شلوارم تا زانو گلیووو سرتا پا خیس رسیدیم خوابگاه...فردا هم که اومدیم سر کلاس زبان عمومی...:razz:
اونجا هر روزش یه ماجرابود ولی خیلی خوش میگذشت در کل....:smile:

آخر شب تو تختم میخوندم منو ابینهمه بدبختی محاله!بعدم صبح باز رفتم دنبال کارا انتقالی!!!!!!:w15:
(ولی دیدم بیشتر ازاینم میشه بدبخت شد کافیه بیای چمرانو آدمای به ظاهر با کلاس و سطح بالاشو ببینی........درسته اونجا هیچی نداشت ولی مرام و معرفت مردم و همکلاسیاشو هیچ جا نمیبینی!)
اینجا خیلی سخته....خیلی تنهایییم.....حتی دختراشم جواب سلام مهمان ها رو نمیدن ...

آخ چه خاطراتی داشتیم.........هییییییییییییی:cry:


دلم تنگ شده...:(





علی راس میگه مژی تو این روزا تو نبودی!!:D
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها فردا میرم دانشگاه نتیجه ی ریاضی مهندسی و مدار و بفهمم واسم دعاکنین...خیلی زحمت کشیدم..........:redface:
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
راستی بچه ها میدونستین قانون جدید تصویب شده میشه ترم تابستونه که رفتیم به جای 6 واحد 8 واحد بگیریم!!!؟؟:w11:
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای یادش بخیر!!
مهسا هم بودش!! با چه بدبختی خودمونو رسوندیم بلوار معلم...چند بار لیز خوردیم نزدیک بود بیفتیم تو گلا ..احسان کیفمو گرفت منم دست مهسا رو....خلاصه قسمت نشد افقی شیم تو آب و گل ها:D!....
شما سه تا به خاطر ما مونده بودین زیر بارون تا ماشین گیرمون بیاد با اینکه توام زبانکده امتحان داشتی!!آخرش به زور ردتون کردیم برین.....:redface:

بعد با مهسا رفتیم بستنی آلاسکا(ازون نارنجیا)خوردیم با فلافل....:biggrin:(تو سرما)!!

چراغم نداره زیاد خو.......انقد تاریک بود راه خوابگاهو گم کردیم ...ولی شانس اوردیم یه بابایی معرفت داشت ما رو رسوند.........:D
چقد با ترس سوار ماشینش شدیم بماند....(من که زنگ زدم مامانم شماره ماشینشو دادم:D)
آخرشم کرایه نگرفت!!انقدر دعا به جونش کردییییییییییییییم!!:redface:

کفشم پر آب........شلوارم تا زانو گلیووو سرتا پا خیس رسیدیم خوابگاه...فردا هم که اومدیم سر کلاس زبان عمومی...:razz:
اونجا هر روزش یه ماجرابود ولی خیلی خوش میگذشت در کل....:smile:

آخر شب تو تختم میخوندم منو ابینهمه بدبختی محاله!بعدم صبح باز رفتم دنبال کارا انتقالی!!!!!!:w15:
(ولی دیدم بیشتر ازاینم میشه بدبخت شد کافیه بیای چمرانو آدمای به ظاهر با کلاس و سطح بالاشو ببینی........درسته اونجا هیچی نداشت ولی مرام و معرفت مردم و همکلاسیاشو هیچ جا نمیبینی!)
اینجا خیلی سخته....خیلی تنهایییم.....حتی دختراشم جواب سلام مهمان ها رو نمیدن ...

آخ چه خاطراتی داشتیم.........هییییییییییییی:cry:


دلم تنگ شده...:(





علی راس میگه مژی تو این روزا تو نبودی!!:D
اهوم :D

چه بارونی بود آ
ای نامردا پ شوماها رفتین بستنی و فلافل :D
تو و خانم رادان که رفتین ما ایستادیم 100تا عکس گرفتیم زیر بارون :D
واقعا یادش بخیر
وای مریم
یه صحنه ای یادم میاد خندم میگیره :DDDDDDD
مهسا آب نبات چوبی دستش بود و سوار ماشین شد :D
من که مستقیم رفتم زبانکده :|
حسن رفت طرفای تاکسی های گلستان و احسان پیاده رو تا خونه :D
هیــــــ روزگار

 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها فردا میرم دانشگاه نتیجه ی ریاضی مهندسی و مدار و بفهمم واسم دعاکنین...خیلی زحمت کشیدم..........:redface:
ماهم فردا میریم با سروش بحرفیم :|
ایشالا 20 بشی مریم :D
لااقل از بین ما 4 نفر تو یکی مدارو پاس کرده باشی :DD
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز

اهوم :D

چه بارونی بود آ
ای نامردا پ شوماها رفتین بستنی و فلافل :D
تو و خانم رادان که رفتین ما ایستادیم 100تا عکس گرفتیم زیر بارون :D
واقعا یادش بخیر
وای مریم
یه صحنه ای یادم میاد خندم میگیره :DDDDDDD
مهسا آب نبات چوبی دستش بود و سوار ماشین شد :D
من که مستقیم رفتم زبانکده :|
حسن رفت طرفای تاکسی های گلستان و احسان پیاده رو تا خونه :D
هیــــــ روزگار

رادان نه بابا بدبخت فامیلش رادفر بود!!!:D
په انتظار داشتی سر بی شام زمین بذاریم؟؟!
خو باید یه چی کوفت میکردیم دیگه!!:D
آره اصولا خوردنش جالب بود...همه چیش جالب بود..اوصولا پدیده ای بود واسه خودش....:D
هی روزگاررررر

ئه !
چـــــــــــــه خــــــــــــــوب :ی
آ بابا خیلی خوب!:D
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماهم فردا میریم با سروش بحرفیم :|
ایشالا 20 بشی مریم :D
لااقل از بین ما 4 نفر تو یکی مدارو پاس کرده باشی :DD


آره...الان با مژی و الی رفتیم ساحلی فلافل زدیم بم گفت دالتونا فردا میان...........موفق باشین بـچه ها فردا میبینیمتون ;)
 

danaye

عضو جدید

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
رادان نه بابا بدبخت فامیلش رادفر بود!!!:D
په انتظار داشتی سر بی شام زمین بذاریم؟؟!
خو باید یه چی کوفت میکردیم دیگه!!:D
آره اصولا خوردنش جالب بود...همه چیش جالب بود..اوصولا پدیده ای بود واسه خودش....:D
هی روزگاررررر

آ بابا خیلی خوب!:D
هی روزگار
یادته مریم...یه باری تو سرویس بودیم ...به به این خانم رادان فر میگفتیم برو پیش مریم بشین راضی نمیشد :D
چه سوژه ای بود آ
:D
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی روزگار
یادته مریم...یه باری تو سرویس بودیم ...به به این خانم رادان فر میگفتیم برو پیش مریم بشین راضی نمیشد :D
چه سوژه ای بود آ
:D
آره که شما هی با تعجب میگفتین مگه قهره؟ً!!
منم مونده بودم چشه!!
خیلی بم برخورد ..بعد که ازش پرسیدم بگو چی گفت!!
دلم میخواست پیش پنجره باشم!!!
فک کن!!:surprised:
:D
به به ...:D
مرسی آجی
خواهش میشه
 

...scream...

عضو جدید
کاربر ممتاز
آره که شما هی با تعجب میگفتین مگه قهره؟ً!!
منم مونده بودم چشه!!
خیلی بم برخورد ..بعد که ازش پرسیدم بگو چی گفت!!
دلم میخواست پیش پنجره باشم!!!
فک کن!!:surprised:
:D
خواهش میشه
خو مگه تو کنار پنجره نبودی؟
جاتو بهش میدادی فوقش :D
 

danaye

عضو جدید
بهبه
چه جماعتیی
منممممممم اومدممممم
خیلی خوش اومدمممممم

.. سلاممممممممممم
 

Similar threads

بالا