داستانک: ‌حفره

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
‌حفره

بالای کله فرانزحفره‌ای ده پانزده سانتی متری هست. فرانز در خیابان 606 هینتون زندگی می‌کند. تیر چراغ برق نزدیک خانه او شصت پا ارتفاع دارد. فرانز حسابدار است، همیشه به قدری در میان اعداد و ارقام وول می‌خورد، که خودش هم از درک معنی تکرار این ارقام عاجز است.
حفره می‌‌تواند حرف بزند، اما فقط به آلمانی. حفره گیجی است و همیشه فرانز را توی درد‌سر می‌‌اندازد .فرانز بعد از یک روز کار فرساینده، در آسانسور می‌ایستد و کیفش را لای پاهایش نگه می‌دارد. آسانسورچی زن جوان خوش‌هیکلی در لباسی آبی رنگ است.
حفره می‌گوید: تا بیست دقیقه باهات می‌آد.
فرانز کلاه لبه‌دار مشکی بر سر دارد و برای پوشاندن صورت ،تا خرخره آن را پایین کشیده است. کلاه مال پدرش است. فرانز روی نیمکت پارک می‌نشیند و به تقدیر خودش فکر می‌کند. اواسط ماه می‌ است و فقط اوست که کلاه بر سر دارد. فرانز حسابدار است. اما اگر یک هنرپیشه بود، خوش‌بینانه‌تر درباره سرنوشتش فکر می‌کرد. سرنوشتش پر از چهره‌های زیبایی می‌شد که دور و برش را سیب و پرنده‌های خوشگل می‌گرفتند. شاید خودش را یک هنر مجسم می‌دید، شاید.
سنجاب کوچولوی بی احتیاطی بسکه سالها توی پارک از دست این و آن چیز گرفته و خورده، روی شانه فرانز می‌لغزد و زیر کلاهش می‌خزد. و تمام .دیگر بیرون نمی‌آید. فرانز به نرمی اشک می‌ریزد.
فرانز می‌نشیند و نسخه سفید دکتر را مچاله می‌کند. دکتر نوک زبانی سیخش می‌زند:
- یک… تومور؟
- آخر... شاید خوش‌خیمه؟
- خوش‌خیم؟ همین الان یک سنجاب درسته را قورت داد .
- این یعنی که سرطان نیست.
- بله!!
حفره چند تا حرکت می‌کند. چند تا گوشت فلفل‌زده قورت می‌دهد. فرانز عطسه می‌کند.
حفره می‌گوید:
گرچه هنوز برای فرانز تحمل کردنش سخت است. شب‌ها توی رختخوابش دراز می‌کشد و از خدا می‌پرسد: چرا؟ اما جوابی نمی‌گیرد. اگر یکی پیدا می‌شد. یکی که با‌هاش مهربان بود. مثلا یک‌زن! زنی با گوش‌های ده پانزده سانتی متری، خودش را به طرف کله ظریف او می‌کشاند و در آغوشش می‌کشید و او، چقدر برایش حرف می‌زد و حرف می‌زد.

نويسنده:مایکل لینکلن
برگردان: مرتضی هاشم پور
منبع: مجله ادبی جن و پری
 

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وصیت نامه ی وحشی بافقی جالبه بخونید

وصیت نامه ی وحشی بافقی جالبه بخونید

" روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد


مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید


بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ


جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید


روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد


روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت"ء
 

Similar threads

بالا