داستانک؛ ابوریحان بیرونی و مرد مزدور

kingworld

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .

فردای آن روز ، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد .

که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف را نظر کردند اثری از استاد نبود . یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید : چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!

ابوریحان گفت : یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.

شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .

ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد .
 

Hard-Hearted

عضو جدید
شاعران کوچک حرفهای قدیمی را تکرار می کنند. شاعران متوسط به سلیقه مردم شعر می سرایند. شاعران بزرگ سلیقه مردم را می سازند.

سیاستمداران کوچک مردم شهر را به جان هم می اندازند. سیاستمداران متوسط کشور ها را به جنگ وا می دارند. سیاستمداران بزرگ جهان را به لجن می کشند.

سیاستمداران کوچک از شاعران کوجک خوششان می آید، سیاستمداران متوسط شاعران متوسط را دوست ندارند. سیاستمداران بزرگ از شاعران بزرگ وحشت دارند!
 

Similar threads

بالا