داستان ملا نصرالدین و خرش !!

Alborz Rad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی ملانصرالدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد.

الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت كرد. ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر كاری كرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند.

در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی كه دوباره به پشت بام رفت ، می خواست الاغ را آرام كند كه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت ... بعد از مدتی متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.
بعد ملانصرالدین گفت :

لعنت بر من كه نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیعي برسد هم آنجا را خراب می كند و هم خودش را هلاک میکند.!!!
 

Haaji

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدای نکرده از طرح این داستان منظور خاصی که نداشتی؟
 

Alborz Rad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای نکرده از طرح این داستان منظور خاصی که نداشتی؟

نه دوست عزیز این فقط یه داستانه با یه برداشت آزاد

نه خدای نکرده شما بد برداشتش نکن حرف دهن بقیه هم نذار که بد برداشتش کنن!!
 

Similar threads

بالا