داستان من و خواهر نامزدم

rahele83

عضو جدید
بابازیادجدی نگرین:biggrin: اون ازپس خانومشم برنمیاد چه برسه به خواهرخانومش البته اگر پسر عاقلی باشه :biggrin:
 

Hamid Ghobadi

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی من اگه بودم پیروز تر میشدم!
یه فصل کتک اساسی نثار دختره میکردم
اونوقت هر چه بادا باد...

.
.
.
...
:smoke:
 

Golden Boy

عضو جدید
ali

ali

من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم والدینم خیلی کمکم کردند
دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود…
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد
و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم…
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم…
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم…
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم
و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای


حالا خودمونیم، پول نداشتی!!!!!!!
500 دلاااااااااااااار؟؟؟؟؟؟!!!! دلت خوشه ها، واسه چی این همه پول بدی؟
مطمئنن اگه میگفت 500 تومن حتما ....
 

atish pare

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چون دختر خیلی خانومو خوبیم...(حمید که اینجا نیست؟)اولش اصلا فکر بد نکردم...
چون اصلا به چشم و دل آقایون که پر ظرفیت ترین چیز دنیاس توجه نکرده بودم!!!!!!!
 

Similar threads

بالا