پسردر حال عکس گرفتن از مناظر بود همون لحظه ای که اومد عکس بگیره به یکبارهدختره از جلوش رد میشه و عکس دختره در حال نگاه کردن به دوربین توسط پسرهگرفته میشه وهمون لحظه کارت مغازش از تو جیبش میافته.دختر میره و پسر کارتدخترو بر میداره میره سلمونی دختره. وقتی پسر موهاشو کوتاه کرد قبل ازرفتن ادرسشو به دختره میده و بهش میگه بیا اون عکسی گرفتم رو بهت بدم.
فردا دختر میره و عکسشو میگیره و اون لحظه است که پسر ابراز علاقه میکنه و دختر هم با جواب مثبت خنده روبه لب های پسر میاره.
گذشت و گذشت تا این که دختر رفت خونه پسر تا عکساشو بگیره.پسر بهش گفتبطری نوشابه ای {که داخل اون محلول ظاهر کننده} رو از روی کمد من بیار.دختر میره تا اون محلول رو بیاره اما در محلول باز بود و دختر هم کمی قدکوتاه و دستش به خوبی به بطری نرسید و بطری افتاد و محلول موجود در اونروی چشم های دختر ریخت و چشم های دختر کور شد.
پسر میره بیمارستان پیش دختره. دختر اسرار میکنه که پسر اونو فراموش کنه.پسر قبول میکنه و میره
روز بعد به دختر خبر دادن که یکی میخواد چشماشو بهت بده دختر بدون این کهفکر کنه اون طرف ممکنه پسره باشه خوشحال و خندان به اتاق عمل میره
بعد از عمل چشم های دختر خوب میشه و پسر هم که چشماشو به دختر داده بود ازبیمارستان مرخص شد و هر روز صبح میرفت به همون جایی که اولین عکسو از دخترگرفت و به دختر فکر میکرد.
تا این که دختر دوباره از اون جا عبور کرد و پسرو شناخت رفت کنار پسر و گفت که تو عاشق من نبودی منو دوست نداشتی و ...
پسر هم سرشو خم کرده بود و به حرف های دختر گوش میداد تا این که دختر گفتتوی چشمام نگاه کن و بگو چرا حتی 1 روز صبر نکردی که شاید من خوب بشم.چراچرا...
پسر عینکش را برداشت و گفت هیچ چیز ندارم که بگم فقط میتونم بگم دوستت دارم
.دختر با دیدن چشم های پسر جوری شد که انگار دنیا رو سرش خراب شد روشوبرگردوند و شروع به گریه کرد ولی وقتی برگشت جز یه دوربین و همون عکس اولیاز خودش چیزی ندید
اره پسر رفته بود واسه همیشه... واسه همیشه
فردا دختر میره و عکسشو میگیره و اون لحظه است که پسر ابراز علاقه میکنه و دختر هم با جواب مثبت خنده روبه لب های پسر میاره.
گذشت و گذشت تا این که دختر رفت خونه پسر تا عکساشو بگیره.پسر بهش گفتبطری نوشابه ای {که داخل اون محلول ظاهر کننده} رو از روی کمد من بیار.دختر میره تا اون محلول رو بیاره اما در محلول باز بود و دختر هم کمی قدکوتاه و دستش به خوبی به بطری نرسید و بطری افتاد و محلول موجود در اونروی چشم های دختر ریخت و چشم های دختر کور شد.
پسر میره بیمارستان پیش دختره. دختر اسرار میکنه که پسر اونو فراموش کنه.پسر قبول میکنه و میره
روز بعد به دختر خبر دادن که یکی میخواد چشماشو بهت بده دختر بدون این کهفکر کنه اون طرف ممکنه پسره باشه خوشحال و خندان به اتاق عمل میره
بعد از عمل چشم های دختر خوب میشه و پسر هم که چشماشو به دختر داده بود ازبیمارستان مرخص شد و هر روز صبح میرفت به همون جایی که اولین عکسو از دخترگرفت و به دختر فکر میکرد.
تا این که دختر دوباره از اون جا عبور کرد و پسرو شناخت رفت کنار پسر و گفت که تو عاشق من نبودی منو دوست نداشتی و ...
پسر هم سرشو خم کرده بود و به حرف های دختر گوش میداد تا این که دختر گفتتوی چشمام نگاه کن و بگو چرا حتی 1 روز صبر نکردی که شاید من خوب بشم.چراچرا...
پسر عینکش را برداشت و گفت هیچ چیز ندارم که بگم فقط میتونم بگم دوستت دارم



اره پسر رفته بود واسه همیشه... واسه همیشه