داستانی جالب از انیشتین

software eng

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
معروف است که یک بار اینشتین

در امریکا با قطار در حال مسافرت بوده که


مامور قطار برای دیدن بلیط سر می رسد اما


اینشتین هر چه که می گردد بلیط را پیدا نمی


کند. مامور که این وضع را می بیند از


کوپه او دور می شود در حالی که می گوید "حضرت


استاد ، کیست که شما را نشناسد


و یا شک کند شما بلیط نگرفته اید. نیازی به


نشان دادن بلیط نیست". اینشتین سری


به نشانه تشکر تکان می دهد. مامور بعد از


تمام کردن کوپه های دیگر این واگن ، نگاهی


به عقب می اندازد اما متوجه می شود اینشتین


همچنان در حال گشتن است. برمی گردد و


می گوید : "پروفسور اینشتین ، گفتم که شما را


می شناسم و نیازی به بلیط نیست


، چرا بازهم نگرانید؟" اینشتین جواب می دهد :


"اینهائی که گفتی خودم هم


می دانم ، دنبال بلیط هستم ببینم به کجا


دارم می روم"
 

Similar threads

بالا